۵ پاسخ

منم nb داخل سونو آنومالی نوشته ۲.۲mmهایپوپلاستیک خیلی میترسم هنوز جواب رو نشون دکتر ندادم.

پیش کدوم دکتر میرفتی سونو؟

پیش کدوم دکتر میرفتی سونو؟

خب بعدش چیشد
الان دختر به دنیا اومده بینیش کوچولوعه؟

سلام عزیزم الان ب دنیا اومده خوبه خداروشکر برای منم گفته بود کوچیکع

سوال های مرتبط

مامان لیام🩵 مامان لیام🩵 ۲ ماهگی
خب اومدم از تجربه زایمانم(سزارین) بگم تو دوتا پارت میگم به طور خلاصه بخوام بگم من دکترم و انتخاب کردم و از اول رفتم تحت نظرش از همون اول هم گفتم سزارین می‌خوام کل شرایط منو دکترم میدونست و از بابت دکتر و بیمارستان خیالم راحت بود چون خیلی تعریفشو شنیده بودم بهم تاریخ داد اما خودش رفت سفر و یه روز قبل از تاریخم از سفر میومد خب استرس زیاد داشتم که نکنه تو تایمی که نیس چیزی بشه که مجبور باشم زودتر زایمان کنم دکترم گفت خیالت راحت همون تاریخی که دادم خودم میام و زایمان میکنم با اینکه استرس داشتم اما دکتر تا حدودی آرومم میکرد و کلا دکترم اهل استرس دادن نبود هزینه خود دکتر رو پرداخت کردم و آخرین ویزیت هم پیشش رفتم و یه سونو نوشت برام سونو رو انجام دادم و فهمیدیم که دو هفته رشد جنین عقبه و رشد شکمش صدکش رو پنج بود خب استرسای من بیشتر شد چون دکترم نبودش البته هفتمم کامل بود خلاصه به دکتر پیام دادم گفت صلاح من اینه زایمان کنی فردا با پزشک جایگزینم اسم پزشک جایگزینش هم خیلی شنیده بودم یکم خیالم راحت شد هرطور شد شب رو سر کردیم و شد صبح زایمانم ادامش پارت بعد
مامان کوچولو مامان کوچولو ۳ ماهگی
پارت سوم زایمان


بابونه رو خوردم و رفتم بیمارستان که معاینه کردن و گفتن به زور ۱ سانتی😑بااون همه درد ۱ سانت اخه؟
به ماماهمراهم گفتم و گفت خانم دکتر میگه برو سونو ببینیم چخبره وضعیت بچه چجوریه
تو ترافیک و هوای گرم و دردای شدید رفتم سونو و فقط به خودم میپیچیدم از درد که دکتر به منشی گفت بهم یه قند بدن سونو خوب بود و بچه تو لگن بود
رفتم سمت مطب دکترم که گفت بیا معاینت کنم معاینه که کرد گفت وای تو ۵ سانتی🫠
باهم راه افتادیم سمت بیمارستان و وقتی رسیدیم دکترم به اون مامایی که منو معاینه کرد گف این ۵سانته چجوری معاینه کردی
سریع لباسامو در اوردم و رفتم تو وان و اب گرم ارومم میکرد حدود یه ربع تو وان بودم که گفتن بیا معاینه که گفتن ۸سانتم
و همه پرستارا و کسایی که کنارم بودن تعجب کرده بودن شکم اول اینهمه زود دارم پیشرفت میکنم
همسرمم امد کنارم که دستمو گرفته بود و باهام هی حرف میزد و دلگرمی میداد
سریع فول شدم و گفتن وقت زوره…

