سلام خانومااااا من اومدم با تجربه‌ زایمان طبیعی
پارت اول
من ۳۹ هفته زایمان کردم
یه دوهفته قبل زایمانم هرروز یه ساعت الی دوساعت پیاده روی میکردم
چهارشنبه ۳۰ خرداد بودم پاشدم دیدم ترشح خونی دارم آماده شدم رفتم حموم و رفتم بیمارستان معاینه کردن گفتن دوسانت ام برم پیاده روی اگ فرقی کرد بستری شم خلاصه رفتم ۲ ساعت پیاده روی و اسکات و پله بالا پایین کردم رفتم معاینه گفتن ۴ سانتی دردم خیلی کم بود بستری شدم و رفتم بلوک زایمان یکم استرس داشتم رفتم تو دیدم یه خانومه زایمان میکنه کلی داد و گریه همونجا بود خییییلی ترسیدم
ساعت ۱ شب بود که بستری شدم و نوار قلب اینا گرفتن خلاصه دردام یواش یواش شروع می‌شد ساعت ۵ صبح شده بودم ۶ سانت
بعد پاشدم باز بیمارستان اسکات زدم و راه رفتم ساعت ۶ و خورده ای صبح بود دیدم ب مقعدم یع فشار میاد و مقعدم باد کرده دکتر صدا کردم اومد گفت بخواب بخواب بچه سرش اومده
من نه داد کشیدم نه جیغ فقط نفس عمیق می‌کشیدم حتی وقتی دل درد داشتم با چهار تا زور زدن خیلی محکم پسرم دادن بغلم خیلی حس خوبی بود واقعا عاشق اون صحنه شدم
جفت کشیدن بیرون و نوبت به بخیه رسید خیلییی دردناک بود حتی از زایمان دردش بیشتر بود لامصب فقط بخيه هام اذیتم کردن
و آخر سر اومدن بعد بخيه معاینه کنن گفتن چندتا لخته مونده تو خیلی اذیت شدم اون موقع
اینم تجربه من بود
و اینم بگم سوره انشقاق خیلی خوبه دخترا مامانم نوشت تو دفتر و با پارچه سبز بست به بازوم خیلی کمکم کرد دکترا میگفتن تو خیلی آرومی با این همه درد چرا داد نمیکشی....
من اون لحظه ها فقط صلوات میفرستادم
و فقط اسم امام حسین تو دهنم بود انشالله همتون راحت زایمان کنید

تصویر
۲۶ پاسخ

الهی خیلی خوبه.
و اینکه پیاده روی رفتی خیلی خوبه چون بدن باید منعطف و نرم باشه تا درد کمتر تجربه بشه. ان شاءالله به سلامت و خوشحالی نی نی رو بزرگ کنی و هر روز ذوقشو کنی😍🥰

سلام عزیزم
خداروشکر
برعکس همه ک میان میترسونن
شما ایجور ننوشتی
برا منم دعا کن
دم گوش بچت بگو برا منم دعا کنه 🥲
چن کیلو بود بچت؟

عزیزم، مبارک باشه، کدوم بیمارستان زایمان کردین؟ وزن بچه موقع تولد چند بود؟ و لباس و پوشک سایز چند تنش کردین؟ ممنونم

وای چقدر عالی تعریف کردی ...خدا رو شکر..مبارکه عزیزم قدم نورسیده تون

ای جوووونم
ماشالله هزار ماشاالله چقد نازی شما گل پسری

ورودت ب دنیای پر از استرس های شیرین مبارک

بسلامتی مبارک باشه من ک طبیعی بودم اونجا یکی دیدم ترس کردم سز شدم🤣🤣🤣

خوشا ب حالت:) 💔

مبارکه عزیزم خیلی نازه😍😍🥹🥹
منی ک باهر تجربه ای ک میذارن برای زایمان اشک چشام خود بخود جاری میشه نمیدونم چرا احساسی میشم🥺🥲

به سلامتی عزیزم منم تازه رفتم تو ۳۹ هفته چیکار کنم دردم بگیره و زایمان راحتی داشته لاشم

مبارکت باشه عزیزم

قدم نو رسیده مبارکه خدا حفظش کنه انشالله قسمت همه مامانا چشم انتظار

موقع بخیه خیلی درد داشتی بعضیا میگن بی حسی میزنن 🤕

سلام عزیزم مبارکه انشاءالله زیر سایه پدرومادر بزرگ شه وقدمش پرخیر و برکت باشه..کدوم بیمارستان زایمان کردی؟

