تجربه زایمان
پارت دوم
تا اسمم رو صدا زدند یه ربع به هشت بود وارد اتاق عمل شدم همش ترس اینو داشتم که استرس بگیرم و تپش قلبم بالا بره خیلی نگران بودم ولی کادر بیمارستان اینقدر خوب بود که اصلا چنین اتفاقی برا نیفتاد
روی تخت دراز کشیدم جای بخیه رو تمیز کردن و سوند گذاشتند و شکمم رو شستند بعد دکتر خودم آوند ازم سوال کرد که کدوم رو دوست داری بی حسی یا بیهوشی منم موندم دیگه کدوم رو انتخاب کنم گفتم خودم که بی هوشی رو دوست دارم ولی نظر شما و آقای دکتر هرچی باشه من می‌پذیرم
بعد جلوی روم پارچه زدن کلی پارچه انداختن دوی پام و شکمم و دیگه آماده آماده شده بودم که دکتر اومد به دستم امپول بزنه اونجا پرسیدم بیهوش میکنید گفت آره
و همه چیز عالی عالی پیش رفت داخل ریکاوری که بودم به هوش که اومدم دیدم پسرمو انداختن رو سینه و دارن بهش شیر میدن
عصر روزی که عمل شدم یه نسکافه خوردم و یکم آبمیوه و طی دو مرحله کم کم از تخت پایین اودم که خوب یکم سخته
همه این ها رو که گفتم خواستم بهتون بگم برای من همه چیز تا بعد از عمل خوب خوب بود انشالا که برای همه مادرها اینجوری باشه
ولی از روز بعد از عمل پاهام ورم شدید کرد که خود دکتر گفت طبیعه
خونه که اومدیم روز به روز ورم پاهام بیشتر شد جوری که تا رون پاهام ورم کرده بود آزمایش کلیه و دفع پروتئین هم دادم که خدا رو شکر مشکلی نداشت
ولی اگر بعد از عمل برام باند پیچیده بودن دور پاهام به این مشکل برنمیخوردم و کل بی تجربگی من همین بود !!
اینم از تجربه زایمان من انشالا که همه مادرها بچه هاتون رو صحیح و سالم با دل خوش بغل کنید

