حاملگی آویسا ❤️(پارت ۲)
ینی امکان نداشت ما یروز بریزم بیرون و 🍷نداشته باشیم هردفعه یجوری اوکی میشد برامون ...
مامانمم همش میگفت وقتشه یکی بیار
منم میگفتم فعلا نمیخام ولی اگرم بیارم چه دختر بشه چ پسر همینه تمومه .
نگی واس ارسام داداش یا واس دخترت خواهر تمومه ها
میگفت حالا تو اینو بیار
تو این وسطا من گاهی اقدام میکردم واس بچه ولی خب چون میدونستم تنبلی دارم گرفتنش سخته و غیر ممکنه ...
مرداد سال ۱۴۰۲مارفتیم بیرون و مثل همیشه خوشگذشت و برگشتم...
من بعدش پریود شدم و مطمعن شدم بچه ندارم .
دقیقا یه روز بعد پریودیم اقدام داشتیم و این اخرین اقداممون شد بعدش دیگ جلوگیری داشتیم ...
قرار بعدیمون شد ۱۲ شهریور ک ما رفتیم بیرون هرکاری کردیم ب هرکی رو زدیم گفتن 🍷نداریم . مام گفتیم جهنم چاره ای نیست بریم همینجوری ...
این وسطا من درگیر عروسی پسر خالم بودم ک لباس و ارایشگاه و عروس هم ب همه اعلام کرده بود ک ساقی داریم تو مراسم زنا و 🍷براهه‌ ودختر خاله دوماد(ک من باشم 😂😂😂😂)
من خودم ب خالم مامانم زنداییم ب همه گفتم میدم میخورین اگرم نخورین با ترفند بخوردتون میدم
باید ۱۹ شهریور پریود میشدم
نشدم گفتم عیب نداره پیش میاد یکی دوروز تاخیرعادیه ...
میدیدم وقتی میشینم لگنم درد میکنه
خیلی میخوابم ساعت۸ شب میخابیدم فرداش ساعت ۱ـ۲بیدار میشدم ...
یروز شک کردم ۲۸ شهریور بود با شوهرم بیرون بودیم گفتم یه بیبی چک بخریم امتحان کنم پریود نشدم ک بعدش برم دکترامپول بزنن پریودشم .

۱ پاسخ

ب خودم میگفتی میفرستادم برات 🤭

سوال های مرتبط

مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۷ ماهگی
حاملگی آرسام ❤️(پارت۶)
سیسمونی خریدیم و اسم انتخاب کردیم و جشن گرفتیم و رسید ب زایمان
زایمان ارسام ❤️
من یکی از زنعمو هام سال ۹۶ دیقا روز عاشورا دردش میگیره و میره بیمارستان تازایمان کنه .
منم همیشه ب شوخی میگفتم کی تو روز عاشورا اخه زایمان میکنه 😂🙄
شهریور سال ۹۷
من تا ریخ زایمانم زده بودن ۴مهر .
اما طبق گفته بقیه ک زودتر میاد و فلان من میگفتم ایشالله ۱۹ ام بیاد ک تولدش با بابام یکی باشه .
اما ارسام موند دیقا روزی ک ....😂😂😂😂

تاسوعا گذشت عاشورا گذشت و روز سوم امام بود صبح شوهرم گفت نمیاد این پسر بچه من میرم خونه فردا باید برم ماموریت .
گفتم اوکی برو ....
این بیچاره رفت خونه ساعت ۸ صبح ...
من ساعت ۱۱ صبح دردم گرفت 😂😂😂
خلاصه رفتم دوش گرفتم اماده شدم .
بابامم روز سوم امام تو هیئت ابجوشت نذری میپزه واس شام.
مامانم زنگ زد ک بیا بریم بیمارستان .
بابامم گفت من نمیتونم نذریو بسپارم ب کسی زنگ بزن شوهرش بیاد .
منم میگفتم ن اون بنده خدا اولا تازه رفته دوما اگر بیاد و بریم دکتر بگن ن هنوز وقتش نیس گناه داره الکی کشوندیمش اینجا...
مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۷ ماهگی
حاملگی آویسا❤️(پارت ۵)
پسرمم ک ‌پیش دبستانی میرفت. براش سرویس شخصی گرفتیم ک خودمم باهاش برم و برگردم ظهر هم باز سرویس میومد دنبال من و میرفتیم ارسام میاوردیم خونه ...
هعی دخترا روزای خوبم بود....
اینبار چون خداروشکر با عمه ها و عموهام بابام دعوا کرده بودن نگفتیم اگر میشنیدنم و میپرسیدن مامانم میگفت ن حامله نیس ....
ببینید خیلی حاملگی سختی داشتم همش ی پام دکتر بود یروز وزنش کمه ی روز ابش کمه ی روز شریان داره ی روز فلان .... بگذریم خیلیاتون ک دوستم هستین ازاونموقع درجریانین...
جشن ارسام ۲۶اردیبهشت بود ک رفتیم جشن و همه مامانا میگفتن راحت نشدی تو میخندیدم میگفتم ن دعا کنید دیگ ب معنای واقعی داشتم میترکیدم 😂😂😂
تااینکه رسید وقت زایمان ...

مثل قبل اماده شدم برای زایمان رفتم خونه بابام ک اونجا زایمان کنم
۲۵ اردیبهشت رفتم بیمارستان گفتن ن وقتش نیس

دیگ گفتم نمیرم تا درد بگیره
۲۸ ام چهل هفتم تموم شد دوستا مامانم میگفتن برو دکتررنگ وروت سیاه شده کبود شدی 😂😬
گفتیم اوکی .بابام اومد و من و بابام و مامانم و ارسام رفتیم بیمارستان .
اونجا چون سرما هم خورده بودم گفتم سرماخوردم کاهش حرکت و فشارمم گرفتن رو ۱۴ بود .... الکی گفتم یه نمه درد دارم 😂
میگفتم بستری بشم فقط زایمان کنم .
خداروشکر خلوت بود و بستریم کردن ....
دیگ باز مامانم زنگ زد ب شوهرم ک بیا پریسا بستری شده ....