اگه رسیدگیشون خوب منم برم اونجا

مبارک باشه عزیزم چه کاری خوبی کردی تجربه تو نوشتی ♥️

چقد خوبه زایمان راحتی داشتی برای ماهم دعا کن 💛

عزیزم خدا نگهش داره چ گوگولیه

چه خوش زایمانی بودین انشالله ماهم به راحتی نینی مونو بغل بگیریم😍🤲

ماشاءالله چه پسری
مثل اسمش قشنگه 😍😍😍
مبارک باشه
توروخدا مارو هم دعا کن

ماشاالله خدا حفظش کنه خداروشکر که بسلامتی زایمان کردی
ان شاءالله ما هم زایمان راحتی داشته باشیم...
39 هفته بچه کامل بود؟؟ وزنش هم خوب بود؟

عزیزممم مبارکت باشه😍😍

مبارکه عزیزم

وای عزیزم مبارکت باشه 😍چ گل پسری ماشالا ...وزنش چقدر بود ؟بخیه زیاد خوردی ؟ماما همراه داشتی هزینه چقدر گرفتن ؟من از سی و چهار پیاده روی و رابطه شروع کردم دعا کن بتونم راحت زایمان کنم

ننععع جوجه رو 🥺😍

بگردمتتتتت مامان قوی
الحمدالله عزیزممم
مبارکعععع
برا منم دعا کننن
من هنوز زایمان نکردم

