۴ پاسخ

روایت بر اساس واقعیت و
ضمن روحیه بخشی به مادران نوشته شده❤️🙏
برای ادامه تایک های بعدی رو ملاحضه کنید

سلام عزیزم چند هفته بودبه دنیا اومد
الهی عزیزم
قربون عظمت خدا برم

گلم دقیق چند هفته و چند روزش بود که دنیا اومد؟

عزیزممم
خداقوت بده بهت که تعریف کنی
خداخیرت بده که روحیه میدی به بقیه❤️

سوال های مرتبط

مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
تجربه زایمان قسمت ششم

که دکتر گفت ترشح سبز رنگ کمی توشه
اتاق رو آماده کنید سزارین اورژانسی..
دیگه تا آماده کنن تقریبا ی ساعتی شد ،بعد یکیشون اومد سوند رو وصل کرد بهم..
یکی از خدمات اونجا اومد گفت پاشو بریم برای سزارین ،دیگه بزور پاشدم چون سوند بهم وصل بود راه رفتن یجوری بود
یه تخت دیگه بود گفت دراز بکش روی این ،دراز کشیدم و پتو زد روم و پروندمم گذاشت روی تخت و بردنم بیرون از بلوک زایمان ( من طبقه ۳ بودم برای زایمان طبیعی ،اتاق عمل سزارین طبقه چهارم بود) مامانم و شوهرمم اونجا بودن اونارو دیدم و رفتیم بالا
از بالا ام جلو در ورودی اتاق عمل یه تخت دیگه آوردن گفتن آروم بیا روی این یکی تخت،اروم رفتم روی اون تخت و یه مردی بود که بردتم تو اتاق عمل و گفت حالا دوباره آروم برو روی تخت اتاق عمل
بازم آروم آروم خودمو هُل دادم روی تخت اتاق عمل
وای که چقدر سرد بود اتاق عمله،داشتم میلرزیدم گفتم خیلی سردمه یه زنه گفت کولرو خاموش میکنم الان
چند نفر اونجا بودن زن و مرد
دیگه دکتر بی حسی اومد خیلی ام خوش اخلاق بود ( کلا بجز یکیشون که دختره خیلی رو مخ بود بقیه شون خوب بودن)
مامان مهران مامان مهران ۲ ماهگی
تجربه زایمان