ادامه تایپیک بعد
مامان فندق مامان فندق روزهای ابتدایی تولد
پارت سوم
خلاصه منو بستری نکردن و من خیلی ناراحت بودم اومدم خونه کلی گریه کردم
اصلا دوست نداشتم بازم باردار باشم ،دوست داشتم زایمان کنم از صبر کردن خسته شدم
رفتم عطاری تخم شوید بخرم ،اون خانم دکتر طب‌ سنتی‌ هم بود بهم گفت برای چی میخوای منم شرایط رو بهش گفتم...۴۰ هفته کاملم و ...
بهم گفت چرا وایستادی،بچه تو خشکی میوفته،مدفوع میکنه و...
اگه اتفاقی بیوفته نظام پزشکی مسئولیت قبول نمیکنه
خلاصه تو دلم خالی شد
به دوستم زنگ زدم از دکتر خودش مقدسه جهانشاهی نوبت گرفت
و رفتم پیشش ،،گفت تو اصلا طبیعی بزا نیستی مخصوصا با این همه کار که تو کردی، معاینه کرد گفت دستم به جفتت میخوره برای طبیعی احتمالا به مشکل بخوری ،خودش سونو کرد گفت آب بچه کمه،سونو بیرونم برو
رفتم سونو وزن بچه گفت ۳کیلو ۸۰۰
برگام ریخت😂😂😂چون من اصلا شکم نداشتم
گفت آبش اونقدری کم‌ نیست
خلاصه رفتم جواب رو نشون بدم
من دیگه از طبیعی ترسیده بودم و از صبر کردن خسته
تصمیم گرفتم برم سزارین
مامان آرین🧒وآرمین👶 مامان آرین🧒وآرمین👶 ۵ ماهگی
تجربه زایمان
پارت دوم
تا اسمم رو صدا زدند یه ربع به هشت بود وارد اتاق عمل شدم همش ترس اینو داشتم که استرس بگیرم و تپش قلبم بالا بره خیلی نگران بودم ولی کادر بیمارستان اینقدر خوب بود که اصلا چنین اتفاقی برا نیفتاد
روی تخت دراز کشیدم جای بخیه رو تمیز کردن و سوند گذاشتند و شکمم رو شستند بعد دکتر خودم آوند ازم سوال کرد که کدوم رو دوست داری بی حسی یا بیهوشی منم موندم دیگه کدوم رو انتخاب کنم گفتم خودم که بی هوشی رو دوست دارم ولی نظر شما و آقای دکتر هرچی باشه من می‌پذیرم
بعد جلوی روم پارچه زدن کلی پارچه انداختن دوی پام و شکمم و دیگه آماده آماده شده بودم که دکتر اومد به دستم امپول بزنه اونجا پرسیدم بیهوش میکنید گفت آره
و همه چیز عالی عالی پیش رفت داخل ریکاوری که بودم به هوش که اومدم دیدم پسرمو انداختن رو سینه و دارن بهش شیر میدن
عصر روزی که عمل شدم یه نسکافه خوردم و یکم آبمیوه و طی دو مرحله کم کم از تخت پایین اودم که خوب یکم سخته
همه این ها رو که گفتم خواستم بهتون بگم برای من همه چیز تا بعد از عمل خوب خوب بود انشالا که برای همه مادرها اینجوری باشه
ولی از روز بعد از عمل پاهام ورم شدید کرد که خود دکتر گفت طبیعه
خونه که اومدیم روز به روز ورم پاهام بیشتر شد جوری که تا رون پاهام ورم کرده بود آزمایش کلیه و دفع پروتئین هم دادم که خدا رو شکر مشکلی نداشت