۷ پاسخ

عزیزم دکترتون کی بود ؟

خب بسلامتی عزیزم
از اون فشارهای رو شکم نگفتی
سخت بود

چه جالب من ورم پا نشنیده بودم
باید چیکار کنبم؟؟؟

مبارک باشه اومدن نی نیت
یه سوال تو اتاق عمل از پایین لختی؟

مبارکتون باشه
من ب دکترم برای جوراب واریس گفتم ،گفت نیازی نیست

عزیزم ببخشید سوند رو گذاشتن درد نداره

قدمش مبارک باشه عزیزم.♥️♥️♥️
اره اگ جوراب واریس میپوشیدی ورم نمیکردی

سوال های مرتبط

مامان nazi&nora مامان nazi&nora ۲ ماهگی
تجربه زایمان ۲
آخه میخواستم دکتر خودم منو عمل کنه
اما ساعت ۳نصف شب دردام شدید تر شد و خودم رفتم به پرستارا گفتم وچون زایمان پیشرفت کرده بود اورژانسی منو اتاق عمل بردن و من از درد داشتم میمردم و با بدترین حالت آماده برای سزارین شدم درحالیکه دکتر شیفت میخاست عملم کنه و من با درد شدید بودم خلاصه رفتم رو تخت عمل امپول بی حسی در مقابل اون دردا برا من اصلا درد نداشت من بی حسی تو پاهام رو حس کردم و دردام آروم شد ولی لرزش دستام که نمیدونم به خاطر ترس بود یا بی حسی داشتم که دکتر بی هوشی گفت طبیعیه بعد دو سه دقیقه صدای دخترم رو شنیدم که تو اون شرایط از ته دل خندیدم و خوشحال شدم که سالمه و صورت زیباش که همه ی پرستارا ازش تعریف میکردن عمل تقریبا یه ربع طول کشید ومنو تو ریکاوری بردن اونجا صدای همسرم رو می شنیدم که حالمو از پرستار میپرسه ولی من لرزش شدید داشتم تااینکه داشتن منو به بخش انتقال میدادن که دخترم و خواهرم وهمسرم رو دیدم که همه خوشحالن .
تجربه زایمانم خوب بود ونمیدونم که چه حکمتی بود که به خاطر ۳تا۴ساعت دکتر خودمم عملم نکرد و این ناراحتم میکنه .
مامان آرین🧒وآرمین👶 مامان آرین🧒وآرمین👶 ۴ ماهگی
مامان معجزه خدا🌱❤ مامان معجزه خدا🌱❤ ۵ ماهگی
تجربه زایمان سزارین🥰🤰
چون خودم قبل زایمان تجربه مامان ها رو میخوندم و دوست داشتم بدونم که چطور میشه گفتم حالا که برای خودم اتفاق افتاده و تجربش کردم بیام و بگم😊
۳۷ هفته و ۳ روز که بودم دکتر برای ۳۸ هفته و ۳ روز نامه بستری داد برای سزارین.
از ساعت ۱۰ و نیم شب دیگه چیزی نخوردم چون دکترم گفته بود ۷ و نیم بیمارستان باشم. برای شام هم گفت محدودیتی نداری و منم غذای برنجی خوردم.
بالاخره با کلی استرس و ذوق و حس های عجیب و غریب صبح شد و راه افتادیم سمت بیمارستان.
پذیرش شدم و انجام کار های اولیه که گرفتن ازمایش و ان اس کی بود نوبت رسید به گذاشتن سوند😬
بهشون گفتم تو اتاق عمل بزارن ولی گفتن نمیشه و باید تا قبل عمل مثانه کامل تخلیه بشه ولی درد چندانی نداشت فقط بعد گذاشتنش یکم شکمم درد کرد که اصلا چیز خاصی نبود.
ساعت ۸ و نیم رفتم اتاق عمل و سرم و امپول زدن بهم و دراز کشیدم رو تخت. نزدیکای ۹ بود که دکتر اومد و بهم گفتن بشینم رو تخت و تکون نخوردم برای تزریق امپول بی حسی...🤕
مامان پسرم دایان💙 مامان پسرم دایان💙 ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۱:من دقیقا۳۷هفته بودم دنبال کارای سز اختیاری که رفتم پیش دکترم که گفت آب دور بچه خیلی زیاد شده هر لحظه ممکنه پاره بشه ولی حتی نیم سانت هم باز نبودم...دقیقا ۳۸پر که شد بستریم کردواینم بگم بیمارستان بنت الهدی بودم که از نظر رسیدگی عالی بودن .معاینه هم شدم سه بار ...بااینکه سز بودم بلاخره کارامو کردن که منو ببرن اتاق عمل ودروغ چرا بااینکه ۳باررفته بودم اتاق عمل بازم میترسیدم ولی تا متخصص بیهوشی اومد باهام صحبت کرد آروم شدم اینم بگم اون حسی اصلاااا درد نداره فقط استرس داره وگرنه درد سوندبرام خیلی بیشتر بود ،امپول رو که زد پاهام مورمور شد و کمکم کرد درازکشیدم وپرده رو کشیدن ولی من فشارم رفت بالاوشروع کردم به بالا آوردن که سریع هم فشارم هم حالت تهوعمو کنترل کردن و آروم شدم و ده دقیقه نگذشت صدای بچه رو شنیدم هرچی بگم از دکترم کم گفتم اولین بلند شدن بعد عمل هم سخته هم دردناک.زایمان بدون درد نمیشه ولی همه اینا می ارزه به وجود بچه.انشااله هرکس بچه میخاد خدا زودتر بهش بده تا حس مادرشدن رو تجربه کنه