من ۳۹هفته و۶روزم بود بدون ذره ای درد روز قبلش رفته بودم معاینه تحریکی شدم که دکتر گفت ۱ سانت هستی
ظهر بود خوابیده بودم که یهو از شکمم صدای ترکیدن اومد تا اومدم بلند بشم یه عالمه آب ازم ریخت رفتم دستشویی دیدم آب‌رنگ سبز هست
سریع به ماما زنگ زدم گفت برو بیمارستان معاینت کنن بهم خبر بده
من هم رفتم بیمارستان وقتی رسیدم بخش تیراژ مامایی خیلی ریلکس بودن گفتم کیسه ابم ترکیده خیلی ریلکس گفت برو بخواب رو تخت یه مریض دارم بعدش معاینت میکنم
وقتی خوابیدم معاینه کرد فهمید بچه مدفوع کرده من داشتم از استرس میمردم انگاری که نکنه بچم طوریش بشه
با ویلچر بردنم بخش زایمان و گفتن بهم قراره سزارین اورژانسی بشی بهم سوند وصل کردن و بردنم اتاق عمل
از شانس خوبم دکتر شیفت دکتر خودم بود که دیدمش تو اتاق عمل یه سوزن زدن به نخاع کمرم و از کمر به پایین هیچی حس نکردم یه پرده کشیدن جلو روم دوتا پرستار خیلی‌مهربون بالای سرم بهم روحیه دادن وقتی صدای گریه بچم رو شنیدم بهترین حس دنیا بود اون لحظه برای هرکی بچه نداره دعا کردم بعداز بخیه زدن بردنم ریکاوری تا پاهام به حس بیان و بعد رفتم بخش
در کل راضی بودم الان هم درد هام قابل تحمله همین که بچم سالم هست
مامان 𝑨𝒍𝒊🧸 مامان 𝑨𝒍𝒊🧸 ۳ ماهگی
🌸تجربه سزارین پارت پنجم🌸
همون موقع به خانم پرستار گفتم و اومدن دوتا شیاف هم برام گذاشت تا ساعت چهار اینا که وقت ملاقات تموم میشد با خانواده ام سرگرم بودم در اون حین بیحسی ام کامل رفت وقتی همه رفتن دردم شروع شد اما اونقدر که میگفتن و شنیدم بودم زیاد نبود واسه من مثل درد پریودی بود اما من پریودی های دردناکی هم داشتم خلاصه درد غیر قابل تحملی نبود با شیاف و سرمای که بهم وصل میکردن من اوکی بودم.خب شاید ساعت ده شب و باید یک چیزی میخوردم و از تخت میومدم پایین که قسمت سخت سزارین از نظر من فقط اون لحظه ای بود که خوابیده بودم و باید مینشتم لبه تخت این خیلی واسم سخت بود خلاصه با کمک همراهمیم بلند شدم نشستم لبه تخت یکم بابونه و نبات خوردم پرستار اومد سوند رو خارج کن اصلا درد نداشت سوزش هم نداشت من چون از وقتی از اتاق عمل اومده بودم تکون نخورده بودم و کلا به پشت دراز کشیده بودم موقعی که تکون خوردم و نشستم خون ریزی کردم همین باعث شد شکمم رو فشار بدن چون به دکترم سپرده بودم تو بیحسی انجام بدن که همین کار رو هم کرده بودن اینو یادم رفت بگم موقعی که میخواستم برم پخش از ریکاوری اونجا هم شکمم رو فشار دادن درد نداشت موقعی هم وارد پخش شدم فشار دادن چون هنوز بیحسی داشتم اونم قابل تحمل بود خب داشتم میگفتم چون خون اومد ازم پرستار چند بار شکمم رو فشار دادم خب واقعا دردناک بود اما چند ثانیه فقط دردش میشد
مامان آرتمیس💗 مامان آرتمیس💗 ۳ ماهگی
تجربه زایمان #سزارین ۳

قبلش هم پرستار بهم گفت بشین روی تخت پاهاتو دراز کن دستاتو بزار روی زانوهات و سرتو به داخل خم کن و نفس عمیق بکش بعد هم دکتر امپول رو زد، بعدش دراز کشیدم و پاهام کم کم مور مور میشد و همش میترسیدم نکنه تیغ جراحی رو بزنن و من حس کنم خیلی میترسیدم ، دستام رو بستن، پرده کشیدن رو به روم ، حقیقتا اصلا متوجه نشدم که بریدن و چطور شد فقط بعد از پنج دقیقه تقریبا صدای گریه دخترم و شنیدم اینقدر اون لحظه یه حس خاصی داشتم و فقط اشک میریختم🥹
خیلی حس خوبی بود دو سه دقیقه ای طول کشید تا اوردنش کنارم بدنش خنک بود وقتی اوردن چسپوندن به صورتم فقط بوسش میکردم و اشک میریختم خیلییی حس خوبی بود خیلی زیاد کل استرسم اون لحظه رفت ترسم رفت . بعدش بچه رو بردن بیرون پیش مامانم اینا و بخیه هارو که زدن خیلی طول کشید همونجا روی تخت یه لرزی هم افتاده بود توی بدنم و فقط میلرزیدم از سرد ، سرد افتاده بود توی بدنم ، جوری بود که تخت میلرزید، بعدشم که منو نیم ساعتی توی اتاق ریکاوری بردن تا حس پاهام بر بگرده
مامان دل‌ربا👧🏻 مامان دل‌ربا👧🏻 ۳ ماهگی
پارت ششم تجربه زایمان

