یه نصیحت به مامانایی که قصد دارن بچه ی دوم بیارن
اگر واقعا اعصابشو دارید اینکار رو کنید
اینو من که مادر دوتا بچه ی پنج ساله و دوماهه هستم دارم بهتون میگم
به حرف هیچکس گوش ‌ نکنین که میگن یه دونه که بچه نیست
آدم یه بچه رو با حوصله و شاد بزرگ کنه خیلی بهتر از اینه که همش عصبی باشه و افسرده باشه،وقت نداشته باشه ،تا بچه چیزی بخواد با داد جوابش رو بده ،عاشق دوتا بچه‌هامم میمیرم براشون اما از ته قلبم دلم پیش بچه بزرگمه،واقعا دارم نسبت به قبل براش کم میذارم ،چون وقت ندارم
مثلا میخواد مثل قبل بازی کنه اما چون بچه کوچیکم با صدای بازیش بیدار میشه دعواش میکنم،اونم هاج و واج نگام می‌کنه و یهو بغض می‌کنه ،لابد پیش خودش میگه من که کار بدی نکردم ،
واقعا دلم گرفته
امروز بچم دلش صبحانه ی بیشتری میخواست اما چون بچه کوچیکم گریه میکرد و ناهارمم دیر شده بود نتونستم براش لقمه بگیرم
کلا حالم گرفته ست
خودم خسته م همش
بیخوابی دارم
لبخند رو لبم محو شده

۱۹ پاسخ

ولی من همیشه میگم دلیل تمام خستگی خانم ها اینه که مردای ایرانی همکاریشون کمه اونام باید در فرزندپروری به صورت کاملا مساوی سهیم باشند

آخ قربون زبونت واقعا همینطوره

من دوتا بچه دارم و راضیم. بهترین تصمیم عمرم. اوایل سخته. تا کوچیکه سه سالش شه... اما بعدش عالیه

منم تو فکر بچه دوم بودم ولی چون همسرم زیاد همکاری نمیکنه نمیخوام والا همین پسرمو نه بیرون میبره نه زیاد باهاش بازی میکنه خیلی کم باهاش بازی میکنه منم اصلا نه حوصلشو دارم نه پولشو که بخوام یکی دیگه رو ساپورت کنم

منم همه روزای شمارو توی بی کسی و تنهایی گذروندم.الان پسر اولم ۵ سالشه و دومی ۱۵ ماهشه.میدونم درکت میکنم من بچه هامو باسختی بزرگ کردم.اویل بیخابی.بعدشم که غذایی داشتیم یا نداشتیم خودمم عین آدمای مریض شدم.سرپسربزرگم انقد حیغ زدم حتی یه بارزورم بهش نرسید انداختمش حموم و برقا خاموش کردم وای برمن. این چندوقته که بزرگتر شده بهترشدن.تازه بااین مشکلات که وقتم کمه مادرشوهرمم هر هفته اویزونه ادمه میاد سه روز میمونه .

با حرفهات بغضم ترکید واشکم جاری شد وای که منم چقدر سر اینکه سروصدا میکنن دوقلوهام ومنم سراینکه آروم باشن تا دختر کوچیکم بخوابه سرشون داد زدم خدا منو ببخشه

خدا حفظشون کنه براتون عزیزم
منم یه پسر ۵ ساله و یه پسر دو ماهه دارم
بهت حق میدم عزیزم،منم شبها پسر کوچیکم نمی خوابه و من همه ش بیدارم، دلم یه خواب عمیق می خواد، منم در طول روز وقت کم میارم، بیشتر وقتم سر بچه کوچیکم صرف میشه، ولی سعی می کنم واسه پسر بزرگم ک ۵ سالشه کم نذارم، خیلی باحوصله جواب سوالهاشو میدم، سعی می کنم باهاش حتی کم هم ک شده وقت بگذرونم و کلی در طول روز قربون صدقه ش میرم ک یه وقت احساس طرد شدن نکنه و غصه نخوره،
گاهی اوقات ک کوچیکه خوابه، پسر بزرگم بلند صحبت می کنه، یه صداهایی از خودش در میاره، ک پسر کوچیکم می ترسه و از خواب می پره، ولی من دعواش نمی کنم و فقط بهش تذکر میدم، خلاصه ک باید خیییلی حواسمون ب اولی باشه، تا یکم بزرگتر بشن و خودشون بهتر درک کنن شرایط رو
عزیزم همه ی اینا رو گفتم ک بگم تنها نیستی، این روزهاام میگذره، می دونم سخته، ولی می گذره ، نگران نباش،فقط یکم صبوری لازمه