مامان نی نی قشنگه مامان نی نی قشنگه روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان
قرار بود طبیعی زایمان کنم ولی چون خونرسانی به جنین کم بود و ممکن بود خطرناک باشه سزارین رو انتخاب کردم، صبح روز سه شنبه ۱۷ مهر ساعت نه و نیم با مادر و همسرم به بیمارستان رفتیم. دیگه سرم زدن و چند ساعت منتظر بودم. تا اینکه بالاخره ساعت حدود ۲ بردنم اتاق عمل. البته قبلش سوند وصل کردن که خیلی بد بود. گفتم نمیشه بعد بی حسی سوند وصل کنید گفتن نه! واسه من که سوند سخت بود ولی همه میگن سوند رو اصلا حس نمیکنی. خلاصه رفتیم اتاق عمل، اونجا هم آمپول بی حسی زدن که اصلا سخت نبود و مثل یه آمپول معمولی بود. بعدش گفتن دراز بکش و پاهاتو بلند کن که نتونستم پامو بلند کنم. یه پارچه کشیدن جلوم و عمل رو شروع کردن. درد نداشت ولی حس میکردم دارن یه کارایی میکنن. منم هی حرف میزدم بعد دکتر گفت واسش مسکن بزنید. مسکن نبود بیهوشی بود که البته خدا خیرشون بده اگه نمیزدن خیلی بد میشد. البته بیهوشی کامل نبود ولی خب یه کم بود مثل یه حالت خواب و بیداری. وسطاش بچه رو نشونم دادن که چون بیهوش بودم در حد یک ثانیه یادمه
ادامه در پارت دو
مامان طنین🍓🍫 مامان طنین🍓🍫 روزهای ابتدایی تولد
سلام مامانا من اومدم با تحربه سزارینم 🤗
ساعت یه ربع به هفت دکترم گفته بود بیمارستان آرتا باشم از ۱۲ شب به بعد نباید چیزی میخوردم، صبح رفتم بیمارستان از سوند وحشت زیاد داشتم ولی خب زیادم درد نداشت فقط اولش یکم سوزش داشت ، نوار قلب بچه رو گرفتن سوند وصل کردن بردن اتاق عمل ، اونجا دیدن استرس دارم انقد باهام شوخی کردن تا حال و هوامو عوض کنم امپول بی حسی رو زدن حتی یذره هم درد نداشت دکتر مهاجری یه اهنگی رو باز کرد و شروع کردن به عمل 😂 همین که بی حسی رو زدن من به ثانیه نکشید بی حس شدم یه پرده جلوم کشیدن به دو دیقه نکشید که صدای گریه بچمو شنیدم بهم نشون دادن انقددد سیاه بود که گفتم خدایا این به کی رفته😂😂😂ولی خب چند ساعت بعدش رنگ پوستش سفید شد، بعد از عمل منو بردن ریکاوری اونجا میلرزیدم که گفتن عادیه فشارمو گرفتن فرستادنم بخش اونجا یکم حالت تهوع و سرگیجه داشتم که باز گفتن عادیه اینم بگم من چون ترسیده بودم این حالتام به نظر خودم از همون ترسیدنه بود
مامان فنقل (Nila) مامان فنقل (Nila) روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان سزارین:
یکشنبه ششم آبان صبح زود ساعت شش بنا به گفته بیمارستان رفتم بیمارستان بردنم اتاق آمادگی قبل از عمل همون سوالای همیشگی رو پرسیدن چند هفته ایی ،تاریخ آخرین پریودی و... بعد صدای قلب جنین رو گوش دادن فشارمو گرفتن و بهم لباس اتاق عمل دادن و با ویلچر یدونه پوشک روی ویلچر منو فرستادن اتاق عمل دوباره پروسه فشار و قلب جنین هم تکرار شد و منو بردن اتاق عمل
اینجا اینو بگم ذهنتون رو به همه چیز مثبت بگیرید اصلا تو ذهنتون بزرگ نکنید اتاق عمل رو خیلی جای معمولی بود من رفتم روی تخت و دکتر بی حسی اومد و بگم باز بی حسی اون غولی که میگن نیست تا این حد بهتون بگم که دردش از آمپولای معمولی خیلی کمتره آمپول تزریق شد و یه حس گرمی اومد تو پاهام و عمل شروع شد اول سوند رو وصل کردن که چون بی حسی داری هیچ دردی نداره شروع کردن به عمل و توی مدت خیلی کم صدای گریه یه دختر کوچولو اومد😍
منکه کلا چشم دنبال بچم بود و دکتر بیهوشی رو روانی کردم انقدر ازش سوال کردم که دخترم خوبه؟چه شکلیه؟
دیگه آوردنش روی صورتم گذاشتن این لحظه هزاران بار تقدیم تو باد گرمی و نرمی نه ماه تلاش و فداکاری رو حس میکنی
بعدش بچه رو بردن من رو بخیه زدن اینجا بهم یه آمپول زد که یکم بی حال شدم و کمی آوردم بالا البته اینم بگم من بخاطر بی حسی کل عمل رو لرزیدم
بقیش رو بعد میگم بچم شیر میخواد،😂
مامان 🤱🏻نیلماه مامان 🤱🏻نیلماه ۶ ماهگی
پارت ۲:

