۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۱۱ ماهگی
حاملگی آویسا❤️(پارت ۵)
پسرمم ک ‌پیش دبستانی میرفت. براش سرویس شخصی گرفتیم ک خودمم باهاش برم و برگردم ظهر هم باز سرویس میومد دنبال من و میرفتیم ارسام میاوردیم خونه ...
هعی دخترا روزای خوبم بود....
اینبار چون خداروشکر با عمه ها و عموهام بابام دعوا کرده بودن نگفتیم اگر میشنیدنم و میپرسیدن مامانم میگفت ن حامله نیس ....
ببینید خیلی حاملگی سختی داشتم همش ی پام دکتر بود یروز وزنش کمه ی روز ابش کمه ی روز شریان داره ی روز فلان .... بگذریم خیلیاتون ک دوستم هستین ازاونموقع درجریانین...
جشن ارسام ۲۶اردیبهشت بود ک رفتیم جشن و همه مامانا میگفتن راحت نشدی تو میخندیدم میگفتم ن دعا کنید دیگ ب معنای واقعی داشتم میترکیدم 😂😂😂
تااینکه رسید وقت زایمان ...

مثل قبل اماده شدم برای زایمان رفتم خونه بابام ک اونجا زایمان کنم
۲۵ اردیبهشت رفتم بیمارستان گفتن ن وقتش نیس

دیگ گفتم نمیرم تا درد بگیره
۲۸ ام چهل هفتم تموم شد دوستا مامانم میگفتن برو دکتررنگ وروت سیاه شده کبود شدی 😂😬
گفتیم اوکی .بابام اومد و من و بابام و مامانم و ارسام رفتیم بیمارستان .
اونجا چون سرما هم خورده بودم گفتم سرماخوردم کاهش حرکت و فشارمم گرفتن رو ۱۴ بود .... الکی گفتم یه نمه درد دارم 😂
میگفتم بستری بشم فقط زایمان کنم .
خداروشکر خلوت بود و بستریم کردن ....
دیگ باز مامانم زنگ زد ب شوهرم ک بیا پریسا بستری شده ....
مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۱۱ ماهگی
حاملگی آویسا ❤️(پارت ۲)
ینی امکان نداشت ما یروز بریزم بیرون و 🍷نداشته باشیم هردفعه یجوری اوکی میشد برامون ...
مامانمم همش میگفت وقتشه یکی بیار
منم میگفتم فعلا نمیخام ولی اگرم بیارم چه دختر بشه چ پسر همینه تمومه .
نگی واس ارسام داداش یا واس دخترت خواهر تمومه ها
میگفت حالا تو اینو بیار
تو این وسطا من گاهی اقدام میکردم واس بچه ولی خب چون میدونستم تنبلی دارم گرفتنش سخته و غیر ممکنه ...
مرداد سال ۱۴۰۲مارفتیم بیرون و مثل همیشه خوشگذشت و برگشتم...
من بعدش پریود شدم و مطمعن شدم بچه ندارم .
دقیقا یه روز بعد پریودیم اقدام داشتیم و این اخرین اقداممون شد بعدش دیگ جلوگیری داشتیم ...
قرار بعدیمون شد ۱۲ شهریور ک ما رفتیم بیرون هرکاری کردیم ب هرکی رو زدیم گفتن 🍷نداریم . مام گفتیم جهنم چاره ای نیست بریم همینجوری ...
این وسطا من درگیر عروسی پسر خالم بودم ک لباس و ارایشگاه و عروس هم ب همه اعلام کرده بود ک ساقی داریم تو مراسم زنا و 🍷براهه‌ ودختر خاله دوماد(ک من باشم 😂😂😂😂)
من خودم ب خالم مامانم زنداییم ب همه گفتم میدم میخورین اگرم نخورین با ترفند بخوردتون میدم
باید ۱۹ شهریور پریود میشدم
نشدم گفتم عیب نداره پیش میاد یکی دوروز تاخیرعادیه ...