سوال های مرتبط

مامان فندوق مامان فندوق ۶ ماهگی
دیروز ۱۴۰۳/۳/۲ ساعت ۵ صبح از خواب پریدم دل درد کمردرد داشتم اما منظم نبود تا ساعت ۹ بود که دیدم دردم ۵ دقیقه منظم شدم و رفتم سرویس با ادرارم خون اومد نشونی رو دیدم دیگه اماده شدم ساعت ۱۰ شد تا رسیدم بیمارستان ۱۱ بود معاینه شدم ۲ سانت بودم رفتم تا ساعت ۱ پیاده روی دوباره رفتم معاینه گفت نزدیک س سانت رفتم پیاده روی دوباره تا ساعت ۳ نیم شدم ۴ سانت دیگه بستری کردن دردام خیلی شدید هر ۳ دقیقه میگرفت ول میکرد با معاینه اخری کیسه ابم سوراخ شد وقتی رفتم داخل دوباره معاینه شدم ۵ سانت شده بودم دیگ کیسه اب ترکید بردن اتاق زایمان منو دردام خیلی شدید بود بهم گفتن برات اکسیژن وصل میکنیم ۲۰۰ تومن هزینه جدا میگیریم و دردت کم میشه منم قبول کردم اکسیژن اوردن بجای ک دردام کمتر بشه بیشتر شد سه بار مدفوع کردم از زور زیاد دیگه جیغ دادم شروع شد از ساعت ۶ زور میزدم دیگ ۱۰ سانت شده بودم زور زدم ماما گفت دارم سرش با موهاش میبینم زور زیاد میزدم خیلی خیلی درد هم داشتم اصلا تخت مناسبی برای زایمان نبود بنظرم برام خودم دستام
مامان مهدیار مامان مهدیار ۸ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من تو بیمارستان نجمیه تهران :
تو ۴۰ هفته و دوروز با نامه دکترم بستری شدم ساعت ۶ صبح بیمارستان بودم کارامو کردم معاینه شدم نیم سانت باز بودم بعد رفتم تو اتاق لیبر که یه تخت بود و وسایل ورزش و حموم اینا تخت زایمان فقط خودم بودم همراه خانوم میتونستم داشته باشم مامانم اومد آمپول فشار زد برام ساعت هفت و بیس دیقه صبح
دیگه بعد یه ربع کم کم دردام شروع شد یه ربع یه بار میگرفت ول می‌کرد ساعت ۹ صبح شدم دو سانت
ماماهمراهم گرفته بودم گفت ۴ ۵ سانت شدی من میام
دیگه پاشدم را رفتم ساعت ده صبح معاینه شدم بچه اومده بود تو لگن کیسه ابمو پاره کرد بعدش پاشدم ورزشامو توپ اینارو شروع کردم از ساعت ده تا ساعت یازده دردای وحشتناک داشتم که داشتم میمردم مامانم از اه و ناله من گریش گرفته بود ساعت یازده فول شدم ماماهمراهمم بود یکم ماساژ اینا داد یهو گفت فول شدی فول شدی برو رو تخت زایمان سریع دکتر خودمم مثه برق و باد اومد من دیگه دردام همراه زور بود شیش هفت تا زور زدم و برش داد البته سر کرده بود دیگه بچرو کشید بود ماماهمراهمم به زور من کمک می‌کرد شکممو فشار میداد ضربان قلبشم چک می‌کرد خلاصه پسر ما ساعت یازده ونیم صبح به دنیا اومد
با وجود نیم سانت باز بودن بعدم دکتر بخیه زد با اینکه سر کرد ولی یه کوچولو فهمیدم قبلشم که جفتو کشید بیرون و شکممو فشار اینا داد
سوالی بود در خدمتم
مامان پویا مامان پویا ۴ ماهگی
سلام از تجربه زایمانم بگم که
ده تیر صب بادرد خیلی جزئی رفتم برای معاینه تحریکی درست ۳۹ هفته بودم رفتم که نوار قلب جنین اکسیژن خودم خوب نبود و سه سانت باز بودم رفتم دکترم بهم دوساعت پیاده روی داد بعدش نامه بستری ساعت چهار بعد از ظهر بستری شدم تا شش توی بخش زایمان با آمپول فشار پیاده روی کردم بعد هفت به دستور دکترم کسیه آبو زدن بعد کیسه آب درد بیشتر بیشتر می‌شد ساعت هشت دکترم اومد با اولین معاینه سربچه اومده بود که با چن تا زور پسرم ساعت ۸:۲۰ دقیقه شب بدنیا اومد دیگه آزاد شدم با چن تا فشار جفتم خارج شد بعد خونریزی بند آوردن بعدش بی‌حسی زد بخیه هارو زدن تو اون فاصله بی‌حسی اثر کنه دکترم یه بچه دیگه دنیا آورد اتاق بغلی ساعت ده شب اومدم بخش صبم دکترم بعد معاینه مرخصم کرد
