۲ پاسخ

بستگی به بدن آدم داره یکی تحمل دردش خیلی بالاست یکی نه بخاطره این که اینجوری از سختی های زایمان میگن اون چیزی که خودشون تجربه کردن
حالا من به شخص خودم اصلا تحمل کوچیکترین دردی رو ندارم تحمل دردم خیلی کمه

مبارکه عزیزم مرسی ک جنجالیش نکردی مثل خیلیا ک پیاز داغشو کامیون کامیون میریزن و وحشتناک میکنن زایمان طبیعیو

سوال های مرتبط

مامان آیهان مامان آیهان ۶ ماهگی
پارت ۳
من‌ زور میزدم ولی زورام قوی و کافی نبود همسرمم کلا کنارم بود و کمکم میکرد
وقتی درد نبود استراحت میکردم و وقتی درد میومد زور میزدم ، یهو حس کردم باید بدم دستشویی و دفع دارم که‌ماما گفت رو تخت انجام بده،‌گفت اصلا باید مدفوع کنی که بچه بیاد وهیچ خجالت و نگرانی نداره و خودش زیرم پوشک گذاشت گفت نگران نباش و فقط به واژنت فشار بیار و دستشو کرد تو رحمم و گفت دست منو با زورت بنداز بیرون این میشه زور زدن به جای درست ، یکمم که گذشت سر بچه اومده بود پایینتر و من بازم زور زدن سختم بود پزشک متخصص به همسرم گفت از بالا شکمشو فشار بده و ماما هم از پایین با انگشتاش واژنمو باز کرده بود که سر بچه بیاد بیرون ولی من نمیتونستم زور بزنم چون جونم نداشتم
دیگه ماما گفت خیلی تلاش کردم که برش نخوری ولی ناچارم برش بزنم جون سر بچه همینجوری مونده و زورات کافی نیست ، همسرمو انداختن بیرون و ساعت ۶/۳۰ برش زدن و دوباره یه ماما از بالا شکممو فشار داد و یکی از پایین بچه رو کشید بیرون و تمام ....
ساعت ۶/۴۰ پسرم بدنیا اومد
انگار یه چیز داغ اومد بیرون ،چون قدش بلند بود نمیومد و شکممو فشار میدادن ولی دردش قابل تحمل بود
جفت هم بلافاصله بعد بچه اومد ،‌شکمم اومدن چند بار فشار دادن که‌ همه چیز بریزه بیرون اونم قابل تحمل بود.
اومدن بچه رو چک کردن و گفتن‌ یکم از مایع دور جنین خورده و بردنش ان ای سی یو

چند دقیقه بعد خود پزشک متخصص اومد که بخیه بزنه و من از قبل هموروئید داشتم که اونم بدتر زده بود بیرون ، خلاصه بی حسی زد و بعد بخیه زد اما نگفت چند تا و حس کردم زیاد زد و درد اونم نفهمیدم فقط چند تای اخر نزدیک به مقعد رو که اونم گفت اینجارو نمیشه کاریش کرد و دردشم قابل تحمل بود .
مامان آرتا 💙👣 مامان آرتا 💙👣 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ده:

