وای یادش بخیر یادم افتادم به زایمانم ک من ۸ ماه تمام پول ویزیت دادم به دکتر کثافط بی وژدانم و موقع زایمانم از بیمارستان زنگش زدن گفت مریض دارم مطبم هر کی انکاله عمل کنه
من ک نمیگذرم ازش خداهم نگذره حرومش باشه
قرار شد من ۲۵/۵سز بشم ک از یکم بچم حرکتاش کم شد و کم شد و رفتم پارسیان نوار قلب گرفتم بچه حرکتش کم بود رفتم خونه ناهار خوردم باز برگشتم بازم بچم با تکون حرکت میکرد عصر بود دیگ رفتم مطبش شلوغ بود ک کلا من دردم داشتم هی معطلم کرد اخر سرم ماماش اومد گفت حرکاتش ضعیفه دوبار برو نوار بگیر تا اومدم برم پایین دردام شدید شد ک زنگ زدم شوهرم گفتم تروخدا فقط بیا زود بریم پارسیان ماشالا ساعت ۷ ب اونورم ک دیگ تا بیای ازخیابونا بزنی بیرون صبر ایوب میخاد ترافیک و ترافیک گفتم عب نداره یه نواره دیگ ببرم هاجر
رفتم هاجر بعد دوساعت ازم نوار گرفت ومعاینه و ......
اشنا بودن دمشون گرم خدایی
گفتن درد زایمانه دردت باید سریع سز شی هر چی زنگ زدن دکتر ک نیمد چون پول چرب تر میخاست 😏😏😏😏
دیگ دکتر دیانی انکال بود دمش گرم منو ساعت ۱۰ و ۴۰ سز کرد گرددمم داد بغلم قربونش برم من🥰🥰🥰🥰🥰
من بچم ۳۶ هفته بدنیا اومد🥰

۱۱ پاسخ

آزمایش دادی؟؟

دکترت کی بود؟

دکترتون کی بود
دکترهای شهرکرد بعضا خیلی بیخودن

دکترت کی بود؟

اره منم شنیدم اگه واسه سزارین سر همون تاریخ که خود دکتر میگه نری نمیان بالا سرت.
دکترت کی بود؟

دکتر منم خیلی دیر اومد
منم احمق فکر کردم درد بکشم اشکال نداره فقط گفتم بستری بشم کافیه
اصراری ب اومدن دکتر نداشتم
۱۰ شب کیسه آبم پاره شد، ۷ ونیم صبح رفتم اتاق عمل ، از دم دمای صبح به خونریزی افتاده بودم
سزارینی بودما ولی انقدر از درد داد زدم و گریه کردم...
پسرمم ۳۷ هفته و ۱ روز بدنیا اومد
شانس آوردم ک ی روز از ۳۷ گذشته بود وگرنه باید میرفتم بیمارستان دیگه و اصلا سزارینم نمیکردن ب این راحتی

دکترمن خداخیرش بده من یک شب جفتم پاره شدزنگ زدن فوری اومد بیمارستان

حالا اون پول پرست کی بود بگید نریم سراغش

من از همون اول میرفتم دکتر بیمارستان و واسه چکابم راحت بودم میرفتم زایشگاه
بعد قصدم طبیعی بود ک گفت برو نوار قلب بگیر ک ضربان قلب بچه بالا رفته بود ۳۸ هفته کامل بودم
سریع دکتر آنکال سزارینم کرد
خدا خیرش بده

خیر نبینن دقیقا دکتر منم همین بود از زیر عملم در رفت و قبول نکرد گفت برو طبیعیه زایمان کن منم نمی‌تونستم طبیعی دیگه ی دکتر دیگه خدا پدرمادرش بیامرزه عملم کرد

دختر منم ۳۶ هفته دنیا اومد من اونروز چکاپ هفتگی رفته بودم دکتر دید نبضم تند میزنه فشارم ۱۴ شده گفت سریع برو بخواب عمل کنم