بعد از مدتی انتظار رفتم داخل اتاق عمل همه خیلی مهربونو و دکترمم که سرخوشو باحال😅
من آسم دارم و قبل کلی مشاوره شدم
دو تا دکتر بی حسی بالا سرم بودن که بچه ها من از آمپول ساده به قدری میترسم که قبل آمپولام ضربان قلبم روی هزاااااار میره خدا شاهده
آمپول نخاعی اونجوری که بقیه میگفتن نبود اگر شما مو به مو چیز که دکترای بی حسی میگنو گوش بدین و پوزیشنی که میگنو رعایت کنید هیـــچ دردی تاکید میکنم هیچ دردی حس نمیکنید ،بعدش یهو پاهام داغ شد انگار یه وزنه ۱۰۰۰۰۰۰۰کیلویی به پاهام وصل کرده بودن،دکتر من سوند تمام بیماراشو توی بی حسی میزنه و فشار شکمی هم تا جایی که میتونه توی اتاق عمل و با بی حسی انجام میده،من توی اتاق عمل به خاطر آسم و آلرژیم یه ذره به بی حسی یهو واکنش نشون دادم که سریع در کسری از ثانیه چند تا آمپول بهم زدن و سریع حالم خوب شد،بعدش لحظه ای که ۹ ماه با سختی انتظارشو میکشیدم همیشه تو خواب تصورش میکردم رسید و دختر قشنگمو گذاشتن رو صورتم و من به خدااااااا که اونموقع رو ابرا بودم،توی اتاق عمل خیلی واسه همه دعا کردم ،بعدش به دکترم دیگه داشتن تموم میکردن کارمو گفتم دکتر توروخدا بگین شکممو تو بی حسی فشار بدن گفت ببین رحمت خیلی با کلاس بود😅 اصلا دیگه نیازی به فشار نداری تو هر چی فشار بود توی اتاق عمل دادیم و بعدشم دیگه احتیاجی نداری فشار بدن خیلی خوب بود همکاری رَحِمت😁