ولی اگر بعد از عمل برام باند پیچیده بودن دور پاهام به این مشکل برنمیخوردم و کل بی تجربگی من همین بود !!
اینم از تجربه زایمان من انشالا که همه مادرها بچه هاتون رو صحیح و سالم با دل خوش بغل کنید
مامان پرتقال کوچولو💙 مامان پرتقال کوچولو💙 ۴ ماهگی
سلام خانما منم میخام تا چیزی یادم رفته از تجربه زایمان سزارینم بگم
دکتر من ماندانا محمودی بود کسی که منجی جون بچه م شد و من تا اخر عمر تشخیص و راهکار درستش رو یادم نمیره من مجبور به سزارین اورژانسی شدم چون تو سونوگرافی دو دوربندناف گزارش شده بود از شب قبلش بستری شدم ۳۵ هفته و ۶ روز و امپول بتا گرفتم فرداش روز عمل من ۳۶ هفته کامل شده بودم اماده شدم و با استرسی که انگار قلبم تو دهنم میزد وارد اتاق عمل شدم که یهو دکتر طبق معمول با روی گشاده اومد و استقبال خیلی خوبی کرد خدایی تجربه اول تمام اون لحظات استرس زاست میتونم بگم تو اتاق عمل تنها لحظه دردناک همون انژیوکت گذاشتن بود بعدش اسپاینال شدم که دردی حس نکردم خیلی مهمه اون لحظه قوز کنید و نفس عمیق بکشید وقتی بی حسی گرفتم همون لحظه پاهام داغ شدن که شروع کردن به سوند گذاشتن که چون بی حس بودم هیچی نفهمیدم دکتر اومد و تنها حرفی که زد گفت بچه ها هیچی بهش نگید من هی میپرسیدم دکتر رفت؟چرا شروع نمیکنه من استرس دارم بقیه
مامان جانَک مامان جانَک روزهای ابتدایی تولد
پارت پنجم
بالاخره دکتر جونم اومد
ساعت شاید ۱۲ و نیم اینا بود نمیدونم
معاینه کرد گفت ۶ رو به ۷ هستم
گفتم توروخدا آمپول فشار رو قطع کن
گفت باشه و قطع کرد ولی اثرش رو گذاشته بود ...
دردام شده بود یک دقیقه یکبار
دیگه سرم و ان اس تی بهم وصل نبود رفتم تو جکوزی تا ماما همراهم بیاد
آخه تا اون موقع که دکتر نیومده بود چون معلوم نبود نوع زایمانم، ماما همراهم رو نمی‌گفتند بیاد
بعدم که هی بهش زنگ می‌زدند جواب نمیداده گویا
آخر یه مامای مهربون دیگه رو دکترم تاکید کرده بود که صدا کنن و اومد
دیگه ساعت یک شده بود تقریبا که ماما اومد
اول تو جکوزی لم داده بودم که عالی بود واقعا دردام کم می‌کرد ولی ماما همراهم اومد و گفت که چمباتمه بزنم تو جکوزی که شدت دردمو زیاد می‌کرد و به روند تسریع زایمانم کمک می‌کرد
بعد گفتن هر وقت حس زور بهت دست داد بگو من از قبل جکوزی حس زور یکم داشتم که رفتم دستشویی ولی از بیرون بهم گفتن یه وقت زور نزنی دهانه رحمت باد میکنه و برای زور زدن زوده
ولی من یه کوچولو زور زدم چون نمیشه نزد
کلا دستشویی رفتن بین زایمان خوب بود چون تنها وقتی بود که میتونستم از روی تخت بلند شم
مامان مسیحا و نوحا مامان مسیحا و نوحا ۱ ماهگی
پارت ۴