میدیدم وقتی میشینم لگنم درد میکنه
خیلی میخوابم ساعت۸ شب میخابیدم فرداش ساعت ۱ـ۲بیدار میشدم ...
یروز شک کردم ۲۸ شهریور بود با شوهرم بیرون بودیم گفتم یه بیبی چک بخریم امتحان کنم پریود نشدم ک بعدش برم دکترامپول بزنن پریودشم .
مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۱۱ ماهگی
حاملگی آرسام❤️ (پارت ۷)
بابام گفت پس با جاوید برید عموم میشه .
مامانم گفت من با جاوید دخترمو ببرم مگه شوهر ندارم مگه پسر ندارم نمیخام با پسرم میبرمش.
بابام گفت برید .
ساعت ۵ بود ک داداشم اومد گفت ابجی پاشو بریم دیگ گفت ن زوده .
گفت تو پاشو تا برسیم طول میکشه
خودشم زنگ زد ب بابام ک اجازه بگیره منو ببره بیمارستان .
خلاصه رفتیم بیمارستان ۷ شب رسیدیم ‌
من چهل هفتم تمون شده بود و درد داشتم شدید تا معاینه کنن بستری بشم شد ساعت۸
داداشم کارامو انجام داد وسایلم خرید
همه فک‌میکردن داداشم پدر بچس😂😂😂
وقتی گفتن بستری و لباسام عوض کردم
داداشم تو اتاق انتظار بود من تو سالن یه در شیشه ای فاصلمون بود دست همو گرفته بودیم میرقصیدیم 🤩...
اخ اخ ازاینجا دیگ درد ک نگم عذاب شروع شد
اومدن امپول فشار زدن و دردام شروع شد...
اتاق زایمانم سرویس داشتتک بودم تو اتاق ...
من باهر درد میرفتم حموم اب گرم میرفتم رو‌ شکم و کمرم و اروم میشدم .
بقول دکترم میگفت تو زایمان دراب کردی همش زیر اب بودی .
مامان نیهان جون مامان نیهان جون ۱۱ ماهگی
💥پارت دوازدهم💥
شروع زندگی مشترک با کسی که هیچ علاقه ای بهش نداشتم برام خیلی سخت بود سخت‌تر این بود که یه کوچه با خونمون فاصله داشتم و اجازه نداشتم برم خونشون مادر شوهرم یه زن افسرده ای بود که سال ۸۴ پسرش فوت شده بود سال۸۵ از همسرش طلاق گرفته بود سال ۸۶ هم من عروس شده بودم زنده خیلی گریه میکرد یه لحظه که تنها میشد با صدای بلند گریه میکرد الاهی دورش بگردم فدای دلش بشم که چه درد بزرگی رو تحمل میکرد و من درکش نمی‌کردم. نمیتونست تو خونه بشینه هر روز می‌رفت خونه دوستش اونجا سرش گرم میشد همه چی یادشمیرفت عصر میومد خونه شام می‌خوردیم بعداز شامم دوستش با دختران میومدم دورهمی. که مادر شوهرم احساس تنهایی نکنه خدا مرگ فرزند رو قسمت هیچ کس حتی دشمن آدمم نکنه واقعا سخته مدتی گزشت من حالت تهوع داشتم به خواهر شوهرم گفتم رفت تست گرفت بله من باردار بودم بارداری من باعث خوشحالی مادر شوهرم شد و اون تقریبا از اون حال و هوا دراومد روزها و ماه ها گزشت و شد ماه آخره من منم داشتم به زایمان نزدیکتر میشدم یه شب که تابستون بود همه تو حیاط خوابیده بودن منو مادر شوهرم مثل همیشه توی اتاق خوابیده بودیم. دیدم درام داره شروع میشه بیدارش کردم گفتم درد دارم گفت وقته زایمانه. ولی تحمل کن وقت بگزرون بعد بریم بیمارستان از الان بریم هر کس میاد معاینه می‌کنه. دردت میاد. صبح شد دیگه من تحملم تموم شد همه رو بیدار کردیم منو بردن بیمارستان. پسرم به دنیا اومد پسری که مرده زندگیمه تکیه گاه منه رفیق منه آنقدر خوشحال بودم از به دنیا آمدنش احساس میکردم این یه نفر فقط و فقط برای من آفریده شده الان همون آقا پسره ۱۶سالشه نفسم به نفسای اون بنده
مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۱۱ ماهگی
حاملگی آویسا ❤️(پارت ۱۱)
شد ۲خرداد ک گفتم نمیتونم بیایین امضا بزنین بریم پرستارم اومد و گفتم میخام برم زنگ بزن دکترم بگو .
