۲۷ پاسخ

عزیزم ناراحت نباش ماها که خانواده نزدیکمون هست چکار برامون میکنن مگه؟من انقدر از خانواده خودم و همسرم ناراحتم که حد نداره .اتفاقا خوبه که کسی کمکت نکرده زیر منت کسی هم نیستی

عزیزم به این چیزا فکر نکن از فکر و خیال بیا بیرون همه ما همینیم فقط تو نیستی منم بخدا نمیدونم چیکار باید کنم از یه طرف نمیتونم غذا بزارم از یه طرفم نیمتونم به خونه و خودم برسم
با ناهارو شام ما شده نون پنیر و تخم مرغ و سیب زمینی و اینجور چیزا اصلا نمیزاره پسرم غذا درست کنم با شوهرم نمیگه که چرا شام و ناهار درست نمیکنی درکم میکنه هرکی دیگه باشه تحمل اینکه هر روز تخم مرغ و اینجور چیزا رو بخوره نداره
اشکال نداره چاره چیه باید بگذره این روزا هم چشم بهم بزنی تموم میشه خود ما هم همینجوری بزرگ شدیم دیگه همینجوری بزرگ نشدیم که

بمیرم برات همه حرفایی ک گفتی حرف دل منم هست ولی چه میشه کرد تایمتو فقط با بچت باید اوکی کنی اونکه خوابید توام بخوابی ..شوهرت مباد بده بچرو بزاره رو پاش پاشو دوسه وعده غذا درست کن داشته باشی تو یخچال ...این حرفارو به تو میگم خودم از تو بدترم ساعت ۷ یه لقمه غذا خوردم هممون همینیم کمکیم داشته باشیم باز بچه خودمونه اول و اخر خودمون باید کاراشونو بکنیم...از هییییییچکس نباید انتظار داشته باشیم چون این انتظار نابودمون میکنه

عزیز دلم میگذره این روزا هم منم سر دخترم مثل شما خیلی کم آورده بودم فک میکردم قراره همیشه همینجوری بمونه ولی نه اینطور نیست چن وقت دیگه ک دنیز خانم یکم بزرگ تر بشه اوضاعت خیلی بهتر میشه
الانم با پسرم همین مشکلو دارم
همش غذای حاضری میخوریم و به هیچ کاری نمیرسم دلم میخواد یه حموم راحت برم ولی نمیشه
اما چون یه بار تجربه کردم میدونم این روزای سخت هم میگذره و اینجوری تحملش راحت تر میشه

عزیزم هممون این مشکل ها رو داریم منم ۴ تا خواهر دارم دوتاش نزدیک بهم هستن ولی داخل حاملکی که اصلا نیومدن یه سر بهم بزنن یا یه زنگ بزنن بگن حالت چه طور هست رفتم بیمارستان شوهرم زنگشون زده بیاین پیش خواهرتون نمیزارن من برم کارشون واجب تر از من بود دیگه یه خواهرم از شهرستان اومد ۳ روز بیمارستان بستری بودم پیشم موند بعد از ۱۵ روز هنوز یکی از خانوادم نیومده پیشم به پدر نه مادر نه خواهر دو تا هم بچه دیگه دارم ولی وقتی نگاه به پسرم میکنم تموم این سختیا میگذره خدا رو شکر میکنم بابت بچهام که سالم هستن تو هم غصه نخور همه اینا میگذره به خدا توکل کن

عزیزم همه تو همین شرایطیم ربطی به سنت نداره من الان 26 سالمه بچه اولمه اوردم ولی منم له ام از بچه داری دس تنهام هستم
بچه داری سخته
باید با خودن کنار بیای اینطوری کنی بدتر افسرده میشی
صب کن رفته رفته ایشالا بززگتر شه روزای خوبم میاد
با همسرت برید بیرون
از همسرت بخوا کمکت کنه

همه مث همیم منو ببینی دو هفتس حموم نرفتم از عالم و آدم دورم و.....