سوال های مرتبط

مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۱۰ ماهگی
حاملگی آرسام (پارت ۳)
منم شک کردم و رفتم سراغ بی بی چک 🙄۵تا بی بی چک داشتم یکی برداشتم و زدم مثبت شد 😏
گفتم امکان نداره حتما خرابه بی بی چک کاذب نشون میده😞 ...
دوباره دوتا دیگ زدم دیدم ن مثبت شد .😐🙄
از واتساپ پ دادم ب شوهرم خیلی سرد گفتم اومدنی ۵ تا بی بی چک بخر اونم گفت داری ک .
گفتم سه تا زدم مثبته شک دارم ک خراب باشن گفت ببینم عکسشو دادم و اونم یه استیکر ک ماشا میشا بود و دستاش برده بود بالا و دندوناش معلوم بود فرستاد بالاشم نوشته بود اخ جووووووووون 🤩😂
یادش بخیر اونموقع بی بی چک دونه ای ۵۰۰ تومن بود 😂
شوهرم رفته بود گفته بود ۵ تا . طرف فککرده این ۵ تومن میخاد بهش ۱۰ تا بی بی چک داده بودن...
وقتی اومد کلی خندیدم و دوتا برداشتم رفتم سرویس زدم دیدم مثبته 😂.
شب دوباره دوتا دیگ زدم دیدم مثبته 😂
نصف شب باز دوتا دیگ زدم مثبت بود 😂
فردا صبحش ساعت ۶ باز دوتا زدم اینم مثبت بود😂.دیگه شوهرم بیدار کردم و گفتم همش مثبته بریم ازمایش 😂
الان میگین چ اسکل بودم اخه قبلا یکی مثبت کاذب شده بودم خیلی میترسیدم ...
اونموقع یدونه زدم و دیدم مثبته ب مامانم گفتم . بابامم داداشاش جمع کرد اومد خونه من و فرداش من پریود شدم 😂😂😂...
مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۱۰ ماهگی
حاملگی آرسام❤️ (پارت ۷)
بابام گفت پس با جاوید برید عموم میشه .
مامانم گفت من با جاوید دخترمو ببرم مگه شوهر ندارم مگه پسر ندارم نمیخام با پسرم میبرمش.
بابام گفت برید .
ساعت ۵ بود ک داداشم اومد گفت ابجی پاشو بریم دیگ گفت ن زوده .
گفت تو پاشو تا برسیم طول میکشه
خودشم زنگ زد ب بابام ک اجازه بگیره منو ببره بیمارستان .
خلاصه رفتیم بیمارستان ۷ شب رسیدیم ‌
من چهل هفتم تمون شده بود و درد داشتم شدید تا معاینه کنن بستری بشم شد ساعت۸
داداشم کارامو انجام داد وسایلم خرید
همه فک‌میکردن داداشم پدر بچس😂😂😂
وقتی گفتن بستری و لباسام عوض کردم
داداشم تو اتاق انتظار بود من تو سالن یه در شیشه ای فاصلمون بود دست همو گرفته بودیم میرقصیدیم 🤩...
اخ اخ ازاینجا دیگ درد ک نگم عذاب شروع شد
اومدن امپول فشار زدن و دردام شروع شد...
اتاق زایمانم سرویس داشتتک بودم تو اتاق ...
من باهر درد میرفتم حموم اب گرم میرفتم رو‌ شکم و کمرم و اروم میشدم .
بقول دکترم میگفت تو زایمان دراب کردی همش زیر اب بودی .
مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۱۰ ماهگی
حاملگی آویسا❤️(پارت ۵)
پسرمم ک ‌پیش دبستانی میرفت. براش سرویس شخصی گرفتیم ک خودمم باهاش برم و برگردم ظهر هم باز سرویس میومد دنبال من و میرفتیم ارسام میاوردیم خونه ...
هعی دخترا روزای خوبم بود....
اینبار چون خداروشکر با عمه ها و عموهام بابام دعوا کرده بودن نگفتیم اگر میشنیدنم و میپرسیدن مامانم میگفت ن حامله نیس ....
ببینید خیلی حاملگی سختی داشتم همش ی پام دکتر بود یروز وزنش کمه ی روز ابش کمه ی روز شریان داره ی روز فلان .... بگذریم خیلیاتون ک دوستم هستین ازاونموقع درجریانین...
جشن ارسام ۲۶اردیبهشت بود ک رفتیم جشن و همه مامانا میگفتن راحت نشدی تو میخندیدم میگفتم ن دعا کنید دیگ ب معنای واقعی داشتم میترکیدم 😂😂😂
تااینکه رسید وقت زایمان ...