خلاصه اجازه داد و من جمع کردم ک فقط برم خونه ...
پرستارا ک میدیدن دارم میرم بهیارا دکترا میدونستن کی هستم میگفتن نجاتت دادن بالاخره میری خدا تورو دوباره بخشید و ....
دکترم روزی سه تا قرص اهن گفت باید باید باید بخورم ...
یکماه بعد هم ازمایش خون ک ببینم کم خونیم اوکی شده یا ن ... چون یه واحد از خونم ذخیره داشتم ....
من مرخص شدم اومدم خونه جاریم خواهر شوهرم اسپند دود کردن شربت غذا اماده کردن واس خانوادم . بابام و داداشم قربونی گرفتن برامون اوردن زمین زدن...
فرداش رفتیم واس غربالگری پاشنه و شنوایی سنجی ...
طولانیش نکنم براتون انجام دادیم و فامیلا شوهرم اومدن عیادت من و دخترم ....
دهه منودخترم ک شد من رفتم خونه مامانم ...
ازمدرسه پسرم گفتن باید بیایین برای ثبت نام ، واس ثبت نام هم حتما باید واکسن میزدن ازی طرفم اویسا چهل روزیش بود و مراقبت داشت .برای یه روز اومدم خونه خودم صبحش رفتیم بهداشت بعد مدرسه ثبت نام و اومدیم خونه ک من بدنم خارش گرفت زدم گوگل دیدم عادی نیس نوشته ابله مرغون . ... من ابله بچه بودم گرفته بودم و .....
مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۱۱ ماهگی
حاملگی آرسام❤️ (پارت ۸)
ساعت ۱:۴۵ دیقه
۳۱ شهریور سال ۱۳۹۷ ارسام طبیعی دنیااومد و من گفتم بعد بخیه میخام برم دوش بگیرم .
ساعت ۵ صبح بخیه هام تموم شد ۶۹ تا بخیه خوردم .
ترکیده بودم شدید ....
وقتی بلند شدم برم دوش بگیرم بیهوش شدم و افتادم زمین .

مامانم میگه ارسام ک اوردن تحویل دادن هرچی منتر موندیم تو بیایی نیومدی .
میگه یهو صدا کردن همراه پریسا بیا داخل سالن زایمان
مامانمم ک خواسته بیاد جلوشو گرفتن و نزاشتن‌
دوباره دکتررفته صداش کنه ک دیده نمیزارن دکتر داد زده ک ولش کنید بچش ازدست رفت بزارید بیاد ‌
مامانم ساک ارسام و میندازه زمین و میدوئه سمت اتاقم میبینه رو ویلچر بیهوش افتادم ...
حالم ک سرجاش میاد با خرما و ابمیوه میرم سرویس اونجا بازم بیهوش میشم و مامانم دکترارو صدا میکنه .

میگن فشارم بالاست و باید تو‌زایمان پر خطر بمونم .
یه شب میمونم اونجا و هر چهارساعت بهم دوتا امپول میزدن ک کل درد زایمان ی طرف درد اون امپولا ی طرف ...
میبینن ک حالم خوب نیس ب مامانم میگن شیر خشک بخر... فردا صب میرم بخش بستری میشم و بازم امپولا ادامه داشت تا فرداش ک مرخص بشم ...
خدارو شکر ارسام حالش اوکی بود مشکلی نداشت و زردی نذاشت ....