و من که توی دنیای هپروت بودم توی اتاق ریکاوری با کمتر از نیم ساعت خواب به هوش اومدم چشمام که باز شد دیدم دو تا پرستار آقا نشستن وقتی دیدن من بیدار شدم گفتن بخواب زود بیدار شدی گفتم دخترم دخترم چی شد کجاست
گفتن نگران نباش دخترت رفته پایین اما خودت تا پاهات رو تکون ندی نمیتونی بری پایین
با این حرفشون تمام انرژیمو و تمرکزمو جمع کردم و پاهامو سعی کردم تکون بدم اما پای چپم بی جون بی جون بود
به پرستار التماس کردم گفتم تو را خدا بزارید برم پایین
پرستار میگفت خانم بخواب چه عجله‌ای داری اخه
یکدفعه پرستاری که از نی‌نی عکس گرفته بود رو دیدم گفتم راستی شما یه عکس از دختر من داشتی تو را خدا نشونم بده گفت حذفش کردم گفتم سالمه مشکلی نداره چه شکلیه خوشگله ؟؟؟ و کلی سوال دیگه
پرستارای مرد گفتن نگران نباش خوشگله پرستار خانم هم گفت از نی‌نی مامان قبلی رنگ ابروهاش روشن‌تر بود بنظر بور میومد
باز هم تلاش کردم پای چپم رو تکون بدم دیدم نمیشه
به پرستار گفتم تو را خدا بفرستینم پایین طاقت ندارم
پرستار اومد گفت باشه باشه الان میبریمت هرچی میگیم بخواب نمیخوابی خوب تماس گرفت با طبقه پایین و گفت همراه خانم … بیاد بالا دنبالش
یکدفعه پای راستم متوجه شدم حس داره و میتونم تکونش بدم گفتم تکون میخوره تکون میخوره گفتن پس خوبه دیگه الان میری پایین و من تونستم بعد از چقدر استرس یک نفس راحت بکشم 😭😭😭😭
و من که نمیدونستم چقدر یک دکتر میتونه بخاطر پول عقده‌ای باشه و جون بچه من رو تو خطر بندازه دلیل اون همه اتفاق یک دکتر عقده‌ای بود که من و دکتر سزارینم رو آگاه نکرده بود توی تاپیک های بعدی میگم
مامان محمدحیدر👶🏻 مامان محمدحیدر👶🏻 ۱ ماهگی
•تجربه زایمان٫پارت ششم🧸🌱
با همسرم سریع رفتیم دنبال مادرم بعد رفتیم سمت بیمارستان برای تشکیل پرونده🥹
اون شب کارای اولیه قبل از عمل(آزمایش خون و ادرارـ نوار قلب ـ ان اس تی) رو انجام دادن و گفتن از ساعت دوازده چیزی نخور و فردا ساعت هفت بیمارستان باش🙂
اون حجم از نگرانی و ناراحتی حالا دیگه جا شو به ذوق و استرس داده بود؛ اومدم خونه دیدم همسرم با خواهرم هماهنگ شده و برای تولدم جشن گرفتن🫠❤️
فردا ساعت هفت رفتم بیمارستان و توی بلوک زایمان بهم لباس دادن و آنژیوکت وصل کردن؛ روی تخت دراز کشیدم و ان اس تی رو مجدد تکرار کردن بعد فرستادن که دکتر قلب سلامتم رو برای اتاق عمل تایید کنه و بعدشم یه مشاوره بیهوشی فرستادن که تست حساسیت از مواد بیهوشی رو ازم بگیرن و یکبارم قبل از عمل دوباره سونوکردن که بریچ بودن نی نی قطعی بشه😮‍💨
ساعت یک و نیم بود که دکترم اومد گفت واسه اتاق عمل آمادم کنن🫡
پرستار اومد با سوند توی دستش؛ اینقدر ترسیده بودم که جرات نمیکردم دراز بکشم اما از اون چیزی که میگفتن خیلیییی راحت تر بود فقط چند ثانیه اول کمی سوزش داشت که قابل تحمل بود😁
دیگه با ویلچر منو بردن سمت اتاق عمل....
آیلار آیلار قصد بارداری
بعد از یکماه منم فرصت‌کردم‌ تجربه سزارین رو براتون بنویسم
۱۲ آذر ساعت ۷بیمارستان بودم
۸ساعت جامدات و ۶ساعت مایعات ناشتایی داشتم
بعد از انجام کارای بستری رفتم‌ لباسام و عوض کردم و لباس اتاق عمل رو پوشیدم با همسرم با کلی استرس و گریه خداحافظی کردم‌
خوشبختانه یه پرستار خوب اومد دنبالم و تا اخر که برم اتاق عمل اون کارام و انجام داد.
رفتیم تو قسمت اورژانس بخش زایمان تا اماده بشم برای عمل
ازم خون گرفتن ولی چون‌ رگم و پیدا نکردن‌چند باری سوراخ سوراخ شدم آنژوکتمم‌ زدن ازم ان اس تی گرفتن و تو این‌ میون دکترمم اومد و کلی دلگرم شدم یکم بعدش صدام که اتاق عمل امادس برام سند‌ وصل کردن که هیچ گونه دردی نداشت و یکم حالت سوزش داره