اول اینکه تحمل درد باید بالا باشه خیلی بالا دوم طبیعی واقعا سخته ولی بعد کیسه آب معاینه ها خیلی راحت میشه هنوزم هم بعد دوروز درد دارم بخیه زیاد خوردم اینم تجربه دومین زایمان طبیعی من ۱۰ تیر ساعت ۸:۲۰ دقیقه شب
مامان پویا مامان پویا ۴ ماهگی
سلام از تجربه زایمانم بگم که
ده تیر صب بادرد خیلی جزئی رفتم برای معاینه تحریکی درست ۳۹ هفته بودم رفتم که نوار قلب جنین اکسیژن خودم خوب نبود و سه سانت باز بودم رفتم دکترم بهم دوساعت پیاده روی داد بعدش نامه بستری ساعت چهار بعد از ظهر بستری شدم تا شش توی بخش زایمان با آمپول فشار پیاده روی کردم بعد هفت به دستور دکترم کسیه آبو زدن بعد کیسه آب درد بیشتر بیشتر می‌شد ساعت هشت دکترم اومد با اولین معاینه سربچه اومده بود که با چن تا زور پسرم ساعت ۸:۲۰ دقیقه شب بدنیا اومد دیگه آزاد شدم با چن تا فشار جفتم خارج شد بعد خونریزی بند آوردن بعدش بی‌حسی زد بخیه هارو زدن تو اون فاصله بی‌حسی اثر کنه دکترم یه بچه دیگه دنیا آورد اتاق بغلی ساعت ده شب اومدم بخش صبم دکترم بعد معاینه مرخصم کرد
اول اینکه تحمل درد باید بالا باشه خیلی بالا دوم طبیعی واقعا سخته ولی بعد کیسه آب معاینه ها خیلی راحت میشه هنوزم هم بعد دوروز درد دارم بخیه زیاد خوردم اینم تجربه دومین زایمان طبیعی من ۱۰ تیر ساعت ۸:۲۰ دقیقه شب
مامان دو پرنسس💖👸 مامان دو پرنسس💖👸 ۷ ماهگی
سلام خانما اومدم از تجربه ی زایمانم بگم براتون 😍
فوق العاده دردش سخت بود و غیر قابل تحمل اما خداروشکر ک گذشت روز ۵ شنبه بود ک بیدار شدم از خواب ساعت ۱۱ ونیم صبح حس کردم یه دلپیچه تو شکمم و کمرمه گفتم بزار تایم بگیرم ببینم چطوریه دردام هر ۵ دقیقه میگرفت و شکمم سفت سفت میشد و ول میکرد دیدم ادامه داره ساکمو وسایلمو آماده کردم رفتم حموم و آماده شدم ک دردام خیلی زیاد شن اول آروم آروم بودن همینطور موندم تا ساعت ۸ شب ب شوهرم گفتم بریم زایشگاه دردام داره بیشتر میشه وقتی رفتیم گفتن بزار معاینه ات کنیم وقتی معاینه کردن گفتن هنوز دو سانتی با اون همه دردی ک داشتم فقط دوسانت بودم😢 بعد نوار قلب اینا گرفتن گفتن برو ما بستریت نمیکنیم تا ۴ سانت نشدی برو دردات خونه بکش خلاصه ک رفتم خونه تو نت خوندم پیاده روی خیلی خوبه هی راه میرفتم ساعت۳ شب دردام خیلی خیلی زیاد شد غیر قابل تحمل ب همسرم گفتم زود منو ببر داره میاد حس کردم خیلی اومد پایین و حس مدفوع داشتم زود رفتیم بیمارستان ساعت ۳ ونیم شده بود معاینه کردن گفتن ۵ سانتی دیگه گریه ام گرف با اون همه درد هنوز ۵ سانت بودم بستریم کردن و درد هی زیادتر و وحشتناک تر میشد شروع کردم جیغ زدن و داد و بیداد ساعت ۵ اومد چک کرد گف داری فول میشی یکم صبر کن بعد اومد پیش پاهام نشست و وسایل گذاشتن قیچی چراغ اینا یهو حس مدفوع داشتم با سوزش کمر فقط جیغ میزدم جیغ جیغ تا یهو ب دنیا اومد و دخترمو گذاشتن رو شکمم و تمام😍 بعدم بی حسی زد و بخیه برام زد اما خیلی درد داشت چون خوب بی حس نشده بود و هی شکمم فشار میداد میگف هنوز از تیکه های جفت مونده تو شکمت باید تمیز شی خیلی اذیتم کردن هر ده دقیقه می اومدن شکمم فشار میدادن که دردش مثل زایمان بود 😒
مامان دونه برف ❄️🤍🫧 مامان دونه برف ❄️🤍🫧 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من پارت یک

