تجربه زایمان
خب بلاخره آمدم از تجربه زایمانم بگم
من از اول بارداری ترشحات زیادی داشتم گاهی ب سبزی میزد ولی ن سوزش داشتم ن خارش فقط گاهی آخراش دردهای کمری داشتم
کلا بارداری سختی بود چ روحی چ جسمی
35روز مونده بود به زایمانم ک اثاث کشی داشتیم
خونه رو تحویل گرفتیم خواستیم خونه رو رنگ بزنیم ک من ی دردهای حس کردم ب مامانم گفتم و رفتیم بیمارستان با مادرم و همسرم
رفتم زایشگاه و معاینه کرد گفت شاید آبریزش کیسه آبه آمینو شور کرد ک کیسه آب نبود آن اس تی گرفت دردهام منظم نبود اما درد شدید داشتم پرسید آمپول ریه زدی ک گفتم سه روز پیش بعد گفتن باید تحت نظر باشی خلاصه رفتم تو زایشگاه ی تخت دادن بهم و دراز کشیدم گفتن راه اینا نرو ک 3فینگر بازی
منم ک صدای کسایی ک زایمان میکردن و می‌شنیدم و از استرس کم مونده بمیرم هر کاری میکردم خوابم نمی‌برد ک پرستار آمد ی آمپول زد و بیهوش شدم
صبح زود ک بیدار شدم دوباره دردا رو حس کردم مدام آن اس تی میگرفتن ازم و میگفتن ک پد بزارم تا ببینن آبریزش دارم یا ن
ک دکترم فرستاد سونو ک گفت آب دور جنین کمه
و قرار شد ک زایمان رو شروع کنن بهم آمپول درد زدن ولی من دیگه درد نداشتم البته به سرمم زده بودن ولی تو آن اس تی دردها منظم بود من حس فشار و درد نداشتم تا بعد از ظهر ک یبار دیگه آمپول زدن و دردها زیاد شد واقعا اونقدر شدید نبود اما درد داشتم دکترم گفت می‌خوای اپیدورال بشی ک گفتم آره ک آمد از کمرم آمپول زد ولی من حس داشتم قشنگ بعد

