۵ پاسخ

وقتي خودت رفتي با چشاي خودت ديدي خوبن ديگه حرف بقيه رو بيخيال
منم ميخوام بيمارستاني كه برم اكثرا ازش بد تعريف ميكنن اما من دكترم اونجاس و به تعريف ديگران كار ندارم كلا يه روز ميخوام بمونم اونجا ديگه چند روز ميخوام بمونم مگه حالا چه بد باشه چه خوب

عزیزم منم اون بیمارستان بودم هرکی هرچی گفته واقعا دروغ گفته چون رفتارشون عالی بود هم دکتر هم ماما هم پرستارا

بنظر منم نمیشن با نظر یه نفر قضاوت کرد،چون به هر حال ماماها و پرستارها شیفتی عوض میشن،یه شیفت خیلی خوش اخلاقه یه شیفت اخلاقشون یکم ضعیفه،یبارم میبینی شیفتا شلوغه کلا کلافه میشن پرسنل.

عزیزم به نظرم همه چی به رفتار خود آدم بستگی داره، خیلی ها از بیمارستان میلاد بد میگن اما من هر دو زایمانم میلاد بوده و هیچچچچچ بداخلاقی ندیدم ازشون
اینجا هم همینطوره به نظرم همه جا خوب و بد داره و هر فردی هم ممکنه روز خوب و بد داشته باشه
به تصمیمات اطمینان داشته باش و توکل به خدا برو همین جا عزیزم ♥️

عزیزم همجا خوب و بد هست .اونام شیفتی ان ممکنهیه شیفت خوب باشن یه شیفت بد
شما اگه دکترت خوبه و بیمارستانه تمیزه برو همونجا

