۴ پاسخ

آخ از دست این مادرشوهرا ک همه چیو فقط واسه خودشون و دخترشون خوب میدونن ب عروس ک میرسه همه چی عوض میشه منم مادرشوهرم همینطوریه

ولی همیشه در لحظه خودت جواب بده اگه جواب بدی دفعه ی بعد چیزی نمیگه بهت

واااا میگفتی ماهم دختر بابامون هستیم مگه فقط تو دختر داری انقدر بدم میاد ازین ادما فکر میکنن مارو از توی خیابون پیدا کردن

عزیزم حالا که شوهرت. پشتت در اومد دیگه نشین خودتو اذیت کن که چرا چیزیش نگفتم دفعه بعد اگر تکرار کرد محترمانه جوابشو بده که دیگه دخالت نکنه

سوال های مرتبط

مامان فندوقم ❤️ مامان فندوقم ❤️ ۷ ماهگی
#مادر شوهر 🫠

سلام من خواهر شورم تازه زایمان کرده طبیعی بچشم دختره
من دخترم شیش ماهشه وقتی حالمه شدم مادر شوهرم اجبار کرد ب خواهر شورم ک باید حامله شی اونم حامله شد وقتی من زایمان کردم اصلا نیومد خونم با اینکه خونشون بغل خونمون میگفت خونتون گرمه من ویار دارم مادر شوهرم همش پیشش بود ب من سر نمیزد‌ میگفت سزارین خوبه چیزی نیس طبیعی سخته از،پایین بخیه میخوره آدم نمیتونه بشینه من هیچی نمیگفتم فقط گریه میکردم یواشکی
بعد زایمان کرد طبیعی بخیه م نخورد ظرف ده دیقه بچش ب دنیا اومد
بعد الان هی الکی ب من میگه درد سرگیجه داره و این حرفا
برا من مهم نیس ولی جوری برخورد میکنه ک انگار من چشمم بهشون میدونم الکی میگه یا میگه بچش شب تا صبح گریه
تخم مرغ شکستیم رو تو شکست
من دخترم بد اخلاق هس ولی همیناشم شیرینه ک چشمم نگیره بهش بگم بچش آرومه
ولی خیلی ناراحت میشم اینجوری برخورد میکنن من اصلا سوال نمی‌پرسم ک چی شد جی نشد
ولی دلم خیلی میشکنه فقط میگم واسه خدا گذاشتمتون
ولی خدا هم اونارو بیشتر دوست داره
مامان امیر رضا👼🏻🍼 مامان امیر رضا👼🏻🍼 ۷ ماهگی
مامان آراد👶🏻 مامان آراد👶🏻 ۱۱ ماهگی
چرا انقذ بی زبونم پیش خانواده شوهرم شاید روم ب روشون باز نشده یا شایدم حساسم خیلی هرچی هس خبلی دارم خود خوری میکنم خونه مادرشوهرم دعوت بودیم دیدم پسر خواهرشوهرم ۱۴سالشع گف دایی آراد بزارم رو دوشم اخه خوشش میاد شوهرم با افتخار با صدای رسا گف بزار اونم گذاشت منم قفل شده بودک چیزی نگفتم نگو اولین بارش نبود زفته بودم بیرون شوهرم با پسرم رفته بودن خونه خواهرش اونجا این حرکت اجرا کرده بودمیام خونه میگم چرا اخه از من اجازه نگرف کاش میکفتم دایی هیچکارس اختیارش دست منع خطر داره میندازی . مادرش ک حلوا خورد بچم میداد رفتم گفتم آلرژی داره ب ارد گندم نده گفت تو یدونه موز میدی چیزی نیس من میدم چیزیه شوهر خنگم زفته بود گفته بود ما روزی یدونه موز میدیم بهش بچه ها همه بچم بغل میگیرن بچه ۸ ساله بچمو میزاره بغلش میشینه رو مبل والا میگم ناراحت میشن چیزی بگم از طرفی هم میگم جون بچم ب خطر میوفته بدرک ک ناراحت میشم میگم شوهرم چرا انقد بیشعوره چرا همینجوری نگاه میکنه اجازه میده هزار بار بهش گفتم نزار بچه رو بغل کنن میندازن گوش نمیده اصلا