تصویر
۸ پاسخ

مبارک باشه گلم خداراشکر که خدت ونی نی سالمم

مبارکه عزیزم خدا حفظش کنه 😍
چن هفته زایمان کردین بعد وزن نینی چقدر بود

پس کیسه آبت و اونجا پاره کردن؟درد داشت؟

نی نی الان چند کیلو شده

طبیعی شدی یا سز

چند هفته بودی

چقد شبیه پسر منه حتی گوشش

چرا بیهوشت کرد؟؟؟؟

سوال های مرتبط

مامان سام مامان سام ۸ ماهگی
واقعا اونقدر شدید نبود اما درد داشتم دکترم گفت می‌خوای اپیدورال بشی ک گفتم آره ک آمد از کمرم آمپول زد ولی من حس داشتم قشنگ بعد ی چیزی ب پشتم وصل کرده بودن ک آمپول بیحسی هی ب اون تزریق میکردن شب ساعت12دیگه دردها خیلی شدید بود افت فشار داشتم و همش حس میکردم ک خوابم میاد و از حال میرم حالا بدبختی اینکه خانوادمم فرستاده بودن خونه دکترم خیلی دکتر خوبی بود آمد گفت ورزش کن و دوش بگیر ولی من نا نداشتم پاهام بی حس بود زنگ زدن خانوادم آمدن اما تا بیان من از حال رفته بودم مادرم آمد کنارم دوتایی تو یه اتاق بودیم کمک کرد دوش گرفتم ورزش کردم تا 3صبح تا شدم 6سانت ک دیگه دکتر گفت بیشتر از این نمیشه بمونی آخه 3ظهر کیسه ابمو زده بودن پس قرار شد 6صبح برم سزارین اونهمه درد طبیعی رو کشیدم آخر باید برم سز واقعا حالم گرفته شد ولی از جیغ و داد های ک می‌شنیدم هم میترسیدم چون من اصلا داد و بیداد نکردم واسه همین دکتر و پرستارها خیلی باهام خوب بودن
خلاصه امادم کردن رفتم اتاق عمل وای ک چقدر محیط اتاق عمل آرامبخش تر از زایشگاه بود اصلا وقتی رفتم اتاق عمل آروم شدم ساعت 7.45رفتم اتاق عمل و ساعت 8و 20پسرم دنیا آمد هیچی حس نکردم سر بودم ولی لحظه ک از شکمم برش داشتن فهمیدم دکتر گفت چون آب نداشته چسبیده بود ب رحمم وای وقتی چسبوندن ب صورتم قشنگ ترین حس دنیا بود همش استرس داشتم ک نره دستگاه چون 35هفته بود با وزن 2600ک خداروشکر نرفت باورم نمیشه خدا خیلی بزرگه خیلی بعد اینکه ازم سوند رو کشیدن هم راه رفتم خودم اون همه بیحسی ک من گرفته بودم خوبیش این بود ک ن موقعی ک شکمم رو فشار دادن فهمیدم ن موقع سوند
مامان نی نی مامان نی نی ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی2
نوزدهم صبح ساعت 6 رفتیم بیمارستان و تا 7 کارای بستری انجام شد و رفتم زایشگاه تا ساعت 9 ازم ان اس تی میگرفتن و معاینه کردن گفتن 2 سانتی و لگنت خیلی عالیه و این حرفا بماند ک معاینه ها برا من واقعا یه کابوس وحشتنااااک بود انقدر ک درد داشتم ساعتای 9 صبح یه ریزه قرص ک فک کنم ده تیکش کرده بودن دادن بهم و گذاشتم زیر زبونم گفتن کم کم دردات شروع میشه بعد دوباره ان اس تی گذاشتن ک داشت درد و انقباض و نشون میداد ولی من خیلی کم حس میکردم از دردای پریود خیلی خیلی کمتر اون معطلی ک هیچکاری هم نداشتم بیشتر کلافم میکرد تا ساعتای 1 ظهر ک دوباره یه تیکه قرص دیگه بهم دادن و ازون ب بعد دیگه دردام شروع شد اولش کم بود ک رو تخت اوکی بودم بعد هی داشت بیشتر میشد ک دیگه بلند شدم و فقط نفس عمیق میکشیدم و ورزش میکردم و با همینا خودم و اروم مبکردم تا ساعتای 4 ک اومدن معاینه کردن گفتن 3 سانتی و الان میان ک بهت اپیدورال بزنن (من از قبل هماهنگ کرده بودم) گفتم هنوز خوبم و میتونم تحمل کنم ولی گفتن مشکلی نیست دیگ میتونی بگیری اینم بگم تو این فاصله تخت روبرویی من دو نفر بودن ک قبل من اپیدورال گرفتن و من تمام مراحلشو دیدم یکم استرسم کم شد (اونجا فهمیدم کیفیت امپول های بی حسی و اینکه دکتری ک تزریق میکنه چقد ماهر باشه رو عوارض بعدش خیلی تاثیر داره پس حواستون باشه حتما بیمارستان خوب برید ک دکتر خوبم داشته باشه) خلاصه دکتر ک آقا هم بود اومد و من اماده شدم و اپیدورال و زدن ک بدون درد نبود اما قابل تحمل فقط همینکه حس میکردم سوزن لای مهره های کمرم در حرکته خیلی عذاب بود بعد ک تموم شد دراز کشیدم و بعد ده دقیقه کم کم بی حس شدم و پاهامم کرخت شد
مامان جوجمون مامان جوجمون ۴ ماهگی
تجربه زایمان #پارت چهارم


