پارت ۳ زایمانم 💙
من تو دسشویی بودم و هم چنان در حال گریه کردن بودم و پر از استرس و هیجان
هیچ دردی نداشتم فقط داشت ازم همینجور بی وقفه آب داغ میرفت ...
به ذهنم رسید برم نوار بهداشتی بردارم
برداشتم و گذاشتمش
شوهرم تندتند داشت وسایلارو جمع میکرد منم تندتند حاضر شدم و همش با استرس میگفتم خدایا یعنی چی میشه خدایا برای پسرم اتفاقی نیفته از اونور شوهرم میگف باید میموندیم خونه مامانم اینا تو گفتی نه وگرنه الان نزدیک تر بودیم و زودتر میرسیدیم بیمارستان
منم گفتم وای همون بهتر که اونجا نموندیم خونه خودم این اتفاق افتاد همون بهتر
خلاصه دیگ تو راه بیمارستان بودیم و شوهرم همش استرس داشت میگف ببین تو گوگل چی نوشته تا برسیم بیمارستان
منم کلا تو گوگل دنبال این بودم ببینم وقتی کیسه اب پاره شه و درد نداشته باشی چی میشه
حتی تو همین گهواره هم تاپیک زدم
که همه گفتن باید بری تند بیمارستان
خلاصه رسیدیم بیمارستان منم هراسون رفتم قسمت زایشگاه شوهرم موند پشت در زایشگاه
تریاژ زایشگاه بودم دوتا ماما بودن و گفتن چیشده خانم
منم گفتم کیسه آبم ترکیده یهو یه عالمه اب داغ ازم رف اونا گفتن ای بابا چیزی نیس ک چرا داری گریه میکنی چندهفته ای ساعت چند اینجوری شد؟منم گفتم ۳۸ هفته و ۳ روزم به حساب انتی و به حساب پریود ۳۷ هفته و ۵ روز
ساعت ۳:٣۰ اینطوری شد ... اونموقع که تو تریاژ رسیده بودم ساعت ۴:٣۰ بود
خلاصه مدارکا و سونوگرافی هارو گرفتن ب منم گفتن بخواب رو تخت معاینه ت کنیم
اول صدا قلبشو گوش دادن بعدم معاینه م کردن
برای اولین بار بود معاینه میشدم تو بارداری
خیلی حس بدی بود اصلا دوسش نداشتم گف یه سانتی با حالت بدی هم گف 😒

۲۰ پاسخ

منم لایک کنید بفیه اشو بخونم
مامان گل تبریک میگم ک به سلامتی زایمان کردی و ممنون ک تجربه زایمان تون رو خیلی واقعی دارین به اشتراک میزارین که ما هم اگر تو شرایط مشابه قرار گرفتیم با استرس کم بریم سمت بیمارستان

من ۱۲ کیسه آبم ترکید زنگ زدم شوهرم اومد بعد رفتم حموم تر تمیز کردم وسایلارو جمع کردم ۴ رفتیم بیمارستان ۵ بستری شدم

