سلاااام شبتون بخیر
امشب یهویی یاد شب و روزایی افتادم ک استراحت مطلق بودم
تا اوایل ماه چهارم ویار داشتم..
هیچ کاری نمیتونستم انجام بدم
به عالم و آدم محتاج شده بودم...نه غذا میتونستم بپزم نه ظرف بپزم
استرس لعنتی هم مدام باهام بود مطمئن بودم اگ اتفاقی بیفته شوهرم ولم نمیکنه
سرکلاژ شدم.... بستری و بی حسی ازکمر و همچنان استراحت
از طرفی جواب غربال دوم خوب نبود و نیاز به بررسی داشت
ان آی پی تی...
تو ماه هفتم بارداری اسباب کشی داشتم...همچنان محتاج دیگران ک وسایلمو جمع کنن و تو خونه جدید پهن کنن...
بعد دوماه زایمان..
سر زایمانمم داشتم می مردم بخاطر چسبندگی شدید جفت و خونریزی زیاد...
عجب شب و روزایی رو گذروندم...هعیییی ولی بازم خداروشکر

گاهی میگم بخدا جنس ما زنا از اهنه
اینهمه زجر میکشیم و نمیمیریم💔

من هميشه ميگم خدايا براي گذر زمان هزااااران بار شكرت

عزیزم سلام بعد از هر سختی آسانی ست. و این وعده ی خداست ❤️

دستت دردنکنه خیلی دلم میخواست این روزها رو بنویسم شما زحمت ش رو کشیدی لحظه لحظه بارداری م اومد جلو چشمم..
من چندین مشکل دیگه هم داشتم

ظرف بشورم
اشتباه شد🤣