رفتم اتاق عمل گذاشتن رو تخت دکتر بی هوشی اومد ازم گفت میخوام کمرت و ضدعفونی کنم بعد پرسید سال دیگه هم اینجایی خندیدم و گفتم نه گفت تموم شد. نمیتونم بگم درد نداشت در حد آمپول زدن معمولی بود بعد خوابوندنم پاهام‌ کم کم داغ شد بعدش بی حس یه خانم مدام بالاسرم بود و‌ همه چیز و‌چک میکرد از فشار و ضربان قلبم و اینا پرده رو کشیدن و صدای شرشر اب که اومد فهمیدم کیسه اب پاره شد
بعدش انگار بهم یکم خواب آور زدن‌ چون تو یه حالت خواب و بیدار بودم
خوابم میومد خیلی به همون خانم گفتم خیلی خوابم میاد گفت بخواب من هستم بیدار بودم صدا ها رو میشندیم ولی یکی درمیون
دخترم و بهم نشون دادن ولی چون زیاد هوشیار نبودم چیز زیادی یادم نیست
من‌ دوتا فیبروم‌ دراوردم برای همین یکم بیتشر شد زمانش تموم که شد دکترم پرسید بیداری گفتم اره و گویا خواب و بیدار بودم که گفت باشه بعدا میبینمت
از اونجا رفتم ریکاوری یک ساعتی اونجا بودم و بعد هم بخش
ادامه اش و میزارم
مامان آراد💙 مامان آراد💙 ۱ ماهگی
تجربه سزارین قسمت دوم
از اونجایی که دکترم فرودگاه بلیت داشت کادر اتاق عمل با سرررعت کارهامو میکردن
من بار دوم بود میرفتم اتاق عمل سری قبل برای ببینیم بود.ولی این بار خیلیییی متفاوت بود و خیلی استرس داشتم
خم شدم رو به جلو و سوزن بی حسی رو بهم زدن اصلا هم درد نداشت
سریع پام سنگین شد
سوند وصل کردن و آماده م کردن
و دکتر اومد و شروع کرد به محض پاره شدن شکمم فشار شدیدی روی قفسه سینه و قلبم حس کردم گفتم نفسم بالا نمیاد اکسیژن گذاشتن برام
خیلی طول نکشید که صدای گریه ی پسرمو شنیدم و اشکم سرازیر شد .و همه هی میگفتن تپللللل😂
پسرمو تمیز کردن و آوردنش کنار صورتم قرمز قرمز بود رنگش و پوستش داغ بود و حس کردم خیلی کوچولوعه🥹
گفتم پسرم چند کیلو بود . خانم دکتر گفت پسرت تپلیه.
دکتر مشغول دوختن شده بود و من یه حال بدی بودم دوست داشتم زودتر تموم بشه ...حالت تهوع گرفته بودم که بهشون گفتم و آمپول ضد تهوع زدن توی سرمم
وقتی تموم شد بهم آرامبخش و مسکن زدن که دردم کم بشه
و من تقریبا بیهوش شدم و نفهمیدم کی منو بردن ریکاوری ...
مامان دل‌ربا👧🏻 مامان دل‌ربا👧🏻 ۳ ماهگی
پارت چهارم تجربه زایمان
با شنیدن صدای دکتر که بقیه رو برای کمک صدا می‌کرد
گفتم چی شده تو را خدا بگید چی شده
هیییییچ کس جوابم رو نمیداد هیییییییییییچ کس جواب نمیداد
خودم رو کنترل میکردم بلند نشم فقط میگفتم یا خداااا یا امام حسین یا شاهزاده محمد ( جد مادرم )
اون لحظه یادم افتاد به پیمانی که با خدا بسته بودم
توی دوران بارداریم ختم قرآن رو به عربی و فارسی انجام داده بودم اما جزء ۳۰ رو به فارسی نخوندم و گفتم خدایا هرزمان دخترم رو سلامت در آغوش گرفتم ختم رو تمام می‌کنم
وقتی این نذرم یادم اومد دلم آروم شد اما باز هم استرس داشتم که یکی از پرستارا اومد سمتم یه حسی بهم گفت می‌خواد دارو ارامبخش بزنه گفتم توراااا خدا نزن تو راااا خدا بزار صداشو بشنوم بعد خواب برم
پرستار دست دست می‌کرد گفت نگران نباش چیزی نیست آروم باش اما آروم نمیشدم که
دیدم پرستارا یه چیزی تو بغلشون رفتن روی یک تخت دیگه که دور تا دورش پارچه سبز اتاق عملی بود
دکتر به پرستار میگفت پوار رو بده
صدای ضعییییف یه بچه شنیدم گفتم الهیییی من فداااات بشم الهییییی من قربونت بشمممم پرستار گفت شنیدی دیگه آروم گرفتی گفتم نکن تو را خدا ارامبخش نزن باز دوباره یه صدای ضعیف گریه دیگه شنیدم حواسم پیش اون تخت بود که از حال رفتم
الان که دارم تعریف می‌کنم پر گلوم بغض و پر چشمام اشک
چون خیلی سخت بود خیلیییی …😭😭😭😭😭😭
دوست نداشتم این لحظات سخت رو باهاتون در میون بزارم اما دلیل این اتفاق رو حتما براتون میگم
مامان آقا رادین💙 مامان آقا رادین💙 ۱ ماهگی
تجربه سزارین ۲