بقیه شم بزار😁

خیلی زیاد با جزئیات میگی😁

ادامه ندارا بعد یک ساعت

یکی از فوبیاهام اینه کیسه ابم تو خونه بترکه فرشو تشک کثیف بشه😭

مبارک باشه بسلامتی...پارت بعدی کی میاد😂

بقیشم بزار

بقیه ش هم زود بذار🙂

منم لایک کن

یک سانت بودی کیسه آبت پاره شد😂من یک سانتم هنوز خبری نیست 😓

خب بعدششش

گلم بقیشم بگو

اخی عزیزم چرا گریه حالا🙂

آخی عزیزم

بسلامتی ایشالله

طبیعی بود یا سز؟

خببب منم میترسم یهو کیسه آبم پاره شه 😥

واقعا چرا انقد ترسیده بودی.نزدیک زایمان کیسه اب پاره شه ک بد نیس اخه

خب بعدش

سوال های مرتبط

مامان حسین جان💙 مامان حسین جان💙 ۴ ماهگی
خلاصه حالم اینطوری بود و شام نخوردم میل نداشتم اما وقتی ساعت ١٢:٣۰ شب تو تخت بودم گرسنم شد و دلم ضعف رف و با خودم گفتم برم ماکارونی رو گرم کنم و بخورم اما گفتم ولش کن کی حال داره بره الان شام گرم کنه ... شوهرم از خستگی خوابش برده بود ... منم به سختی پهلو به پهلو شدم و کمرم و پشتمو کردم به همسرم یه کوچولو کمرم یه خورده درد داشت شروع کردم خودم ماساژ دادن که دستم خورد به شوهرم و از خواب پرید و دید دارم کمرمو ماساژ میدم شروع کرد ماساژ دادن یه حالت کمر درد پریودی اما خفیف بود دیگ جفتمونم خوابمون برد فقط اینکه پسرم خیلی خودشو سفت میکرد و حالتش از رو شکم دیده میشد که داره خودشو سفت میکنه.
طبق عادت هرشب که نصفه شبا بیدار میشدم میرفتم سرویس اون شب هم ساعت ٣:٣۰ صبح از خواب بخاطر ادرار بیدار شدم اما فقط بیدار شدم از جام بلند نشده بود و تو فکر این بودم که چقد احساس پر بودن مثانه دارم و میدونم اگه حتی یه میلی متر جابجا شم حتما رو تخت ادرار میکنم !!!
تو همین فکر بودم که یهو یه حجم زیادی آب داغ ازم خارج شد!!!! همونجا رو تخت !!!
کلی ترسیدم اخه فهمیده بودم کیسه ابمه و ادرار نیس چون مثانه م احساس پری رو داشت خلاصه جیغ زدم و هول شدم شوهرم ترسید و از خواب پرید من همش داد میزدم کیسه ابم کیسه ابم پاره شد
شوهرم که حیروون مونده بود و رفته بود سراغ لامپ که روشنش کنه هراسون گف کو چی میگی خواب داری میبینی؟ گفتم بابا ایناها تخت و ببین خیسه کلا
بعد به پاهام اشاره کردم که همینجور شلوارم خیس بود و تندی رفتم دسشویی ادرار کردم همچنان هم داشت مایع کیسه ابم ازم میرف
ادامه داره
مامان یاشار مامان یاشار ۴ ماهگی
پارت ۳
زایمان طبیعی
نزدیکای ۲۰ ساعت بود بچه تو کیسه آب نبود و من درد میکشیدم کل فامیل آمده بودت بیمارستان از خانواده شوهر گرفته تا خانوادم خودم حتی دوستامون هم آمدن آخه ۲۰ ساعت موندن تو زایشگاه طبیعی نبود دیگ این دفعه کل فامیل پشت در زایشگاه ماما ها رو تهدید میکردن اونا هم کم و بیش ترسیده بودن اما بازم سزارين نمیکردن منو منم از داد بیمارستان رو رو سرم گذاشته بودم از پشت در صدای گریه مامانم و مادرشوهرم و کل فامیل رو می‌شنیدم که التماس میکردن سزارین کنین
ساعت حدود ۱۱ و نیم بود منو بردن تو آب گرم یکم آروم شدم ماما ها از دست خانوادم کلافه شده بودن تو آب گرم بودم که دکتر آمد تا رنگش پریده گفت کخ شیش تا مرد هیکلی پشت درن میخان درو بشکونن سه تاش داداشم بود یکی شوهرم یکی پسر عموم یکی دامادمون خلاصه به من گفت بیا بهشون بگو که خوبی منم چون زیادی درد کشیده بودم گفتم نمیام