تو بارداری ترسم از برش دادنه بود ولی وقتی دیدم اون و اصلا متوجه نشدم گفتم پس اینم قابل تحمل ماما هم گفت درد ندارم بی حسی می‌زنیم گفتم توروخدا زیاد بزن گفت تا حالا دندون پزشکی رقتی؟ دندون بخیه زدی؟ دردش همونقدره که من تجربش و نداشتم.
خدا خیرش بده بی حسی زیاد زد اولش که خیلی قابل تحمل بود فقط وقتی نخ و میکشید می‌فهمیدم همون لحظه اون خانمی که با من بود و آوردن تو اتاق برای زایمان سرم گرم دیدن خانمه شدم که چجوری در اومد بچش و چند دقیقه اول و نفهمیدم تا حس کردم اثر بی حسی داره می‌ره گفتم تو رو خدا بازم بزن بی حسیش داره می‌ره بازم زد اما دیگه داشت دردناک میشد از یک طرف هم پاهام خشک شده بود تو اون زاویه که باز بود... بالا سرم از روی اون لامپی که روشن بود می‌دیدم اونجام. که چجوری بخیه میزنن این و بذارید نگم که خیلی وحشتناک شده بود با برشی که خورده بود🤦🏼‍♀️😐
بخیه ها دردش در برابر دردی که قبلش کشیدی خیلی قابل تحمله اما امان از بخیه های روی پوست که بی حسی روی اونجا اثر نمی‌ذاره و قشنگ فرو رفتن و در اومدم سوزن و نخ و میفهمی اونجا خیلی اذیت شدم
حدود نیم ساعت فکر کنم طول کشید نمی‌دونم چند تا اما خیلی خوردم بخیه اما گفت خیلی خوب برات بخیه زدم ازم راضی باشی
دیگه کارشون که تموم شد رو ویلچرم کردن و دوباره گذاشتم رو تخت
دیگه هیچ دردی نبود جز یه سوزش برای بخیه ها
پسرم و که آوردن تو بغلم گذاشتن تموم دردای دنیا فراموشم شد و همون‌طور که به صورتش زل زده بودم گفتم ارزش اون همه درد و اذیت شدنم رو داشتی پسرم 😍
مامان نی نی(لیا🍓) مامان نی نی(لیا🍓) ۶ ماهگی
پارت4
خلاصه دختر قشنگم ساعت 12 و12 دقیقه به دنیا اومد، با وزن 3و500
بردن تمیزش کنن، منم که رو شکمم فشار داد که جفتم بیاد بیرون، یهو اونم سرخورد اومد بیرون، شکمم فشار دادن خونا بیان بیرون
بعدش آمپول بی حسی زد و بخیه
نخ بخیه رو که می‌کشید حس میکردم ولی اونقد درد زایمانه زیاد بود ازش راحت شده بودم که فقط میگفتم اینو تحمل کنم دیگه مرحله آخره، به حد اون زورا نیست😅
بخیه زیاد خوردم، 😭تا مقعدم، بعدش که تموم شد شکمم و فشار دادن خونا بیاد بیرون درد داشت ولی همون لحظه بود من جیغ میزدم فقط😂
بعدشم که تموم شد رو ویلچر نشستم تشکر کردم اومدم همون قسمتی که بودم😂
دردام همه تموم شد بود فقط مقعدم درد میکرد احساس زور بهش میومد، ماماهمراهم بچه رو آورد شیر دادم و یه ساعتی بودم اونجا تا دوباره چندبار اومدن شکمم فشار دادن خون اگه هست بیاد بیرون، بعدش لباس بخش پوشیدم اومدم تو بخش، دقیقا همون موقع وقت ملاقات بود، مامانم وابجیم وشوهرم اومدن بالا سرم، باشوهرم کلی گریه کردیم😂😭

الان هنوز بستریم احتمالا فردا مرخص کنن، از وقتی اومدم بخش یه دفعه دیگه اومد شکمم فشار داد
الان تنها دردم اینه قسمت مقعدم کنارش بخیه خوردم درد میکنه یکم، نشستن سخته دراز کشیدم
و اینکه به بچم شیرمیدم، نوک سینه هام حساس شده میسوزه 😶
احتمالا زیاد فردا مرخصم کنن...
مامان حنا مامان حنا ۱ ماهگی
#تجربه زایمان ۳
پرستار کمک داد خوابیدم روتخت اتاق عمل بعدبهم سوند وصل کردن که درد نداشت ولی حس سوزش زیادی داشت بعد چدکتر بیهوشی اومد آمپول ها بی حسی زد تو کمرم درد خیلی کمی داشت و قابل تحمل کمکم دادن خوابیدم بعد دستگاها بهم وصل کردن یه پرده وصل کردن جلو من دکترمم اومد
دیگه ساعت شده بود ۱و ربع
بخاطر سردرد شدید که داشتم حالت تهوع هم گرفته بودم شروع کردم بالا آوردن پرستار بنده خدا ظرف گذاشته بود کنار صورتم منم حالم بعد میشد دیگه شده بود ساعت۱ونیم شنیدم دکتر داشت به پرستارها می‌گفت چند نفرصدا کنید بیان کمک که بچه گیر کرده دیدم چند نفر سریع اومدن تو اتاق دستکش پوشیدن اومدن بالا سرمن و جوری بدنم تکون میدادن که بچه در بیارن که هر لحظه میگفتم از رو تخت الان میوفتم پایین اینقدر جوش و استرس بچه رو که داشتم حد نداشت بچه رو درآوردن ولی جیغ نزد دیگه سریع دکتر بیهوشی اومد نفهمیدم با بچه چیکار کرد که شروع کرد به جیغ زدن ولی خودم بیهوش کردن دیگه وقتی چشم باز کردم ساعت۲بود انتقالم دادن ریکاوری
مامان (دلانا)💗 مامان (دلانا)💗 ۲ ماهگی
👇تجربه زایمان طبیعی👇2

