حاملگی آرسام ❤️(پارت۶)
سیسمونی خریدیم و اسم انتخاب کردیم و جشن گرفتیم و رسید ب زایمان
زایمان ارسام ❤️
من یکی از زنعمو هام سال ۹۶ دیقا روز عاشورا دردش میگیره و میره بیمارستان تازایمان کنه .
منم همیشه ب شوخی میگفتم کی تو روز عاشورا اخه زایمان میکنه 😂🙄
شهریور سال ۹۷
من تا ریخ زایمانم زده بودن ۴مهر .
اما طبق گفته بقیه ک زودتر میاد و فلان من میگفتم ایشالله ۱۹ ام بیاد ک تولدش با بابام یکی باشه .
اما ارسام موند دیقا روزی ک ....😂😂😂😂

تاسوعا گذشت عاشورا گذشت و روز سوم امام بود صبح شوهرم گفت نمیاد این پسر بچه من میرم خونه فردا باید برم ماموریت .
گفتم اوکی برو ....
این بیچاره رفت خونه ساعت ۸ صبح ...
من ساعت ۱۱ صبح دردم گرفت 😂😂😂
خلاصه رفتم دوش گرفتم اماده شدم .
بابامم روز سوم امام تو هیئت ابجوشت نذری میپزه واس شام.
مامانم زنگ زد ک بیا بریم بیمارستان .
بابامم گفت من نمیتونم نذریو بسپارم ب کسی زنگ بزن شوهرش بیاد .
منم میگفتم ن اون بنده خدا اولا تازه رفته دوما اگر بیاد و بریم دکتر بگن ن هنوز وقتش نیس گناه داره الکی کشوندیمش اینجا...

۳ پاسخ

من حس خوب گرفتم از زایمانت🥰

بزار پارت ۷رو سریع تر

من روز عاشورا زایمان کردم😂

سوال های مرتبط

مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۱۱ ماهگی
حاملگی آویسا❤️(پارت ۵)
پسرمم ک ‌پیش دبستانی میرفت. براش سرویس شخصی گرفتیم ک خودمم باهاش برم و برگردم ظهر هم باز سرویس میومد دنبال من و میرفتیم ارسام میاوردیم خونه ...
هعی دخترا روزای خوبم بود....
اینبار چون خداروشکر با عمه ها و عموهام بابام دعوا کرده بودن نگفتیم اگر میشنیدنم و میپرسیدن مامانم میگفت ن حامله نیس ....
ببینید خیلی حاملگی سختی داشتم همش ی پام دکتر بود یروز وزنش کمه ی روز ابش کمه ی روز شریان داره ی روز فلان .... بگذریم خیلیاتون ک دوستم هستین ازاونموقع درجریانین...
جشن ارسام ۲۶اردیبهشت بود ک رفتیم جشن و همه مامانا میگفتن راحت نشدی تو میخندیدم میگفتم ن دعا کنید دیگ ب معنای واقعی داشتم میترکیدم 😂😂😂
تااینکه رسید وقت زایمان ...

مثل قبل اماده شدم برای زایمان رفتم خونه بابام ک اونجا زایمان کنم
۲۵ اردیبهشت رفتم بیمارستان گفتن ن وقتش نیس

دیگ گفتم نمیرم تا درد بگیره
۲۸ ام چهل هفتم تموم شد دوستا مامانم میگفتن برو دکتررنگ وروت سیاه شده کبود شدی 😂😬
گفتیم اوکی .بابام اومد و من و بابام و مامانم و ارسام رفتیم بیمارستان .
اونجا چون سرما هم خورده بودم گفتم سرماخوردم کاهش حرکت و فشارمم گرفتن رو ۱۴ بود .... الکی گفتم یه نمه درد دارم 😂
میگفتم بستری بشم فقط زایمان کنم .
خداروشکر خلوت بود و بستریم کردن ....
دیگ باز مامانم زنگ زد ب شوهرم ک بیا پریسا بستری شده ....
مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۱۱ ماهگی
حاملگی آرسام❤️ (پارت ۸)
ساعت ۱:۴۵ دیقه
۳۱ شهریور سال ۱۳۹۷ ارسام طبیعی دنیااومد و من گفتم بعد بخیه میخام برم دوش بگیرم .
ساعت ۵ صبح بخیه هام تموم شد ۶۹ تا بخیه خوردم .
ترکیده بودم شدید ....
وقتی بلند شدم برم دوش بگیرم بیهوش شدم و افتادم زمین .