ی مقدار ورزش ک کردم خوابیدم دوباره معاینه کنن گفتن ۷ سانتی ساعت حدودای ۴ یا ۴وخورده بود خیلی درد داشتم گفتن میخوای مسکن بزنیم برات گفتم نمیدونم ک عوارض نداره گفتن مخدره دیگه
گفتم باشه بزنین
ی آمپول زدن برام گفتن بخواب ان اس تی وصل کنیم بهت متاسفانه نوار قلبا خیلی ضعیف بود حین ان اس تی دوباره معاینه شدم سر بچه اومده بود گیر کرده بود پشت دهانه رحم باعث شده بود ورم کنه و از ۷ سانت شده بودم پنج سانت
اوک آمپوله دردامو کمتر کرده بود ولی خودمو برده بود تو ی خلسه و خلائی
کارایی ک ماماهمراه میگفتو انجام میدادم اما سرم تو ی دنیای دیگه بود انگار با وجود دردی ک داشتم اما منگ خواب و بیداری بودم فقط داشتم ورزشارو انجام میدادم هر از گاهی این بین چشممو باز میکردم میدیدم ماماهمراهم و ماما دیگه دارن بالاسرم حرف میزنن میگن اینو چرا فرستادن طبیعی خیلی لگنش تنگه البته کلا قدرت فهم و درک و اینا نداشتم خیلی ولی چن وقت ی بار میشنیدم حرفاشونو
خلاصه از اونجا ب بعد شد شروع عذابای من
مامان حامی مامان حامی ۷ ماهگی
سلام خوشگلا من اومدم ک تجربه زایمانمو بگم کسایی ک منو دنبال می‌کنند میدونستن ک چقد استرس دارم صبح روز شنبه ساعت 5ونیم بیمارستان رفتم اول ان اس تی ازم گرفتن بعد اومدن سوند وصل کردن ک من اصلا دوس نداشتم چون یه حس سوزش داشتم و دوس داشتم درش بیارم خلاصه طولی نکشید ک رفتم اتاق عمل لحظه ای ک امپول بی حسی و زدم اروم اروم شدم پاهام داغ شد و خیلی لذت بخش بود واسم چون حسش سوزشو نداشتم حدود 10دیقه بعدش دکترم گفت ک نینیت بدنیا اومد و صداشو شنیدممم واقعاا بهترین حس دنیا بود واسم دیگه تمیزش کردن و اوردنش پیشم بوسش کردم 🥰من زایمانم سزارین بود ک اون دردی حس نکردم تو زایمان فقط حالت تهوع داشتم یخورده ک امپول ریختن تو سرمم و بعدش لرز داشتم ک تا چن دیقه بعدش رفع شد پمپ دردم گرفتم خلاصه راضی بودم فقط موقع اولین بار ک میخوای بلند شی راه بری یخورده سخته همین درکل کسانی ک زایمان نکردن اصلا نگران نباشن خدا خودش جوری کمک میکنه ک خود ادم میمونه انشالله ک همه بسلامتی زایمان کنن و این حس خوب و تجربه کنن دعاگوی همگی بودم تو اتاق عمل💝💝💝
مامان Adrian مامان Adrian ۱۰ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
37هفته بودم ک باید بخاطر دیابتی ک داشتم هر هفته میرفتم دوبار nst میدادم صبح شنبه با همسرجان رفتیم ک هم بیمارستان رو ببینم هزینه ها رو بپرسم و هم nst بدم. نوار قلب ازم گرفتن و دوتا انقباض کم داشتم ک ب تشخیص دکترم من رو معاینه کردن. (بزرگترین اشتباهم این بود ک اجازه دادم معاینه کنن) همین شد افتادم ب خونریزی. شب خونریزیم شدید شد، باز رفتم نوار قلب گرفتم و معاینه شدم با 4سانت دهانه رحمم بازشده بود. ک گفتن تا صبح زایمان طبیعی میکنی، ولی من میخواستم سزارین اختیاری بشم. با دکتر هماهنگ شد و گفتن تا نیم َساعت دیگه میری اتاق عمل، ب همین سرعت و یهویی، منم کلی گریه ک نمیخواستم زایمان کنم چون هفتم پایین بود. موقع سوند زدن بشدت چندش آور بود. درد نداشت اصلا ولی حس بدی بود. و با بی حسی سزارین شدم. بی حسی اصلا درد نداشت.تا بهم گفتن پاهات بی حس شده و من جواب دادم آره بعد کمتر از چند دقیقه صدای بچم اومد وای خدا چ حس قشنگییییی بود.......