اول بگم که منو گهواره باهم تو ی روز زاییدیم 😁
تاریخ انتی ۲۵ مهر بود و تاریخ آخرین سونو ک رفتم ۲۴ مهر که دقیقا ۲۴ ام زایمان کردم
بدون بی حسی و آمپول فشار و... کاملا طبیعی 😂

صبحش با دردهای منظم ده دقیقه ای بیدار شدم درحالی ک شب قبل حتی ذره ای درد و علائم نداشتم و طبق معمول پیاده روی رفته بودم و حمام طولاااانی و...
خلاصه دردها ک هر پنج دقیقه شد رفتم بیمارستان ، معاینه کردن گفتن ۲ سانتی ، دکتر نامه بستری داد اما گفت برو دو سه ساعت ورزش کن بعد بیا ، منم رفتم کلی پله بالا پایین کردم و پیاده روی و...
بعد دوساعت رفتم گفت ۳ سانتی ، دردامم همون بود البته ، گفت برو بازم پله نوردی ، دوباره رفتم از ساعت ۳ تا ۵ پله و پیاده روی دیگه جون نداشتم حالم بد شده بود ، برگشتم زایشگاه و گفت همون ۳ سانته ولی من چون میخواستم بستری بشم که برم تو اتاق و ورزش کنم و.. ( فکر میکردم اینجوری بهتر باشه برام) گفتم دردام زیاده دیگه نمیتونم برم پله اینا ، اونا هم گفتن پس بیا بخواب رو تخت 😁
مامان لیمو مامان لیمو ۱ ماهگی
مامان شاهان مامان شاهان ۳ ماهگی
سلام اومدم با تجربه زایمانم
۳۷ هفته و پنج روز بودم رفتم پیش دکترم برام معاینه لنگی و تحریکی انجام داد و گفت دهانه رحمت یه سانت بازه باز چند روز دیگه برو nst بگیر ،منم از همون شب دردام کم کم شروع شد و خودمم هر روز پیاده روی میکردم و کلی ورزش های بارداری رو انجام میدادم در طول یه هفته هم دوبار رفتم نوار قلب گرفتن و معاینه شدم اخرین بار گفتن شدم ۱/۵ تا ۳۸ هفته و ۵ روزم ک شد باز رفتم پیش دکتر گفت تقریبا شدی دوسانت ، منم گاهی وقتا همینجور ک خوابیده بودم تنگ نفس میشدم بهش گفتم نامه بیمارستان داد ک بستری شم به خاطر معاینه ها هم درد زایمانم شروع شده بود شب ساعت یازده رفتم بیمارستان nst گرفت دید انقباض دارم گفت بستری شو ولی گفتم میرم دردم ک زیاد شد میام رفتم خونه تا ساعت دو پیاده روی کردم بعد ک رفتم بخوابم دردم خیلی اذیتم میکرد نمیتونستم بخوابم یکمم صبر کردم ولی دیدم قابل تحمل نیست هر شیش هف دقیقه یبار میگرفت رفتم بیمارستان گفت یکی دوساعت دیگه هم پیاده روی با حالت رژه برو بعد بیا بستری شو دیگه از ساعت سه تا پنج و نیم پیاده کردم بعد با همون دهانه رحم دوسانت بستری شدم ولی گفت سر بچه اومده پایین دیگه آمپول فشار بهم وصل کردن و من دردام شدید تر میشد برام توپ هم آوردن و گفتن حالت چرخشی روش برم
مامان الین مامان الین روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی:
شنبه ۱۲ ابان رفتم مطب دکتر گفت برای چهارشنبه نامه بستری میدم که بستری بشی و با امپول فشار زایمان کنی
تا چهارشنبه کلی ورزش و پیاده روی انجام دادم ک با درد خودم برم اما نتیجه نداد
چهارشنبه صبح رفتم بیمارستان بستری شدم ۹ صبح بهم سروم فشار وصل کردن یدونه سروم وصل کردن تاثیر نداشت دومی رو وصل کردن تاثیر نداشت سومی ک وصل کردن ساعت ۶/۵ غروب بود ک دردام کم کم شروع شد تا ۱۱/۵ دردام داشت شدید میشد ک پرستارا اومدن و سرومو قطع کردن گفتن فردا ۶ صبح دوباره وصل میکنیم مادرم پیشم بود اعتراض کرد گفت درداش تازه داشت شروع میشد چرا قطع کردین اونام کفتن دستور پزشکه نا امید و خسته خابیده بودم ک اومدن و بازم وصل کزدن و کیسه آبمو ترکوندن شدم شه سانت و دردام شروع شد ساعت ۱ شب بود ک شدید شد و سوار توپ کردن و ضربه میزدن و نفس عمیق میکشیدم ساعت ۴ شدم ۵ سانت و دردام دیگ واقعا شدید شده بود و نمیتونستم تحمل کنم کل زایشگاه رو برداشته بودم رو سرم و جیغ و داد میکردم چون واقعا درد داشتم ساعت ۶ صبح فول شدم گفتن دیگ زور بزنی سر بچه دیده بشه تمومه اما چون ۲۴ ساعت بود ک چیزی نخورده بودم اصلا زوری نداشتم ک بزنم اخر سر ساعت ۷ با تمام وجود زور زدم و قران زمزمه کردم ک شر بچه اومد بیرون و بردنم اتاق زایمان و دوتا زور ک زدم بدنیا اومد و دخترمو دادن بغلم اون لحظه بهترین لحظه دنیا بود و تمام دردام یادم رفت
خواستم بگم من با دهانه رحم کاملا بسته و سر بچه پایین بود رفتم زایمان کردم با چهارمین سروم فشار اونم خواستم بگم تو موقعیت من نا امید نشید من کلی استرس به خودم دادم ک مبادا سزارینم کنن و خلاصه گذشت و رفت و الان دخترم بغلمه😍