مامانم میگه ارسام ک اوردن تحویل دادن هرچی منتر موندیم تو بیایی نیومدی .
میگه یهو صدا کردن همراه پریسا بیا داخل سالن زایمان
مامانمم ک خواسته بیاد جلوشو گرفتن و نزاشتن‌
دوباره دکتررفته صداش کنه ک دیده نمیزارن دکتر داد زده ک ولش کنید بچش ازدست رفت بزارید بیاد ‌
مامانم ساک ارسام و میندازه زمین و میدوئه سمت اتاقم میبینه رو ویلچر بیهوش افتادم ...
حالم ک سرجاش میاد با خرما و ابمیوه میرم سرویس اونجا بازم بیهوش میشم و مامانم دکترارو صدا میکنه .

میگن فشارم بالاست و باید تو‌زایمان پر خطر بمونم .
یه شب میمونم اونجا و هر چهارساعت بهم دوتا امپول میزدن ک کل درد زایمان ی طرف درد اون امپولا ی طرف ...
میبینن ک حالم خوب نیس ب مامانم میگن شیر خشک بخر... فردا صب میرم بخش بستری میشم و بازم امپولا ادامه داشت تا فرداش ک مرخص بشم ...
خدارو شکر ارسام حالش اوکی بود مشکلی نداشت و زردی نذاشت ....
من تا شش ماه نمیتونستم سرویس عادی استفاده کنم فرنگی استفاده میکردم و زایمان سختی داشتم ....