سوال های مرتبط

مامان ملورین🤰👼🩷 مامان ملورین🤰👼🩷 ۴ ماهگی
تجربه زایمان(سزارین )🌱💖
پارت ۵
خلاصه دخترم یه روز پیشم بود تا اینکه روز مرخص شدنم رسید جواب آزمایشش اومد که برای سوراخ شدن کیسه آبم گرفته بود دخترم عفونت خون گرفته بود بخاطر اینکه ۲۴ ساعت از سوراخ شدن کیسه آبم گذشته بود وای که نگم جیگرم براش کباب بود همش دستشو سوراخ میکردن صدای گریه اش میومد خیلی روزای بدی بود موقعی که بیمارستان بستری شد منم با اون وضعم رفته بودم پیش دخترم مامانم و شوهرم هم اجازه نداشتن داخل بیان
دخترم ۳ روز بستری شد عفونتش خداروشکر اومد پایین ولی دکتر گفت محض اطمینان ۲ روز هم بمونه انتی بیوتیک بگیره
منم که هر روز صبح تو اورژانس مامایی بودم از سردرد شدید که بیشتر بخاطر استراحت نکردنم بود انقدر وضعم بد میشد که شوهرم با ویلچر این ور اون ور می‌برد منو تا بلاخره یه خورده قرص و اینا میخوردم اوکی میشدم اصلا بعد از عمل صحبت نکنین حرکت نکنین واقعا خیلی سردردش بده
روز چهار بستری دخترم انتی بیوتیک هاشو هم گرفته بود و به رضایت خودم مرخصش کردم و فرداش بردمش پیش متخصص و گفت که حالش خوبه جواب آزمایشش هم موردی نداشته یعنی بیمارستان الکی میخواست یهاز روز هم بیشتر نگه داره تازه یه آزمایش خطرناک هم میخواستن از بچم بگیرن که واقعا بی مورد بود چون عفونتش اومده بود پایین اصلا اون قدر بالا نبود که بخوان اون آزمایش و بگیرن
خلاصه بعد از ۵ روز بلاخره به آرامش رسیدیم و دخترم و صحیح و سالم آوردیم خونه الهی که هیچ موقع هیچ بچه ای مریض نشه🥺
مامان کیان مامان کیان ۴ ماهگی
پارت ۲
تجربه زایمان (طبیعی)
صبحش بیدار شدم برم خونه مادربزرگم طبق هرروز که تنها نباشم درد نداشتم رفتم صبحونه خوردم که دردام اوج گرفت راستی روز قبل یکم معاینه تحریکی شده بودم به خودم میپیچیدم عرق میکردم ولی قابل تحمل بود به ماما گفتم گفت تایم بگیر هیچ جا نرو دوساعت خونه درد کشیدم تا ساعت ۱۰بعد گفت بیا مطب معاینه شی رفتم گفت ۵سانتی عالیه با شوهرم و ماما تو همون مطب ورزش کردیم و ماساژ های مخصوص که دردام آروم بشه تا به حدی رسید که گریه کردم بعد معاینه کرد گفت ۶سانتی عالیه پاشو بریم رفتیم بیمارستان بستری شدم خیلی سریع بردن رو تخت منو اول نوار قلب گرفتن بعد کیسه ابمو زدن که بعد اون تازه دردام شروع شد ولی بازم برام قابل تحمل بود یکم اذیت داشت که بعد هی آروم میشد داشتم از حال میرفتم چشام بسته بود خوابم میومد گفتم تورو خدا بی دردی گفت باید معاینه شی که من ۸رو به۹بودم ماما هی دستام ماساژ میداد و ورزش میداد باهاش همکاری میکردم منم بعد گفت دراز بکش بچه داره میاد از زور زدن بگم که بهترین بود
مامان همرازوفراز🩵🩷 مامان همرازوفراز🩵🩷 ۲ ماهگی
سلام خانما من اومدم با تجربه زایمان طبیعی
۲روز بود خیلیفعالیت داشتم پله خیلی بالا و پایین میکردم و پیاده‌رویم داشتم دیشبم برا شام مهمون داشتیم که همش سرپا بودم یکم کمر درد داشتم فقط شب که مهمونام رفتن رفتم دراز کشیدم که حس کردم یه چیزی ازم ریخت رفتم دستشویی چک کردم دیدم کیسه آبمه رفتم دوش گرفتمو بعدش رفتیم بیمارستان نزدیکمون که ۲ساعت اینا طول کشید تا معاینه کنه و ان اس تی بگیره وقتی معاینه کرد گفت ۲سانتی آخرشم گفت تجهیزات اینجا نسبت به بیمارستان موسوی کمتره ارجاع دادن به این بیمارستان اومدمو معاینه‌م کردن گفتن ۳سانتی و ساعت ۵ صبح بستریم کردنو فرستادن بلوک زایمان،دردام هی میگرفت و ول میکرد و رفته رفته داشت بدتر میشد ماما اومد معاینه کرد گفت ۵،۶ سانتی رفت دکتر و صدا کرد اونم معاینه کردو گفت که نه ۴،۵سانته،یکم که گذشت احساس کردم خیلی فشار رومه و احساس زور دادن داشتم بهشون که میگفتم باور نمیکردن که ماما اومد معاینه کردو گفت سرش دیده میشه دکترم اومدو همین حرفو زد خلاصه زودی همه کارارو کردن و بی حسی زدن و برش دادن و به من میگفتن که زور بده...آخرش پسرم ۷صبح دنیا اومد هیچکدوم باور نمیکردن که انقدر زود زایمان کردم...ولی متاسفانه بخیه خیلی خوردم و الان اذیت میکنه بخیه هام امشبم که بیمارستانم و ایشالا فردا مرخص میشیم....
ذهنیت من نسبت به بیمارستان موسوی واقعا بد بود و همه هم بد تعریف میکردن ازش منم که یکی از یه چیزی بد بگه ترس میفته به جونم ولی با تموم ترسایی که داشتم تجربه خوبی از این بیمارستان پیدا کردم...از ماما و دکتر بگیر تا رفتار پرسنل خیلی صمیمانه بود و همین باعث شد که از ترسم کم شه