باورت میشه منکه مامانم مادر شوهرمم پیشمن ولی باز اونقدی ک بایست باشن بگیرن یه ساعت بچرو به جام نیستن غمت دوری مادرت نباشه شاید اگ بودم نزدیکت زندگی خودشم داشت من یه ساعت میگرن بچرو میرم انقد کار خونه هست شوهرم همش گلایه داره از اینکه غذا آماده نیست میگم یه ساعت بجام بگیرش بخابم خستم میگه من حوصله ندارم پسرم همش جیغ گریه بی قراری دلدرد بدبختی پشت بدبختی میخابونم تا ظرف هارو میشورم بیداره باز میخابونم تا جارو میکشم باز بیداره و همچنان من نه نهار خوردم نه صبحونه درست حسابی حتی بعضی وقتا انقد گریه میگنه کل روز از زور دسشویی میپیچم به خودم چون بزارمش زمین صورتش از گریه کبوده 😔فقط تو نیستی عزیزم پس بخاطر بچت تحمل کن بزرگ میشن میشه خاطره برامون همچی اون یه مادر با حوصله آروم خوش خنده قشنگ میخاد نه امثال منو تو بی حوصله منم بریدم ولی چه کنم مادرم دیگه مادری دیگه

قربونت برم تک ب تکه کلامتت رو درک میکنم میفهممت
چند روز برو خونه مامانت اینا استراحت کن
مگه همسرت کمکت نمیکنه؟مگه خانواده همسرت نزدیکت نیستن

راست میگن بهشت زیر پای مادره واقعا سخته من خودم مامانمو درک نمیکردم تا اینکه خودم مامان شدم واقعا الان میفهمم چه سختی کشیده مامانم
به خودت برس ساقه طلایی بخور شیرتو زیاد میکنه

میگذره این روزهای سخت عزیزم 🥺
بعد زایمان طبیعی این خستگی ها و بهم ریختگی ها
فقط لطفاً خودت به خودت سخت نگیر 💕
کارها رو الویت بندی کن نمی‌رسی انجام نده حواست به خودت باشه
قرار آرامش داشته باشی نه اینکه فقط بدویی . خوراکی های کوچک بزار روی میز بیسکوئیت کیک آجیل بستنی تو یخچال باشه که وقت غذا درست کردن اگه نداشتی اینها رو بخوری عزیزم ❤️
اگه میشه یک سفر برید
یا چند روز سفر برو خونه مامانت یکم تجدید قوا کن

ی چی بگم اگه پدر و مادرت سایشون بالا سرته قدرشونو بدون خداروشکر کن اینایی ک ما گفتی همه اینارو داریم .
من ی هفتس بابامو از دست دادم کاش تموم زندگیم آتیش می‌گرفت خودم میکردم ولی بابام زنده بود

عزیزم همه چی درست میشه این روزا هم میگذره دوباره خوشبختی ارامش بهت برمیگرده

سخت نگیر سخت میگذره این بچه هام چند سالی مهمون خودمونن بزرگ تر ک بشن اینقد دلمون تنگ میشه بیان بغلشون کنیم دیگه نیستن دنبال گرفتاری خودشونن

دقیقا عین من 😭حرفات همش حرف دل منه همش میگم خدا بسه کم اوردم منو بکش بعدش میگم پس پسرم چی ها اون فقط منو داره 😭😭

بدتر از من نیستی بابا ولش کن میگذره منم تنهام تو شهر غریب تازه یه بچه پر شر شور دیگه ای هم دارم

مثل توئم😓

دورت بگردم درکت میکنم

حتی وقت نمیکنم یه چیزی بخورم
همیشه گشنمه

وای دخترت تو که بیست سالته من بدبخت و چی میکی ۱۷ سالمه دوتا بچه دارم

قربونت بشم نبینم غمتو قشنگم میاد میگذره ها ایقد سخت نگیر پودر لاکتودین بگیر بخور براشیرمن میخورم عالیه

هه خسته نباشی چقد مادر ضعیفی هستی من با ۱۸ سال سنم ۲ تا بچه دارم بزرگ میکنم تنهای اصلا مادرمم راهش دوره نمیاد کمکم تنهای خودم شوهر داری خونه داری همه مسعولیت هام رو دوشمه انقد ضعیف نیستم همیشه باید تحملت زیاد باشه چشم بستی باز کردی بچت بزرگ میشه همراه همیشگیت میشه

اووووه عجب آدم ضعیف و ناشکری هستی
قربون خدا برم به کیا بچه میده 🤦💔💔💔😕

سخته
ولی انصاف هم نیست اینهمه ب فکر خودتی
مسببشو اون طفل معصوم میبینی
ک خیلیا حسرتشو دارن
هر چی ک باشه هر شرایطی هر سختی ی مامان حق نداره در این حد کم بیاره
همه مون از خیلی چیزا موندیم ب خیلی چیزا نمیرسیم
ولی همش فدای ی تار موی جوجه هامون
بزرگترین دلخوشی مون خود خودشه
خوشبختیم ک داریمش