وارد اتاق عمل شدم و دستگاه هارو بهم وصل کردن و بی حسی زدن(آمپول بی حسی اصلاااا درد نداشت) خیلی زود پاهام داغ و سنگین شدن و خوابوندنم..
بر خلاف خیلیا که میبینم اینجا میگن تو اتاق عمل همه باهاشون میگفتن میخندیدن که نترسن اونجا هیچکس منو به چپش هم حساب نکرد😂😂و تو بگو یه کلمه حرف..توی سکوت و با جدیت تمام کار کردن😐 شانس آوردم خودم کاملا براش آماده بودم و ترسی نداشتم فقط یه دلهره و هیجان ریزی داشتم ..پروسه برش و بیرون اومدن بچه ۵دقیقه هم نشد .. شروع کردن و تنها چیزی که حس کردم چندتا تکون شدید بدنم بود و بعدش صدای گریه آروم پسرمو شنیدم و بغضم ترکید🥲خیلی اون لحظه رو تصور کرده بودم و خیلی قشنگتر از چیزی بود که به ذهنم برسه..پسرمو اون گوشه تمیز کردن و آوردن صورتشو چسبوندن به صورتم..انقد داغ بووود صورتش😭برعکس من که یخ زده بودم چون هوای اتاق عمل هم سرد بود یکم..
۶:۳۵ وارد اتاق عمل شده بودم و با وصل کردن دستگاها و بی حسی و اینا ساعت ۶:۵۸ پسرم به دنیا اومد🥺😭