تا ساعت ۶ونیم دردام قایل تحمل بود با نفس عمیق و رفتن زیر آب گرم و مالش میتونسم تحمل کنم...دیگه به مرور داشت بیشتر میشد معاینم کردن ۴ سانت شده بودم ولی دیگه پیشرفت نداشتم و فقط درد داشتم رفتم زیر آب گرم شکممو کمرمو خودم مالش دادم.. یه کم راه رفتم اومدن معاینه کردن شده بودم ۷ سانت و دردا به اوج خودش رسیده بود یه جور گاز بی حسی یا بی هوشی اوردن هروقت گفتن دردت زیاد شد اونو بکش به نفست..ساعت ۱۰ بود دیگه فقط داد میزدم موهامو از درد میکشیدم چنگ مینداختم پاهامو اومدن گفتن پاشو فول شدی بریم رو تخت زایمان😢😢دیگه لحظه دیدار نزدیک بود و هی میگفتن زور بده بچه سرش اومد..با چندتا زور پشت هم ساعت ۱۰:۳۰شب ۱۴۰۳/۰۶/۱۶یهو دخترمو گذاشتن رو سینم🥺شیطون خانم روز تولد باباش دنیا اومد
اون لحظههه فقط خدارو شکر میکردم بلند بلند...
بعدش شروع کردن به بخیه زدن خیلی حس بدیه بااینکه هم آمپول بی حسی هم اسپری زد ولی همرو فهمیدم. بعدشم که ماساژ شکمی قابل تحمل بود بعدش بردنم ریکاوری اونجا دکتر اومد گفت پاهاتو باز کن میخام معاینه کنم نمیدونم چرا بعد از بخیه معاینه شدم بدترییین لحظه بود ۲ بار دستشو برد داخل دراورد بعدم که باز ماساژ داد شکممو.. خیلی اذیت شدم خیلی پشیمون شدم که چرا سزارین نرفتم ولی شرایط بدنی هرکی متفاوته کسی که با من بستری شد ۲ساعته زایمان کردش
مامان نیکان مامان نیکان ۳ ماهگی
تجربه زایمان.
من ۳۸ هفته و ۶ روز بدون درد بستری شدم ساعت ۷ تا ساعت ۸ که دکترم اومد معاینه کرد از ۲ سانت به ۳ سانت رسیدم بعدش معاینه تحریکی شدم و سرم و آمپول فشار گرفتم کم‌کم دردام شروع شد ولی قابل تحمل بود به ۳ دقیقه رسید و شدتش زیاد شد از ۸:۳۰تا ۹:۳۰ توی وان بودن دیگه نمیتونستم تحمل کنم گفتم اپیدورال بزنن نزدیکای ۱۰ اپیدورال زدن اصلا سخت نبود چند لحظه باید قوز کرده بمونی بعد کیسه آبمو سوراخ کردن بعدش یکم مونده به ساعت ۱۱ حس زور داشتم اپیدورال دیگه اثر نمیکرد یه امپول زدن به شلنگی که به کمرم وصل بود ولی بازم اون‌حس زور شدید بود و درد زیاد پاهام‌ میلرزید دیگه زور و فشار میکند دکترم اومد و سر بچه رو کشید بیرون و بعدشم جفت دوتا هم بخیه خوردم بعدش پاهام گز گز میکرد ولی یه ربع بعد خوب شدم خداروشکر زایمان طبیعی درسته درد داره ولی در حد ۲ ساعته درد شدیدش ولی خب الان توی اتاقمون ۳ نفر سزارینن نمیتونن تکون بخورن من‌خودم دستشویی میرم و راحتم
راستی اون‌موقع که درد زور داشتم اومدن ادرارمو خالی کردن‌نمیدونم با چه وسیله ای بود شلنگ داشت .
من روز قبل جشونده تخم شوید و گل گاوزبون‌خوردم .شبم یه کپسول روغن کرچک که قشنگ معدمو خالی کرد دیگه مدفوع نداشتم موقع زایمان .
۱۰ روز قبلم هر شب یه شیاف گل مغربی میزاشتم .گفتن لگنت خیلی خوبه دهانه رحمت کاملا نرمه .و اینم بگم زایمان اولم طبیعی بودم و ۱۰ ساعت درد تحمل کردم
مامان امیر حسین مامان امیر حسین ۵ ماهگی
سلام مامانا من دیروز درد داشتم زیر شکمم و کمرم یکم درد میکرد ساعت شیش صبح رفتم خونه مادرم تا ساعت ۱۰ درد کشیدم بعد رفتم بیمارستان اونجا معاینه شدم گفت سه سانت دهانه رحمت باز شده بستری شدم اینقدر درد کشیدم بعدش یه سیخ پلاستیکی زد کیسه آبم پاره شد بعد گفت هر موقع دردت زیاد شد بشین زور بزن تا سر بچه بیاد پایین منم همین کار رو میکردم اما فایده نداشت دو ساعت زور زدم تا بلاخره منو بردن اتاق زایمان اونجا برام برش دادن یه نفر محکم با دستاش رو شکمم رو با تمام زور فشار میداد تا سر بچه اومد بیرون بچه شروع کرد به گریه کردن بعد بچه رو بردن که تمیز کنن بعد از اون شکمم رو فشار میدادن تا جفت بیاد بیرون نزدیک به ۱۰ بار فقط شکمم رو فشار دادن چون جفتم تیکه تیکه شده بود هعی دست مینداختم در بیارن یه تیکه آخر جاموند گفتن همراه خونت میاد بیرون بعدش ۱ساعت فقط خانومه داشت بخیه ام میکرد تا ساعت ۶ رفتم بیرون بعد بخیه هم اومدن دیدن که جایی که بخیه زدن ورم کرده یه دارویی زدن بهم که جای بخیه هام می‌سوخت ولی بلاخره به هر سختی بود زایمان کردم اینم از جوجه من 🥺💖
مامان پناه مامان پناه ۳ ماهگی
پارت ۳