خب شب ساعتای دوازده و نیم اومدن که ببرنم بخش ولی گفتن خونریزیت زیاده شکممو فشار داد پرستاره بعد ماما به دکتر شیفت گفت بیاد ببینه دکترم شکممو فشار داد گفت مثانش پره برا همین شکمش سفته ماما گفت بزار براش سند بزنم مثانه رو خالی کنم بین اون همه بخیه و ازردگی اومد سند بزنه خودم گفتم نکن میرم دستشویی و بعدش شکممو فشار دادن گفتن اره الان خوب شد
شب اول تو بخش خیلی خوشحال بودم که تونستم زایمان کنم و تنها چیزی که اذیتم میکرد پس درد ها بود اینطور که هروقت نینی رو شیر میدادم انگار انقباض زایمان دارم و شکمم تیر میکشید و میگفتن این دردا خیلی خوبه رحمتو جمع میکنه و دردای دیگم با شیاف کنترل میشد

ولی کابوس اصلی از صبح شروع شد
دکتر اومد بچمو معاینم کرد گفت سرش ورم داره و بیضه هاشم ورم داره
برن بچمو سونوگرافی سر و ازمایش گرفتن ازش
هیچی به من نمیگفتن ولی مرخصمم نمیکردن
یه شب دیگه هم نگهمون داشتن داشتم میمردم از دلواپسی همه کسایی ک با من زایمان کرده بودن مرخص شده بودن ادمای جدید میاوردن ولی من هنوز اونجا بودم
صبح روز بعد دکتر دوباره اومد گفت سونوگرافی و ازمایش تکرار بشه اگه خوب بود مرخص میشین
دوباره اومدن بچمو بردن سونوگرافی کردن ازمایش گرفتن

من نشسته بودم با هزار تا دلواپسی بچمو شیر میدادم که دکتر اورولوژی اطفال اومد بیضه های بچه رو نگا کرد گفت این هیدروسل داره فعلا هیچ اقدامی لازم نیست تا سه ماه بعد

روز قبلش کلی ادم اومده بودن دیدنم حداقل پنج تا سبد گل بزرگ تو اتاقم بود همه چیز همونطوری بود که خیلی دوست داشتم فقط جواب ازمایش پسرم ک اومد دنیا رو سرم خراب شد
مامان shina مامان shina ۱ ماهگی
خب میخوام بهتون تجربه زایمانم رو بگم
من حاملگی بی دردسری داشتم تقریبا همه چی نرمال بود تا آخرای ماه ۸ و شروع ماه ۹
وزن جنین کم بود و رشدش سه هفته عقب بود
هر چقدرم تلاش میکردم دارو تقویتی و خوراکی های مقوی اما فایده نداشت که نداشت
تو ۳۷ هفته دکترم ختم بارداری داد گفت دیگه صلاح نیست نگهش داریم روزی که آخرین بار رفتم دکتر گفت برای فردا بهت نامه میدم اما من آمادگیشو نداشتم حتی ساک بیمارستانمو نبسته بودم برای ۱۵ مهر بهم نامه بیمارستان داد که میشدم ۳۷ هفته و ۶ روز از دکتر پرسیدم آمپول بتامتازون نمیخواد گفت نه هفتت بالاس همه چیش کامله گفتم ممکنه تو دستگاه بره گفت مگر برای وزنش بره وگرنه مشکل دیگه ای نداره وزنش رو گفته بودن حدود ۲۲۰۰_۲۳۰۰
روزی که آخرین سونو رو دکتر ازم گرفت و نامه بیمارستان داد من یه کم شک کردم گفتم نکنه سونو دکتر مشکل داره خلاصه اومدم خونه و سریع نوبت اورژانسی سونو برای یک ساعت بعدش گرفتم پیش دکتر امین صبوری که یکی از معتبرترین سونوگرافی هاس
رفتم اونجا دوباره سونو دادم دیدم که سونو دکترم با سونو دکتر صبوری هیچ فرقی نمیکنه و همه چی دقیقا عین همون چیزیه که دکتر خودم گفته بود
خلاصه تو این مدت خیلی استرس داشتم که نکنه بچه بره تو دستگاه
برای هزینه های دستگاه هم خیلی نگران بودم بیمارستان مهر گفته بود شبی ۴ تومن تا ۱۱ تومن بیمارستان مادر گفت شبی ۳ تا ۱۴ تومن
اما فرقش این بود که بیمارستان مادر بهم گفت معرفی نامه میده برای بیمه تکمیلی و نوزاد میتونه از بیمه پدر و مادر استفاده کنه اما بیمارستان مهر این امکان رو نداشت به همین خاطرم بیمارستان مادر رو انتخاب کردم وگرنه از اول میخواستم برم مهر