بعدشم حدود یک ربع بخیه زدن. و شکمم رو همونجا فشار دادن ک اصلا نفهمیدم. بعد تو ریکاوری ی نیم ساعت زمان برد ک پاهام حس پیدا کنن. بعدم ک رفتم تو بخش، با پمپ درد، دردام در حد خیلییییی کم حس شد کمتر از پریودی، من زیاد سرم رو تکون ندادم ولی بعدش دو روز سردرد وحشتناک داشتم ولی قابل تحمل ک با نسکافه قهوه خوب شد، اولین راه رفتنم اونطور ک میگفتن سخت و وحشتناک نبود. اذیت شدم ولی اونطور ک میگن نه. موقعی هم ک مرخص شدم تا ی هفته سرم سنگین بود، گوشم گرفته بود و دوروز سردرد داشتم در حد نیم ساعت.
خلاصه بسیار راضی و خرسندم از سزارین....
مامان رها مامان رها ۹ ماهگی
فرداش ک شد آمادم کردن و آمبولانس آمد سوار شدیم رفتیم ی بیمارستان دیگه و برا قلبم هم رفتم پیش ی دکتر دیگه و گفتم ک قلبش بخاطر هرس و جوش و سرش هم مشکلی نداشته شاید چشاش ضعیف باشه خلاصه ک خیلی عزیت شدم و از گفته خودم پشیمون شدم رفتیم بیمارستان و گفتن فردا ببریم پیش چشم پزشکی و منم هم درد های ریز داشتم و دیگه خسته شده بودم گفتم آمپول فشار بزنین من زایمان کنم بعدا میرم دکتر و توانا گفتن ن باید مراقبت هات انجام بشه و بعد ازظهر یه دکتر آمد بالا سرم گفت این درد داره زایمان می‌کنه آمپول فشار و بزنین و آمپول زدن بهم ولی من رو دختر قبلیم خودم درد داشتم انگار درداش قابل تحمل تر بود انگار آمپول فشار دردامو یه برابر کرده بود ی سانت دهانه رهمم باز شده بود و دکتر گفت کیسه آبشو پاره کنین درداشو زیاد سه وقتی کیسه ابمو پاره کردن خیلی دردام زیاد شد گفتن زود زایمان میکنی ولی آمدن معاینه کردن بچه سرشو کج میاورد من درد داشتم خیلی زیاد ولی دهانه رحمم باز نمیشد
مامان هانا مامان هانا روزهای ابتدایی تولد
سلام دوستای عزیز بلاخره من تونستم تایم خالی گیر بیارم و بیام تجربه زایمانم رو بگم من تاریخ انتی ما برا ۱۷ بهمن بود و من منتظر ک درد و ماه دردم شروع بشه اما دریغ از کوچیک ترین درد بهداشت و دکتر بهم گفتن ک باید هر روز ان اس تی بگیری ک مشکلی پیش نیاد من همه ان اس تی ها مو مطب دکتر انجام میدادم روز ۱۸بهمن ک پنجشنبه میشد از شانس ....... دکترم نبود و بهداشت گفت برو بيمارستان بگیر منم رفتم این اس تی هم نگرفتن و گفتن چون یک روز از تاریخ ان تی گذشته بستری باید بشی و اینطوی شد ک من بدون زره ایی درد بستری شدم و رفتم بخش زایمان ب اتاق ک رسیدم اومدن اولین معاینه رو انجام دادن و گفتن دهانه رحم هیچی باز نيست ی قرص زیر زبونم گذاشتن و اکسیژن وصلم کردن رفتن بعد یک ساعت اومدن و معاینه دومم انجام و یک سانت بودم😞از ساعت ۶عصر تا ۸شب من یک سانت بودم تو اتاق خودم ورزشم میکردم ک پیشرفت ک نکرد بعدش نمیدونم چی بود بهم گفتن بزار ی لوله برات بزاریم ک رحمت بدون درد باز بشه منم اجازه دادم و خیلی دردناک ک حتی ندیدم چی بود رو داخل کردن و گفتن تکون نخور ی سرمم وصل اون کردن ک ب داخل بود دردام شروع شده بود بی تاب بودم دلم میخواست راه برم نمیزاشتن از ۸تا۱۱شب با اون دستگاه دردناک شدم ۳سانت ک خودشونم تعجب کردن ....