امیدوارم دوست داشته باشین
خودم ک تجدید خاطره شد و باهر قسمتش خندیدم و ‌گریه کردم .
❤️دوستتون دارم
مامان ماهلین 🍫❤️ مامان ماهلین 🍫❤️ ۸ ماهگی
مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۱۱ ماهگی
حاملگی آویسا ❤️(پارت ۱۱)
شد ۲خرداد ک گفتم نمیتونم بیایین امضا بزنین بریم پرستارم اومد و گفتم میخام برم زنگ بزن دکترم بگو .
خلاصه اجازه داد و من جمع کردم ک فقط برم خونه ...
پرستارا ک میدیدن دارم میرم بهیارا دکترا میدونستن کی هستم میگفتن نجاتت دادن بالاخره میری خدا تورو دوباره بخشید و ....
دکترم روزی سه تا قرص اهن گفت باید باید باید بخورم ...
یکماه بعد هم ازمایش خون ک ببینم کم خونیم اوکی شده یا ن ... چون یه واحد از خونم ذخیره داشتم ....
من مرخص شدم اومدم خونه جاریم خواهر شوهرم اسپند دود کردن شربت غذا اماده کردن واس خانوادم . بابام و داداشم قربونی گرفتن برامون اوردن زمین زدن...
فرداش رفتیم واس غربالگری پاشنه و شنوایی سنجی ...
طولانیش نکنم براتون انجام دادیم و فامیلا شوهرم اومدن عیادت من و دخترم ....
دهه منودخترم ک شد من رفتم خونه مامانم ...
ازمدرسه پسرم گفتن باید بیایین برای ثبت نام ، واس ثبت نام هم حتما باید واکسن میزدن ازی طرفم اویسا چهل روزیش بود و مراقبت داشت .برای یه روز اومدم خونه خودم صبحش رفتیم بهداشت بعد مدرسه ثبت نام و اومدیم خونه ک من بدنم خارش گرفت زدم گوگل دیدم عادی نیس نوشته ابله مرغون . ... من ابله بچه بودم گرفته بودم و .....
مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۱۱ ماهگی
حاملگی آویسا ❤️(پارت ۲)
ینی امکان نداشت ما یروز بریزم بیرون و 🍷نداشته باشیم هردفعه یجوری اوکی میشد برامون ...
مامانمم همش میگفت وقتشه یکی بیار
منم میگفتم فعلا نمیخام ولی اگرم بیارم چه دختر بشه چ پسر همینه تمومه .
نگی واس ارسام داداش یا واس دخترت خواهر تمومه ها
میگفت حالا تو اینو بیار
تو این وسطا من گاهی اقدام میکردم واس بچه ولی خب چون میدونستم تنبلی دارم گرفتنش سخته و غیر ممکنه ...
مرداد سال ۱۴۰۲مارفتیم بیرون و مثل همیشه خوشگذشت و برگشتم...
من بعدش پریود شدم و مطمعن شدم بچه ندارم .
دقیقا یه روز بعد پریودیم اقدام داشتیم و این اخرین اقداممون شد بعدش دیگ جلوگیری داشتیم ...
قرار بعدیمون شد ۱۲ شهریور ک ما رفتیم بیرون هرکاری کردیم ب هرکی رو زدیم گفتن 🍷نداریم . مام گفتیم جهنم چاره ای نیست بریم همینجوری ...
این وسطا من درگیر عروسی پسر خالم بودم ک لباس و ارایشگاه و عروس هم ب همه اعلام کرده بود ک ساقی داریم تو مراسم زنا و 🍷براهه‌ ودختر خاله دوماد(ک من باشم 😂😂😂😂)
من خودم ب خالم مامانم زنداییم ب همه گفتم میدم میخورین اگرم نخورین با ترفند بخوردتون میدم
باید ۱۹ شهریور پریود میشدم
نشدم گفتم عیب نداره پیش میاد یکی دوروز تاخیرعادیه ...
میدیدم وقتی میشینم لگنم درد میکنه
خیلی میخوابم ساعت۸ شب میخابیدم فرداش ساعت ۱ـ۲بیدار میشدم ...
یروز شک کردم ۲۸ شهریور بود با شوهرم بیرون بودیم گفتم یه بیبی چک بخریم امتحان کنم پریود نشدم ک بعدش برم دکترامپول بزنن پریودشم .
مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۱۱ ماهگی
حاملگی آرسام❤️ (پارت ۷)
بابام گفت پس با جاوید برید عموم میشه .
مامانم گفت من با جاوید دخترمو ببرم مگه شوهر ندارم مگه پسر ندارم نمیخام با پسرم میبرمش.
بابام گفت برید .
ساعت ۵ بود ک داداشم اومد گفت ابجی پاشو بریم دیگ گفت ن زوده .
گفت تو پاشو تا برسیم طول میکشه
خودشم زنگ زد ب بابام ک اجازه بگیره منو ببره بیمارستان .
خلاصه رفتیم بیمارستان ۷ شب رسیدیم ‌
من چهل هفتم تمون شده بود و درد داشتم شدید تا معاینه کنن بستری بشم شد ساعت۸
داداشم کارامو انجام داد وسایلم خرید
همه فک‌میکردن داداشم پدر بچس😂😂😂
وقتی گفتن بستری و لباسام عوض کردم
داداشم تو اتاق انتظار بود من تو سالن یه در شیشه ای فاصلمون بود دست همو گرفته بودیم میرقصیدیم 🤩...
اخ اخ ازاینجا دیگ درد ک نگم عذاب شروع شد
اومدن امپول فشار زدن و دردام شروع شد...
اتاق زایمانم سرویس داشتتک بودم تو اتاق ...
من باهر درد میرفتم حموم اب گرم میرفتم رو‌ شکم و کمرم و اروم میشدم .