دیگ داشت از لرز تمام سیستم بدنم بهم می‌ریخت ساعت ۱۲:۳۰ شد باز منمو معاینه کرد تا همون ۸ سانته چون خیلی ساعت گذشته بود که بچه تو کیسه آب نبود منو با هشت سانت بردن رو تخت زایمان با قیچی بچه و کلی درد بچه رو دنیا آوردن
پارت آخر رو میزارم
مامان امیر علی مامان امیر علی ۱ ماهگی
خب بریم سراغ پارت اول زایمان
من دیروز از خواب پاشدم رفتم خونه ای مامانم اینا تا نشستم تو ماشین دیدم ازم یه چیزی آب مانند اومد فک کردم ترشحه ولی نگو کیسه آب بوده
بعد که رفتیم اونجا من از ماشین پیاده شدم با هر قدم قشنگ ازم آب می‌ریخت ولی چون حالت چسبناکی داشت فک میکردم ترشحه
همونجور موندم تا اینکه دیدم نبابا داره قشنگ میاد همون شکل دیگه زود به دکترم پیام دادم گفت برو دوش بگیر سریع برو بستری شو کیسه آبته ساعت ۹ اینجور شده بودم ۱۰ ونیم رفتم بستری شدم بدون هیچ دردی بعد من رفتم معاینه کرد گفتن بله نشتی کیسه آب هس و باید بستری بشی منو بستری کردن دادن بخش اومدن اونجا هم یبار معاینه کردن گفتن ۳ سانتی پاشو راه برو توپ دادن ورزش کن گفتن میتونی دوش هم بگیری چون حموم داشت اتاقم من پاشدم هر کاری که گفته بودن رو کردم دیگه اومدن گفتن باید نوار قلب بچه رو بزاریم چون نشتی کیسه آب داری خطرناکه خلاصه من اومدم دراز کشیدم بازم معاینه کردن ساعت ۳ ظهر بود
بعد گفتن اصلا باز نشدی همون ۳ سانتی منم تا ساعت ۸ شب همون‌طور ورزش میکردم و اینا دردام یه کم داشت زیاد میشد ولی قابل تحمل بود اومد معاینه کرد گفت ۴ سانتی ولی چون درد زیادی نداری نمی‌تونیم آمپول بی دردی بزنیم نمیتونی زایمان کنی اونوقت گفتن دکترت زنگ زده آمپول فشار رو تزریق کنیم دیگه آوردن زدن و رفتن
مامان ایلیا💚 مامان ایلیا💚 ۹ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت اول
خب من ۳۷ هفته بودم رفتم دکتر برای معاینه که با تعجب بهم گفت درد نداری گفتم نه گفت ۵ سانتی یهو ماما کنارش خندید گفت امشب زایمان میکنی منم استرس گرفتم کارامو نکرده بودم دیگ دکتر ان اس تی گرفت انقباض نداشتم گفت برو استراحت مطلق شو تا ۳۸ پر کنی ولی احتمال زیاد فردا دردت شروع میشه برو بیمارستان اومدم خونه مطلق شدم تا ۳۸ هفته پر کردم رفتم دکتر معاینه کرد گفت هنوزم ۵ سانتی چطوری درد نداری تو خلاصه دکتر گفت بیشتر این نمیتونم ریسک کنم ممکنه بچه جای بدی بدنیا بیاد اورژانسی بشی نامه داد گفت ساعت ۶ صبح برو بیمارستان به ماما همراهتم امشب زنگ بزن اماده باشه خلاصه به ماما زنگ زدم گفتم دکتر اینو میگه منم ۵ سانتم بنده خدا اونم تعجب کرده بود استرس گرفته بود ک من با ۵ سانت باز شدن دهانه رحم امشب زایمان میکنم😂خلاصه رفتم خونه هنوزم هیچ استرسی نداشتم ۶ صبح بیدار شدیم با شوهرم و مامانم رفتیم بیمارستان رفتم پذیرش بخش اینجا لباسامو عوض کردم و گفت بیا بخاب معاینه شی معاینم کرد گفت ۷ سانتی پروندمو گرفت کامل کرد کارامو کرد اینجا دیگه استرس گرفته بودم چون تنها شدم یهو از مامانم جدا شدم و صبح زودم بود تاریک بود تو پذیرش زایشگاه😀بعد زنگ زدن از قسمت زایشگاه اومدن منو بردن داخل اتاق زایشگاه و اونجا خوابیدم رو یه تخت و دستگاه بهم وصل کردن برا انقباضات و نوار قلب بچه پرسنل پرستار و ماما و خدمه کلا خیلی مهربون بودن مدام ازم میپرسیدن چیزی نیاز نداری بهم انرژی میدادن ولی با این حال حس غریبی داشتم همش میگفتم ماما همراهم کی میاد خلاصه ساعت هفت ونیم ماما همراهم اومد