من تا شش ماه نمیتونستم سرویس عادی استفاده کنم فرنگی استفاده میکردم و زایمان سختی داشتم ....

امیدوارم دوست داشته باشین
خودم ک تجدید خاطره شد و باهر قسمتش خندیدم و ‌گریه کردم .
❤️دوستتون دارم
مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۱۱ ماهگی
حاملگی آرسام (پارت ۳)
منم شک کردم و رفتم سراغ بی بی چک 🙄۵تا بی بی چک داشتم یکی برداشتم و زدم مثبت شد 😏
گفتم امکان نداره حتما خرابه بی بی چک کاذب نشون میده😞 ...
دوباره دوتا دیگ زدم دیدم ن مثبت شد .😐🙄
از واتساپ پ دادم ب شوهرم خیلی سرد گفتم اومدنی ۵ تا بی بی چک بخر اونم گفت داری ک .
گفتم سه تا زدم مثبته شک دارم ک خراب باشن گفت ببینم عکسشو دادم و اونم یه استیکر ک ماشا میشا بود و دستاش برده بود بالا و دندوناش معلوم بود فرستاد بالاشم نوشته بود اخ جووووووووون 🤩😂
یادش بخیر اونموقع بی بی چک دونه ای ۵۰۰ تومن بود 😂
شوهرم رفته بود گفته بود ۵ تا . طرف فککرده این ۵ تومن میخاد بهش ۱۰ تا بی بی چک داده بودن...
وقتی اومد کلی خندیدم و دوتا برداشتم رفتم سرویس زدم دیدم مثبته 😂.
شب دوباره دوتا دیگ زدم دیدم مثبته 😂
نصف شب باز دوتا دیگ زدم مثبت بود 😂
فردا صبحش ساعت ۶ باز دوتا زدم اینم مثبت بود😂.دیگه شوهرم بیدار کردم و گفتم همش مثبته بریم ازمایش 😂
الان میگین چ اسکل بودم اخه قبلا یکی مثبت کاذب شده بودم خیلی میترسیدم ...
اونموقع یدونه زدم و دیدم مثبته ب مامانم گفتم . بابامم داداشاش جمع کرد اومد خونه من و فرداش من پریود شدم 😂😂😂...
مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۱۱ ماهگی
حاملگی آرسام ❤️(پارت۶)
سیسمونی خریدیم و اسم انتخاب کردیم و جشن گرفتیم و رسید ب زایمان
زایمان ارسام ❤️
من یکی از زنعمو هام سال ۹۶ دیقا روز عاشورا دردش میگیره و میره بیمارستان تازایمان کنه .
منم همیشه ب شوخی میگفتم کی تو روز عاشورا اخه زایمان میکنه 😂🙄
شهریور سال ۹۷
من تا ریخ زایمانم زده بودن ۴مهر .
اما طبق گفته بقیه ک زودتر میاد و فلان من میگفتم ایشالله ۱۹ ام بیاد ک تولدش با بابام یکی باشه .
اما ارسام موند دیقا روزی ک ....😂😂😂😂

تاسوعا گذشت عاشورا گذشت و روز سوم امام بود صبح شوهرم گفت نمیاد این پسر بچه من میرم خونه فردا باید برم ماموریت .
گفتم اوکی برو ....
این بیچاره رفت خونه ساعت ۸ صبح ...
من ساعت ۱۱ صبح دردم گرفت 😂😂😂
خلاصه رفتم دوش گرفتم اماده شدم .
بابامم روز سوم امام تو هیئت ابجوشت نذری میپزه واس شام.
مامانم زنگ زد ک بیا بریم بیمارستان .
بابامم گفت من نمیتونم نذریو بسپارم ب کسی زنگ بزن شوهرش بیاد .
منم میگفتم ن اون بنده خدا اولا تازه رفته دوما اگر بیاد و بریم دکتر بگن ن هنوز وقتش نیس گناه داره الکی کشوندیمش اینجا...