مامان مهوا🐥 مامان مهوا🐥 روزهای ابتدایی تولد
ادامه۲:
من همینطور انقباو درد زایمان داشتم ک داخل اتاق عمل شدم (راستی اینم بگم ک چون درد داشتم معاینه ام کرد و ۲ سانت بودم )
با درد زایمان وارد اتاق عمل شدم
خب بگم لباسی ک میدن یه روپوشه ک پشت کمرش بسته میشه اما موقع تزریق بیحسی باز میکنن و وقتی میخابونتت روی تخت اتاق عمل شلوارو کامل بیرون میارن ی پرده جلوت وصل میکنن و در اخر ی رو انداز میندازن روی پات
من با دیدن فضای اتاق عمل چندین دکتر پرستار و... خیلی ترسیدم و لرز ب جونم افتاد
دکتر بیهوشی گفت ب جلو خم‌شو و امپول بی حسی رو تو کمرم فرو کرد راستش خیل میترسیدم از درد امپوله اما دردش کم بود
پام شروع شد ب گرم و سر شدن
اما بلافاصله حالت تئوع خیلییی شدیدی گرفتم ک دکتر قبلش بهم گفته بود اگر اینطور شدم بگه تا امپول بزنه تو سرمم و سریع امپولو زد و حالت تئوعم رفت
با بتادین محلی ک میخاستن برش بدنو شستشو دادن و کامل حسش میکردم تیغ انداخت و من‌خیلییییی کم سوزش رو حس کردم و سریع گفتم ک حس میکنم و دوبار تکرار کردم بلافاصله بعد از حرفم دکتر امپولیو داخل سرم تزریق کرد ک گفت سرت گیج میره اما من بعد از زدن امپول نفهمیدم کجا رفتم‌و انگار ی گرداب باز شد و من از اون گرداب داشتم بالا میرفتم
مامان مَلِکا مامان مَلِکا ۶ ماهگی
تجربه زایمان ۳ :
اومد چک کرد گفت عه کیسه آبتِ 😐😐
گفتم کاش معاینه نمی‌کردین! گفت نههه عزیزم تو زمان زایمانت رسیده بوده دیگه اصلا ربطی ب معاینه نداره!( غلط کرد منم چون شنیده بودم ماما های بیمارستان ها خیلی ناشی هستن و اکثرا کیسه آب رو پاره میکنن اولش داشتم مقاومت میکردم ک معاینه نکنه ک خب موفق نشدم و زد کیسه آب مو پاره کرد !)
خلاصه گفت حالا ک کیسه آبت پاره شده دیگه نمیشه بری باید بستریت کنیم .. و دوباره معاینه کرد ک ببینه دهانه رحمم تغییری کرده یا ن ک نکرده بود و هنوز ۲ سانت بودم ...من با یه غم بزرگ بستری شدم 🥹🥹 بدونِ خدافظی از شوهرم بدون آمادگی حتی !! با خودم میگفتم خدایا من تازه ۲ سانتم معلوم نیس تا کِی باید اینجا بمونم ک زایمان کنم ..
آخه دوستم دو هفته بود ک هی ۱ سانت ۲ سانت باز می‌شد ب ۴ سانت هم رسیده بود ولی هنوز درداش نگرفته بود ک زایمان کنه و منم همش اون جلو چشمم بود !
خلاصه لباسامو تحویل دادم با موبایلم و آخرین تاپیک رو اینجا گذاشتم ک برام دعا کنین دارم بستری میشم و چقدر بعدش ک جوابارو خوندم بهم حس خوب منتقل شد♥️
رفتم تو زایشگاه رو تخت دراز کشیدم ماما زایشگاه اومد بالاسرم ان‌اس‌تی گرفت بهش گفتم الان بهم امپول فشار میزنین؟؟ گفت میخوای مگه؟ گفتم نه اصلااااا !! من شنیدم امپول فشار انقباضات وحشتناکی میده برا همین نمیخوام بزنین الانم پرسیدم ک خاطرم جم بشه . گفت اوکی ، در همون حین من خرما و آبمیوه خوردم چون خیلی ضعف داشتم ..
از اونجایی ک کیسه آبم پاره شده بود دردام دیگه واقعی شده بودن ولی جوری نبود ک نشه تحمل کرد ! در حد دردای پریودی بود واقعا (البته ک من پریودی های دردناکی داشتم 🥴😁😂)
تا ساعت ۷ ونیم من همینجوری درد میکشیدم و ورزش میکردم و روی توپ بالا پایین میرفتم ..
مامان کیان مامان کیان ۵ ماهگی
پارت ۱