و واقعنم دیگه فشار ندادن،
مامان نخود فرنگی🥹🌱 مامان نخود فرنگی🥹🌱 ۲ ماهگی
تجربه من از سزارین توی بیمارستان پیوند با سورگل شهریور.
قبل از هر چیز اینو توی تاپیک قبلم هم گفتم هیچ وقت نمیتونیم به زایمان بگیم آسون و عالی بود.
کلا باید تحمل رو ببرین بالا .
اولین چالش سوند گذاشتنه. که خوب واقعا باید تحمل داشته باشین مثلا با وجود اینکه الکلی که قبلش اسپری میکنن خیلی میسوزه من خیلی اذیت نشدم ولی تخت کنارم تا ده دقیقه داشت مینالید. یعنی اگه آستانه تحملتون بالا باشه خیلی سخت نیست.
رفتار پرسنل بخش خیلی عالی بود کادر اتاق عمل هم همینطور . خصوصا دکتر بی حسی که قدم به قدم بهم توضیح میداد که چطور میخواد بی حسم کنه و در حین بیحسی ممکنه چقدر از عمل رو متوجه بشم.
از زمانی که میرید بخش میتونید یک همراه داشته باشید و بعد از زایمان علاوه بر همراه اجازه ورود شوهر رو هم میدن .
نکته منفی اتاق عمل هم این بود که امپول بی حسی اثر نکرد و وقتی دکتر اولین برش رو زد بدون هماهنگی من رو بیهوش کردن!
وقتی به هوش اومدم نمیدونستم کجام و ساعت چنده ! حتی نمیدونستم عمل شدم یا نه و خیلی بی حال تر از این بودم که بپرسم ..
خلاصه بعد از دو ساعت که اثر بیهوشی تقریبا رفته بود من رو بردن به اتاق و اونجا شوهرم و مادرم اومدن و اونجا تونستم بفهمم کجام و عمل،شدم یا نه🥲😂
از رسیدگی پرسنل اون قسمت راضی نبودم . خیلی طول نکشید که دردام شروع شد ده بار بهشون گفتیم تا اومدن یه شیاف گذاشتن و زیر اندازم رو عوض کردن . یعنی توی این مدت که من درد داشتم، لحظه تولد بچم رو از دست داده بودم ،بچم کنارم بود ولی نمیتونستم ببینمش واقعا از نظر روحی خیلی بهم فشار اورد🥲 خصوصا که تخت کنارم زایمانش طبیعی بود و خیلی راحت بچشو بغل گرفته بود و بهش شیر میداد.
ادامه‌شو توی تاپیک بعد مینویسم
مامان 🍓توت فرنگی 🍓 مامان 🍓توت فرنگی 🍓 ۱ ماهگی
تجربه زایمان
صبح اومدم پذیرش شدم با گریه و دلتنگی از تمام شدن بارداری هر چند سخت بود ولی دلگیر
اومدم اول آن اس تی گرفتم یه ساعتی معطل شدم لباس دادن پوشیدم ازمایش اینا گرفتن که از کمرم زیر شکمم درد پریودی گرفته بود نگو بجه وارد لگن شده بعد اتاق عمل رو آماده کردن خیلی سرد بود اتاق عمل دندون هام می‌خورد بهم بعد بی حسی زدن از نخاع درد نداشت فقط ترس داشت سریع خابوندمنم رو تخت پاهام داغ شد حالت تهوع گرفتم فلبم تند میزد گفتم قلبم داره وامیسته گفتن هیچی نیست تو سرم انگار یه چیز ریختن آروم شدم بعد دخترم رو آوردن دیدم چسبوندم رو صورتم حس خوبی بود اما میلرزیدم بعد با پتو از تخت بلند کردن انداختن رو برانکارد سرم زدن بعد دوباره از اون برانکارد انداختن روی تخت دیگه خیلی درد داشتم شکمم رو فشار دادن خیلی درد داشت اومدم تو بخش شوهرم اومد کمک تا دوباره از اون تخت انداختن رو تخت بخش درد وحشتناکی بود بعد بچه شیر خورد و امان از وفتی که از رو تخت خواستم بلند شم نفسم بند اومد خیلی درد داشت زخم هام بلند شدم با بختی رفتم دستشویی زیرم رو تمیز کردن الان هم بابد بختی دراز کشیدم و دارم تایپ میکنم
راستی سوند وصل کردنی هم یه سوزش بدی داشت 😬
مامان پناه مامان پناه روزهای ابتدایی تولد
لباس اتاق عمل پوشیدم وارد اتاق عمل شدم اونجا دکترم با یه خانم دکتر دیگه و ۳تا دکتر مرد بودن.گفتن رو تخت بشینم از کمر لباسم و باز کردن دکترم دستامو گرفت احساس درد نکنم و دکتر بی هوشی آمپول هارو تزریق کرد قبلش هم بی حسی زد چون درد زیادی حس نکردم کم کم احساس کردم پاهام دارن گرم میشن دراز کشیدم به دست راستم دستگاه فشار وصل کردن و فشارم کنترل می کردن به دست چپم سرم و به انگشتم دستگاه اکسیژن یه پرده جلوم کشیدن و سوند و وصل کردن چون آمپول زده بودم زیاد دردی حس نکردم خوب بود بعد حس می کردم که به شکمم و یه قسمتی از پاهام دارن بتادین می زنن استرس داشتم که شکمم برش میدن حس کنم و دردم بیاد ولی حس می کردم ولی خداروشکر دردی نداشتم احساس نفس تنگی کردم به دکتر مرد بالای سرم گفتم واسم ماسک اکسیژن زدن و از استرس تپش قلب داشتم دردی نداشتم تا اینکه یه لحظه احساس فشار زیادبا درد رو قفسه سینه و معده ام حس کردم و بعدم صدای گریه پناه دخترم خیلی دردم اومد ولی آمپول تو سرم زدن و آرومتر شدم چون ناشتا نبودم قبل عمل و فشار زیادی به شکمم وارد کردن گلاب به روتون استفراغ کردم و نشد که پناه و بذارن اونجا ببینم پناه و دادن باباش دیگه شکمم بخیه زدن و عمل تموم شد همه چی خداروشکر خوب بود منتهی شکمم و که فشار دادن چند بار تا خون ها خارج بشن خیلی دردم اومد بخصوص بعد بی حسی و اینکه یک ساعت و نیم داخل ریکاوری بودم درد داشتم بی حسی کمر و شکمم رفته بود ولی پاهام ن حس پاهام برنگشته بود بعد یک ساعت و نیم اوردنم تو بخش و پناه و دیدم