مامان دیارا مامان دیارا ۵ ماهگی
خب خب منم بلاخره وقت پیدا کردم که بیام بعد یه ماه از تجربه ی زایمانم بگم
تجربه ی زایمان طبیعی (پارت 1)
سلام مامانا من از هفته ی ۳۵ خیلی پیاده روی میکردم روزی یه ساعت پیاده روی داشتم و همش امیدوار بودم که زایمان راحتی دارم همش ذوق اینو داشتم که زود تر برم معاینه ببینم چند سانتم اصلنم تو بارداری استرس و ترس نداشتم به همین پیاده روی امیدوار بودم من تا هفته ۳۸ همینجور هر روز پیاده رویامو داشتم تا اینکه اول هفته ی ۳۸ رفتم برا معاینه ی لگن رفتم و معاینه شدم دکتر گف خیلی لگن خوبی داری و نزدیک سه سانت بازی منو میگی انقدر خوشحال شدم همینو گف دیگه هیچ چیزی نگف یا راهنماییم نکرد فقد گف بعد از این ترشحات قهوه‌ای رنگ داری همون شب که من معاینه شدم از همون شب دل درد پریودی هر رب ساعتی یا نیم ساعتی میگرفت و ول میکرد به مادر شوهرم گفتم گف اینا ماه دردیه چیزی نیس دیگه منم خودمو بی خیال گرفتم دو روز درد داشتم و ترشح داشتم شنبه که رفته بودم معاینه دیگه شب دوشنبه ساعت دو سه شب دردام بیشتر شد و هر رب ساعتی میگرف و ول میکرد اصن نخوابیدم از درد به خودم میپیچیدم ساعت چار صبح تایم گرفتم تا پنج دردام منظم شد و هر پنج دیقه شد دیگه خیلی دردام بیشتر میشد و گریه میکردم شوهرمو بیدار کردم گفتم بریم بیمارستان من خیلی درد دارم دیگه خونه مادر شوهرم بودیم اونم بیدار کردم ساعت شیش با هم رفتیم بیمارستان تامین اجتماعی زایشگاه که رفتم دیدم یه زنه وسط زایشگاه نشسته و درد میکشه ترسیدم گفتم شاید رسیدگی نمیکنن دیگه نیم ساعتی منتظر بودیم تا زنه اومد معاینم کرد گف چار سانتی همونجا جوری معاینم کرد کیسه ابمو پاره کرد دیگه لباس پوشیدم و رفتم بستری شدم
مامان کارن مامان کارن ۹ ماهگی
سلام بالاخره تجربه زایمان طبیعی میخام براتون بگم پارت ۱
اول اینکه من سرکلاژی بودم و قبل بازکردن سرکلاژ درد زایمان گرفتم
۳۶ هفته و ۳ روز بودم هیچ درد یا علائمی قبلش نداشتم صبح ساعت ۷ از درد بیدار شدم درد پریودی بود ولی خب قطع شد تا ساعت ۱۰
ساعت ۱۰ ک گرفت دردا منظم تر شده بودن ولی هنوز فاصله بینشون بود به مامانم زنگ زدم گفت برو بیمارستان چک بشی بخاطر سرکلاژ خطرناکه منم چون دردای خیلی شدیدی نداشتم گفتم کارام بکنم بعد برم🤣خلاصه ناهار درس کردم ی دوش گرفتم ساک بچم نبسته بودم آماده کردم بعد ناهار ساعت ۴ با شوهرم رفتم زایشگاه تو مسیر زایشگاه ی حس فشار داشتم تو واژن و دردام هنوز قابل تحمل و فاصله دار بود رفتم زایشگاه تا خوابیدم برای معاینه ماما از روی انقباض و سفت شدن شکمم گفت دخترررر چرا زودتر نیومدی دردات خیلی نزدیک بهم ولی خب من خودم چیزی احساس نمیکردم بعد معاینم کرد و من با وجود سرکلاژ ۳ سانت دهانه رحمم باز شده بود سریع به دکترم اطلاع دادن لباس دادن و گفتن سریع باید سرکلاژ باز بشه بشدت تحت فشار رحم من لباس پوشیدم و شوهرم صدا کردن برگه رضایت اتاق خصوصی و ماما همراه دادن که امضا کنه