من از شروع حاملگی چون شاغل بودم با چالش های زیادی مواجه شدم ...
ولی خب ماه نهم از اولش درد داشتم دیگه واقعا بدنم نمی‌کشید همش حس میکردم خب درد زایمانه دیگه ....

۳۴ هفته معاینه شدم گفتن دهانه رحم باز نیس
۳۶ هفته باز معاینه شدم گفتن باز نیس
۳۷ هفته ک معاینه شدم گفتن ی سانت بازه

سر هیچ کدوم از اینا من نه آبریزش دیرم نه لکه بینی ....

ولی ب شدت عفونت می اومد ازم
ورزش میکردم ولی نه زیاد و مرتب
پیاده روی دو سه روز همین تونستم برم

بعد ک رسیدم ب اتمام ۳۸ و وارد ۳۹ شدم دکترم تحریکی معاینه کرد گفت دردات منظم شد برو بستری شو....
منم به همسرم گفتم مرخصی ایناشو هماهن‌گ بشه ...
چون ی شهر غریب بخاطر شغلمون رفتیم همه چی رو جمع و جور کردیم برگشتیم خونه مامانم اینا اونجام اون روز رو کلی استراحت کردم ک به دنیا نیاد چون نمیخواستم فرداش بخورم ب اربعین و همه جا تعطیل باشه ...استرس داشتم بخاطر ترخیص و فلان
ولی شدید درد داشتم ک اصلا قطع نمیشد
ی درد زمینه ای بود ک اصلا منظم نمیشد
خلاصه صبح شد ....
مامان 💙رضا💙 مامان 💙رضا💙 ۸ ماهگی
پارت اول
سلام خانوما اومدم تجربمو از زایمان بهتون بگم من۳۶ هفته و ۵روز ۸ صبح کیسه آبم پاره شد رفتم بیمارستان بردنم بخش زایمان بهم قرص فشار میدادن ولی من نیم سانت هم رحمم باز نبود همش میومدن معاینه میکردن ولی خیلی روندش کند بود درد میومد و میرفت تا ساعت ۱۱شب شروع کردن ب سرم فشار زدن و هر ۵دقیقه درد داشتم اومدن اپیدورال زدن ک من درد حس نکنم ولی اونقدر درد داشتم ک من کامل متوجه میشدم ب جایی رسیده بودم ک هر پرستار و ماما و دکتر و خدمتکارا واسه تمیز کاری میومدن التماسشون میکردم و میگفتم توروخدا کمکم کنید خیلی بد بود تمام استخونام حس میکردم ک دارن میشکنن ولی ۳سانت باز شدم تا ساعت۹ صبح ک دکتر خودم اومد و گفت هم مادر هم بچه دارن میمیرن ببرید سزارین ک بردنم سزارین با اون همه دردی ک روم بود بی حسی زدن و تمام دردام رفت بچه ب دنیا اومد ولی نشونم ندادن و بردنش بخش ان آی سی یو، خودمم بردن آی سی یو بخاطره حال بدی ک داشتم وقتی بردنم بخش ان آی سی یو تازه دردام شروع شد و اثر اون آمپول و قرص های فشار دوباره برگشت ک اومدن بهم مخدر زدن