۹ پاسخ

حتی وقتی خوابه دلم براش تنگ میشه🥺🥺🥺🥺

منم شدید بی خوابم ولی یک لحظه نمیتونم کنارش نباشم

خدااااا🥹🥹🥹🥹

دقیقا منم همینجوریم وقتی خوابه مدام یا خودشو نگاه میکنم یا عکس و فیلماشو

همیشه همینه ها حتی پسر اولم روز اولی که رفت پیش دبستان من اومدم خونه فقط زار زار گریه کردم حالا بگیر تا سربازی شون

من اصلا نمیتونم دوریشو یه لحظه هم تحمل کنم خیلی سخته

اااای ننه جدایی ازشون بده من اون روز مامان برد ماشین خودشون باهم داشتیم میرفتیم بیرون منم باهمسرم تو ماشین خودمون بودیم انگار یه چیزی گم کرده بودم تو این ۶ماه یکبارم از هم‌جدا نشده بودیم منو میگی پستونکش رو تو ماشین دیدم انقدر گریه کردم همسرم غش کرده بود واس کارای من🤣

دقیقامنم هینجوری بودم موقعه ک بدنیااومدهیچ حسی نداشتم اما الان اصن یه ثانیه هم نمیتونم ازش جدابشم خیلی زوددلم براش تنگ میشه

نزار ببرنش اونجادهیشکی مثل خودت ب بچت نمیرسه

سوال های مرتبط

مامان لیانا🌼 مامان لیانا🌼 ۱۰ ماهگی
سلام خانوما
⛔⛔خانومای باردار و اونایی که میترسن نیان لطفا⛔⛔
من دوشب پیش خونه مامانم بودم شب که خوابیدیم دشک دخترم از خودم فاصله داشت بعد صبح بیدار شدم مامانم گفت چرا بچه رواوردی اینقد نزدیک خودت خطرناکه گفتم دیشب که بیدارم کردی گفتی بچه رو شیر بده گذاشتی بغلم بعدش اینقد خوابم میومد نزاشتمش سرجاش همینطوری خوابیدم بعد مامانم گفت نه من نیاوردم بچه رو که گفتی چرا بابا گفتی شیربده گشنشه بعد میخواستی بری گفتی فاطمه گیجی مواظب باش رو بچه نیوفتی چون دراز کشیده شیرش دادم مامانم گفت نه من نبود من اصلا نیومدم تو اتاق شما
گفتم پس حتما محمد(شوهرم) بوده من گیج بودم فکر کردم تویی مامانم گفت اره بعد شوهرم از سرکار اومد ظهر بهش گفتم تو نمیخواد بچه رو میزاری بغل من منو قشنگ از خواب بیدار کنی لیانا تا صبح بغلم بوده خطرناکه اینجوری خدای نکرده رو بچه میخوابیدم چی بعد شوهرمم گفت من؟گفتم اره تو گفت من اصلا دیشب بیدار نشدم گفتم مگه تو نذاشتی بغلم بچه رو گفت نه از اون شب یه ترس بدی دارم نمیدونم اون کی بوده اصلا نه صداش یادمه نه ظاهرش ولی حرفاشو یادمه چون هیکل و قد بلند بود به مامانم و شوهرم گفتم بابام و داداشم لاغرن دیگه از اونا نپرسیدم
این اخری مامانم دید ترسیدم گفت من بودم یادم رفته بود الان گفتی یادم اومد ولی میدونم الکی گفت برا نترسم چون اون اول خیلی محکم گفت من نبودم
حالا من چیکار کنم چی بوده به نظرشما😓