۱۳ پاسخ

از پیاماتون معلوم شد خیلی و بیش از حد توجه و‌ فداکاری دارید نسبت ب شوهرتون حتی ازسلامتی و‌ روح و روانتون مایه میذارین

مردا رو هم ک خدا و‌قران و‌قانون و‌جامعه مردم همه بالاتر از زن میدونن

این باعث میشه هوا برش داره مغرور بشه بی محلی کنه

یکم بی تفاوت باش محلش نده

تو خونه ارایش کن موهاتو گوجه ای کن

آهنگ بذار برقص

فیلم بذار بخند با پسرت بازی کن

خیلی عادی انگار خونه نیس

همچی بیاد سمتت ک خودت متعجب بشی

عزیزم شاید شرایط کاریش جوریه که اعصابش بهم ریخته و بخاط وضعیت تو نمیخواد نگرانت کنه و همه چیز رو بگه .....نگران نباش مردی که زنی رو دوست داره هیچوقت به این سرعت و بی دلیل عوض نمیشه ....‌به نظرم یکم بهش زمان بده خودش اروم میشه

مشکل از خودته الان بخاطر شرایط بارداری و هورمونی توجه بیشتری میخوای شوهرت هم شاید کشش نداره
والله پسر مردها هر چندتا هم داشته باشن دوست دارن

نه بابا چه ربطی داره ولش کن به حال خودش باشه حساس نشو

پرچالش تزین مامان گهواره شما بودید .. بهتره روی ذهنیت خودتون کار کنید

شاید افسردگی بارداری داری به دکترت بگو حال روحیت خوب نیست بهت حق میدم توجه بخوای اما هم اینا تو فیلماست که مرد مثل پروانه دور زنش میچرخه

ن بابا شما مشکل داشتی تو زندگی میگفتی کتکم میزنه بعد حالت روحیت خوب نیس اینطوری فکر میکنی شاید در گیر چیز دیگس وگرنه همه دنبال پسرن

گل من تو افسردگی بارداری گرفتی برو دکتر مثل دوران بارداری من شدی شوهرت مشکلی نداره تو حالت خوب نیست من ک نرفتم هنوز ک هنوزم داغونم از افسردگی هر چند وقت یهو یجا بروز میکنه‌از کل پیامای قبلت مشخص افسردگی بارداری گرفتی.

دختر میخواست

سلام شاید فکر میکنی اینجوره
بارداری حساس شدی

مگه الان یه پسر نداری

وااای 😔😔 مگه بچه دوم‌جنسیتش جیه

من تو حاملگی تغییری نکردم فقط کمی شکم همین به تمام خونه و بچه و همه چیز میرسم حتی به خودم چرا سرده آخه شوهر های شما هم اینجورین

سوال های مرتبط

مامان رادمهرورادوین مامان رادمهرورادوین ۳ سالگی
دوستای عزیز سلام خوبین؟خسته نباشید از همه مسئولیت هایی که دارین
بیشتراز یک ماه از آخرین باری که درمورد افسردگی م اینجا گفتم گذشته توی این مدت روزهای سخت وتلخی رو گذروندم،با تمامووجودم با افسردگی م جنگیدم یه مدت بهترشده یودم ولی به صورت یویویی حال بدم کم و زیادمیشه،ازهمه شمایی که برام کامنت میذاشتین ممنونم با اینکه دکترغددگفته بوددارونخورولی چندتایی آرامبخش خوردم جرات نکردم برم پیش روانپزشک که داروبگیزم اینجورکه پیداست یکی با این وصع من بایدداروی زیادی بخوره وامکان داره گیج و خوابالوبشه که خب اگه اینطوربشه کسی نیست که از بچه هام مراقبت کنه شوهرمم که زخم زبوناش بیشتر از این میشه،تازمانی که خودمومشغول میکنم تقریبا اوکی هستم وگرنه انگاریکی مدام توی سرم حرف میزنه،چرا دومی رو آوردی،تومادربی لیاقتی هستی چرا دومی رو کمتردوست داری،تواز عهده نگهداری اینا برنمیای.تو یه بی مغزعوضی هستی همه ازت فراری ان، بچه هارو افسرده کردی،توی زندگی ت هیچی نشدی،کسی دوستت نداره،بچه ت حتی تورو برای شیرخوردن نخواست واین فکرا ولم نمیکنه،دل ودماغ خرید ندارم دوست ندارم خودمو توی آینه نگاه کنم بیشترشبا باگریه میخوابم مگه اینکه گوشی دستم بگیرم اینستاگردی کنم تا خوابم ببره،به شدت فراموشکارشدم،خیلی سعی میکمم به خونه زندگی م برسم، مثه قدیما منظم غذامیپزم و دم به دقیقه قربون صدقه بچه هامیرم اما احساس میکنم نمیتونم بچه هارو نگه دارم از تنهاموندن باهاشون وحشت دارم میگم اگه یکی شون گریه کنه من چیکارکنم،دوست ندارم برم جایی مخصوصا جمع خانوادگی ادامه درکامنت