من دختر ۵ سالشه پسر ۲ سالش بیچاره شدم
واقعا سخته اما بزرگ تر میشن انگار بهتر میشه

عزیزم واقعا راست میگی واقعا باید اعصابشون و توانشو داشته باشیم من رو اولیش،موندم دوست دارم بچه دوم ولی احساس میکنم نمیتونم از پسش بربیام و نظرمو عوض کردم

الان که بچت کوچیکه اینطوری هستی منم دوتا دارم یکی پنج ساله یکی یک سال و چهارماهه دیگه راحت به همه چی میرسم تازه باهم بازی میکنن بزرگه ماشالا خودش مستقل شده دیگه

میفهمم. سخته. اما این سختی‌ها گذراست. مطمئنا دو بچه بهتر از تک فرزنده. در آینده خودش بهتر حس میکنه چقدر داشتن خواهر یا برادر خوبه.

منم بچه هام تقریبا همسن بچه های شماست

الهیییی
طفلی فرزند اولتون

وای خیییلی سخته پسرم ۵ سالشه دخترم ۱۰ ماه چهار دست و پا میره یه جا بند نمیشه یعنی دارم هلاک میشم کمر پا سالم واسم نمونده

دقیقا.باهات همدردم.پسر بزرگمو میبینم قلبم اتیش میگیره.همش ب خودم لعنت میفرستم ک چرا بچه دوم اوردم.

از کسی کمک بگیر.یکم استراحت کن انرژی بگیر.خواهش میکنم یکم به خودت مسلط باش به جای اینکه شب اشکت سرازیر بشه و احساس عذاب وجدان و کم گذاشتن کنی.

منم خیلی خسته ام اما همش میگم شکر خدا دوتا دسته گل خدا بهم بخشیده

عزیزم منم با حرفت موافقم ولی اگه خدایی نکرده خدا خواسته باردار شدن بفکر سقط نباشن باید خیلی سفت و سخت جلوگیری نکرد

عزیزم میگذره...بعد شرایط بهتر میشه انشاالله،کمک نداری؟منم دست تنهام سختمه...باهاش صحبت کن متوجه میشه

سوال های مرتبط

مامان 💙دوتا فسقلی💙 مامان 💙دوتا فسقلی💙 ۵ سالگی
بچه ها امروز یه اتفاقی افتادخیلی بد بود
شما میبودین چجوری بچه رو کنترل میکردین واقعا مغزم رد میده
بعد از اینکه رفتم دنبال عرفان باهم رفتیم که یه ماشین زیپ برای لباس ثنا بگیریم تو مغازه ی کیف سازی عرفان از این پایه های چرخ دار که واسه کیف بچه هاست از اونا رو دیده شروع کرده به گریه که من اینو میخوام و جیغ زدن کلی باهاش حرف میزدم که نمیشه به درد نمیخوره الان برای تو مناسب نیست و ....
تو کتش نمیرفت این آخری که کار لباس ثنا درست شده بود میخواستم لباسشو بگیرم عرفان مانتوی منو گرفت محکم کشید سمت اون چرخا همراه با جیغ زدن یهو دکمه ها مانتو تیلیک تیلیک از پایین شروع کردن به کنده شدن تا دوتای بالا که دکمه ی روی سینه میشه شانس آوردم لباس زیر مانتو مناسب بود اگرنه آبروم رفته بود
بخدا اینقد از دستش عصبانی شدم اینقد عصبانی شدم که زدم رو لپش (محکم نه)آروم ولی زدم
پیش اونهمه آدم با مانتو کنده بچه ای که گریه میکنه اصلا یه وضعی😭😭😭😭
بخدا گاهی نمیدونم چجوری متقاعدش کنم اینکارا رو نکنه شما باشین چیکار میکنین؟؟؟؟
تا رسیدیم به خونه این هی گریه میکرد من مانتوم رو گرفته بودم از شدت ناراحتی نمیتونستم باهاش حرف بزنم 😭