تجربه زایمان طبیعی
مامان الماس کوچلو💎🎀 مامان الماس کوچلو💎🎀 ۱ ماهگی
تجربه ی زایمان طبیعی ایلان جونم:سال۱۳۹۸ بیمارستان سپیدار اهواز
من بچه بودم اون موقع فقط ۱۴.سالم بود ۴۰هفته بودم که ۸/۱۴ ساعت ۱۱ شب دردام شروع شد پیش خونواده همسرم بودم بابای همسرم هم ۲۰ روزه فوت کرده بود دردام که شروع شد زود رفتم دوش گرفتن همه چی رو گزاشتیم تو ماشین و با مامان همسرم و جاریم رفتیم بیمارستان معاینم کردن گفتن فقط یک سانتی هنوز برگرد خونه ما هم خونمون از بیمارستان دوره نمیتونسیم برگردیم بیرون زایشگاه درد می‌کشیدم و راه میرفتم خیلی بد بود چون تجربه نداشتم و اصلا نمی‌دونستم باید چکار کنم تا ساعت ۱۲ صب من بیمارستان بودم ولی بستریم نکردن تو بخش بودم بعد یه زن.اونجا بود بس گفتم از دیشب سر وام و خیلی درد دارم میتونم بیام یکم رو تخته معاینه بخوابم خیلی خوابم میومد از خستگی و درد بیهوش شده بودم یه نیم ساعتی خوابیدم و با صدای اون زنده بیدار شدم بم گف یکی بیرون صدات می‌کنه رفتم دیدم دوستم و عمم اومدن بیمارستان و دوستم هم چند ماه پیش زایمان کرده بود بهم میگف خوبی اصلا نترس باشه منم انگار بیهوش شده بودم میگفتم چرا اومدن بعد دوباره برگشتم خوابیدم و وقتی درد می‌پیچید تو شکمم وو کمرم بیدار میشدم بعد بالا آوردم نمی‌دونم چرا بعد اومدن معاینم کردن گفتن ۶ سانتی بستریم کردن و سرم وصل کردن و رفتیم دستگاه نبض بچه رو میگم وصل کردن من وقتی دردم میگیره نمیتونم بشینم باید راه برم هر چند دقیقه دستگاه رو میکشم پامیشم راه میرم و به مامای که پیشم بود میگم احساس دستشویی دارم. بهم میگه اون بچه ای اینجا کارتو بکن زور میزدم ولی چیزی نبود 😅بعد ماما رفت وقت نهار بود ساعت ۱۴ بود که من خودم تنهایی تو زایشگاه بودم و دکتر قبل رفتن بم گف هر وقت دردت گرفت زور بزن منم با تمام وجود زور میزدم بعد دست زدم