عزیزم همه مثل همیم والا مادر ما هم که دوره یه هفته بیشتر نیومد .... از همسرت کمک بگیر هر روز یه ساعت حتما برو بیرون بگرد تنهایی تا ریکاوری بشی

هر وقت اذیت کرد و خوابش کم شد حمومش کن قنداقش کن شیرش بده
انقدر اروم و گیج میشه اساسی میخوابه قبل اینکه دوباره پاشه شیرش بده تو خواب همچنان خواب میمونه

عزیزم گریه نکن... تو چند روز برو خونه مامانت استراحت کنی... شوهرت بمونه بخاطر کارش.. بعدم عزیزم ناشکری نکن دختر سالم دسته گل.. کم کم یاد میگیری چجوری با بچه به کارات برسی...

سوال های مرتبط

مامان میران🐣🫀 مامان میران🐣🫀 ۶ ماهگی
امروز ب همسرم میگفتم قرار نبود بد از بچه داری اینجوری بشه زندگیمون ک وقتی از سرکار میای جفتمون خسته و کوفته باشیم تو خسته کار من خسته بچه داری و شب بیداری انقد خسته باشیم ک حتی حوصله همدیگه رو نداشته باشیم و با یه غذا خوردن ب شبمون خاتمه بدیم انقد غرق بچه داری شدیم ک حتی رمقی برامون نمونده ک خونمون و تمیز کنم خونه منی ک همیشه بوی وایتکس و دامستوس میداد یه تار مو نمیزاشتم رو زمین باشه الان تو کثیفی انقد غرق بچه داری ام ک حتی از بد زایمانم یه آرایشگاه نرفتم واسه اصلاح ابرو این زندگی نبود ک من میخواستم خداروشکر واسه داشتن پسرم ک صحیح و سالمه اما این منی ک الان تبدیل شدم بهش رو دوست ندارم عاشقانه هامون از بین رفته زندگیم شده رو تخت بچه داری شیر بدم اروغ بگیرم جاشو عوض کنم لباساشو عوض کنم خیلیییی شیرینه بچه داری خداروشکر واسه بودنش اما زندگی کردن یادم رفته خودمو یادم رفته کی میخوام باز بشم من قبلی وقتی ک موهام سفید شد مامانم با ۴۵سال سن تازه موهاش داره سفید میشه من بخاطر استرسای حاملگی و بچه داری تو ۲۴سالگی موهام داره سفید میشه چون همیشه نگرانم وقتی یکی بچمو بغل میکنه بند دلم پاره میشه ک گردنش نرمه ملاجش نرمه چیزی نشه
از این منی ک هستم خسته شدم
مامان نی نی مامان نی نی ۲ ماهگی
عینکمو بردارم.که فهمیدم با اینکه قرص اورژانسی خورده بودم ولی بازم حاملم واااای حالم خیلی بد بود.هرکی می‌شنید مسخره میکرد میگف خاک تو سرت با این سن کمت دو تا بچه؟چرا پسرتو از تخت انداختیو پسرت نمیبخشدت و این چیزا.همش کارم گریه و عذاب وجدان بود.ولی خودمو جمع و جور کردم.دخترم بدنیا اومد ولی همه حواسم به پسرمه.باهاش بازی میکنم نمی‌زارم کمبود داشته باشه.کاری نمیکنم که حسادت کنه.خواهرشو خیلی دوست داره همش بوس می‌کنه.ولی بقران دیگه کم آوردم نمیتونم هیچکدومشونو از خودم دور کنم تا یکم ذهنم ازاد بشه.شوهرم‌ مادرشوهرم مامانم همش میگن بده پسرت بیاد خونه ما تا یکم آروم بشی ولی نمیتونم دلم طاقت نمیاره.از یه طرفم همه دوستام الان نامزد میکنن ولی من دوتا بچه دارم.همش حس میکنم تحقیر میشم.همه میگن یکم ب خودت برس.میرم خونه مامانم دلم میخواد بیام خونه خودم پیش شوهرم.میام خونه میگم چرا اومدم.با اینکه بچه هام ارومن‌و شبا شوهرم نگهشون میداره‌.میگم یه سوال خودمو بکشم بچه هام چی میشن؟شوهرم مسئولیت پذیره.من خودمو بکشم خیلی خوب میشه.درسته؟مامانم هی میگه دخترم چرا از الان خودتو درگیر بچه کردی؟!چیکار کنم؟
مامان رادوین👶🏻🫀 مامان رادوین👶🏻🫀 ۴ ماهگی