تا گفت وسایل استریل فهمیدم ک میخوان برش بزنن
قبل برش امپول بیحسی زدن به اون قسمتی ک قرار بود برش بخوره بعد برش دادن ک من از برش هیچی نفهمیدم فقط موقعی ک دخترم سرش داشت فشار میاورد به دهانه واژنم یکم حس سوزش داشتم
ساعت ۱۸ و ۱۰ دیقه تقریبا دخترم دنیا اومد و گذاشتنش رو شکمم ک واقعا بهترین حس دنیا بود تا موقعی ک تو بغلم بود همه دردام تموم شد ک بعدش ازم گرفتن و گذاشتنش رو تخت مخصوصش و اونور دخترمو تمیز کردن این سمت هم مامایی ک عامل زایمانم بود دوباره یه بی حسی به قسمت برش خورده زد و شروع کرد بخیه زدن ک خب حرکت رفت و امد نخ و سوزن بخیه رو حس میکردم ولی درد و سوزش اصلا فقط یکی از بخیه هام یکم سوخت
بعدش گفتن همسرم اومد بالا سرم و بعد اون مامانم و مادرشوهرم اومدن بالا سرم یکی یکی بعد بچه رو بردن بخش نوزادان و ماما هایی ک بالا سرم بودن شروع کردن به فشار دادن شکمم ک خوب اینم یکم درد داشت ولی قابل تحمل تر بود برام
دوساعت بعدش هم منو انتقال دادن به بخش و دخترمو اوردن پیشم
من اصلا دوست نداشتم طبیعی زایمان کنم چون واقعا بعدش مراقبت از بخیه ها یکم برام سخت بود و تا حدودا یه هفته هم موقع نشستن و بلند شدن حس سوزش تو قسمت اخرین بخیه داشتم ولی الان کاملا خوب شدم فقط خونریزیم تا قبل ده روز کم بود ولی الان دوباره شدید شده و امروز اندازه یه کف دست ( اندازه خود کف دست به غیر انگشت ها ) ازم لخته خون اومد
در کل بد نبود برام زایمان طبیعی اونقدری ک فکر میکردم سخته و نمیتونم نبود
همه سختیش برای من همون لحظه ک گفتن فول شدی و زور بزن بود تا لحظه دنیا اومدن دخترم بعدش دیگه سختی نداشتم