بقول دکترم میگفت تو زایمان دراب کردی همش زیر اب بودی .
مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۱۱ ماهگی
حاملگی آویسا ❤️(پارت ۷)
گفتم توروخدا اگر نمیشه سزارین کنین واقعا حالم بده
گفت وضعیتت عادی نیس به چندتا متخصص شرایطتت و فرستادیم ببینیم چی میشه نظرشون چیه ...گفتم خب شمام دکتری دیگ تشخیص بده . گفت من میگم چ با طبیعی چه با سزارین خونریزیت شدیده باید رحمت در بیاریم ...
گفتم اوکی دربیارین فقط خلاص بشم من دارم میمیرم اخه ...
گفت صبر کن .
رفت و نیم ساعت بعد اومد گفت پریسا متخصصا گفتن باید طبیعی بیاری ...
من دیگ گریه میکردم ...گفت گریه نکن شیفت عوض شده و دکتری ک میاد بالا سرت دکتر خوبیه . گفتم ن نرو خودت بمون اسکل بودم فک میکردم اون بهترینه نگو اون خودش یزید بوده عزائیل بوده ... گفت نمیشه و رفت ... من موندم و فشار بالام بچه ای ک ضربانش نامنظمه درد و خونریزی شدید...چون نمیتونستم پاشم اجازه نمیدادن بهم پامیشدم همه جا خون میشد خیلی بیجون شده بودم همش میگفتم توروخدا بگین مامانم بیاد بهم خرما بده ....
مامانمو میخاستم نمیزاشتن بیاد پیشم .
یبار بزور اومد بهم سر زد ک سریع رفت .
داشتم دیونه میشدم گفتم بهم اپیدروال بزنین گفتن باشه صبر کنن دکتر اتاق عمله .
تا ۸ صب من تحمل کردم و تااینکه دکتراومد و اپیدورال زد و من همین ک دراز کشیدم ی نفس راحت کشیدم تا گفتم خدا خیرتون بده .
دیدم دکتر جدید شیفت اومد و گفت معاینه کنه .
بی حس بود پایین تنم و چیزی نمیفهمیدم .
ولی پارچه رو کنار زد گفت این چ وضعشه معاینه کرد دستاش پرخون شد و از واژنم کلی لخته خون ریخت بیرون و دکتر گفت میبرمت سزارین ...
مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۱۱ ماهگی
حاملگی آرسام (پارت ۳)
منم شک کردم و رفتم سراغ بی بی چک 🙄۵تا بی بی چک داشتم یکی برداشتم و زدم مثبت شد 😏
گفتم امکان نداره حتما خرابه بی بی چک کاذب نشون میده😞 ...
دوباره دوتا دیگ زدم دیدم ن مثبت شد .😐🙄
از واتساپ پ دادم ب شوهرم خیلی سرد گفتم اومدنی ۵ تا بی بی چک بخر اونم گفت داری ک .
گفتم سه تا زدم مثبته شک دارم ک خراب باشن گفت ببینم عکسشو دادم و اونم یه استیکر ک ماشا میشا بود و دستاش برده بود بالا و دندوناش معلوم بود فرستاد بالاشم نوشته بود اخ جووووووووون 🤩😂
یادش بخیر اونموقع بی بی چک دونه ای ۵۰۰ تومن بود 😂
شوهرم رفته بود گفته بود ۵ تا . طرف فککرده این ۵ تومن میخاد بهش ۱۰ تا بی بی چک داده بودن...
وقتی اومد کلی خندیدم و دوتا برداشتم رفتم سرویس زدم دیدم مثبته 😂.
شب دوباره دوتا دیگ زدم دیدم مثبته 😂
نصف شب باز دوتا دیگ زدم مثبت بود 😂
فردا صبحش ساعت ۶ باز دوتا زدم اینم مثبت بود😂.دیگه شوهرم بیدار کردم و گفتم همش مثبته بریم ازمایش 😂
الان میگین چ اسکل بودم اخه قبلا یکی مثبت کاذب شده بودم خیلی میترسیدم ...
اونموقع یدونه زدم و دیدم مثبته ب مامانم گفتم . بابامم داداشاش جمع کرد اومد خونه من و فرداش من پریود شدم 😂😂😂...
مامان هامین🧸 مامان هامین🧸 ۹ ماهگی
وای یادش بخیر یادم افتادم به زایمانم ک من ۸ ماه تمام پول ویزیت دادم به دکتر کثافط بی وژدانم و موقع زایمانم از بیمارستان زنگش زدن گفت مریض دارم مطبم هر کی انکاله عمل کنه
من ک نمیگذرم ازش خداهم نگذره حرومش باشه
قرار شد من ۲۵/۵سز بشم ک از یکم بچم حرکتاش کم شد و کم شد و رفتم پارسیان نوار قلب گرفتم بچه حرکتش کم بود رفتم خونه ناهار خوردم باز برگشتم بازم بچم با تکون حرکت میکرد عصر بود دیگ رفتم مطبش شلوغ بود ک کلا من دردم داشتم هی معطلم کرد اخر سرم ماماش اومد گفت حرکاتش ضعیفه دوبار برو نوار بگیر تا اومدم برم پایین دردام شدید شد ک زنگ زدم شوهرم گفتم تروخدا فقط بیا زود بریم پارسیان ماشالا ساعت ۷ ب اونورم ک دیگ تا بیای ازخیابونا بزنی بیرون صبر ایوب میخاد ترافیک و ترافیک گفتم عب نداره یه نواره دیگ ببرم هاجر
رفتم هاجر بعد دوساعت ازم نوار گرفت ومعاینه و ......
اشنا بودن دمشون گرم خدایی
گفتن درد زایمانه دردت باید سریع سز شی هر چی زنگ زدن دکتر ک نیمد چون پول چرب تر میخاست 😏😏😏😏
دیگ دکتر دیانی انکال بود دمش گرم منو ساعت ۱۰ و ۴۰ سز کرد گرددمم داد بغلم قربونش برم من🥰🥰🥰🥰🥰
من بچم ۳۶ هفته بدنیا اومد🥰