مثل قبل اماده شدم برای زایمان رفتم خونه بابام ک اونجا زایمان کنم
۲۵ اردیبهشت رفتم بیمارستان گفتن ن وقتش نیس

دیگ گفتم نمیرم تا درد بگیره
۲۸ ام چهل هفتم تموم شد دوستا مامانم میگفتن برو دکتررنگ وروت سیاه شده کبود شدی 😂😬
گفتیم اوکی .بابام اومد و من و بابام و مامانم و ارسام رفتیم بیمارستان .
اونجا چون سرما هم خورده بودم گفتم سرماخوردم کاهش حرکت و فشارمم گرفتن رو ۱۴ بود .... الکی گفتم یه نمه درد دارم 😂
میگفتم بستری بشم فقط زایمان کنم .
خداروشکر خلوت بود و بستریم کردن ....
دیگ باز مامانم زنگ زد ب شوهرم ک بیا پریسا بستری شده ....
مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۱۰ ماهگی
حاملگی آویسا ❤️(پارت ۱۱)
شد ۲خرداد ک گفتم نمیتونم بیایین امضا بزنین بریم پرستارم اومد و گفتم میخام برم زنگ بزن دکترم بگو .
خلاصه اجازه داد و من جمع کردم ک فقط برم خونه ...
پرستارا ک میدیدن دارم میرم بهیارا دکترا میدونستن کی هستم میگفتن نجاتت دادن بالاخره میری خدا تورو دوباره بخشید و ....
دکترم روزی سه تا قرص اهن گفت باید باید باید بخورم ...
یکماه بعد هم ازمایش خون ک ببینم کم خونیم اوکی شده یا ن ... چون یه واحد از خونم ذخیره داشتم ....
من مرخص شدم اومدم خونه جاریم خواهر شوهرم اسپند دود کردن شربت غذا اماده کردن واس خانوادم . بابام و داداشم قربونی گرفتن برامون اوردن زمین زدن...
فرداش رفتیم واس غربالگری پاشنه و شنوایی سنجی ...
طولانیش نکنم براتون انجام دادیم و فامیلا شوهرم اومدن عیادت من و دخترم ....
دهه منودخترم ک شد من رفتم خونه مامانم ...
ازمدرسه پسرم گفتن باید بیایین برای ثبت نام ، واس ثبت نام هم حتما باید واکسن میزدن ازی طرفم اویسا چهل روزیش بود و مراقبت داشت .برای یه روز اومدم خونه خودم صبحش رفتیم بهداشت بعد مدرسه ثبت نام و اومدیم خونه ک من بدنم خارش گرفت زدم گوگل دیدم عادی نیس نوشته ابله مرغون . ... من ابله بچه بودم گرفته بودم و .....
مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۱۰ ماهگی
حاملگی آویسا ❤️(پارت ۷)
گفتم توروخدا اگر نمیشه سزارین کنین واقعا حالم بده
گفت وضعیتت عادی نیس به چندتا متخصص شرایطتت و فرستادیم ببینیم چی میشه نظرشون چیه ...گفتم خب شمام دکتری دیگ تشخیص بده . گفت من میگم چ با طبیعی چه با سزارین خونریزیت شدیده باید رحمت در بیاریم ...
گفتم اوکی دربیارین فقط خلاص بشم من دارم میمیرم اخه ...
گفت صبر کن .
رفت و نیم ساعت بعد اومد گفت پریسا متخصصا گفتن باید طبیعی بیاری ...
من دیگ گریه میکردم ...گفت گریه نکن شیفت عوض شده و دکتری ک میاد بالا سرت دکتر خوبیه . گفتم ن نرو خودت بمون اسکل بودم فک میکردم اون بهترینه نگو اون خودش یزید بوده عزائیل بوده ... گفت نمیشه و رفت ... من موندم و فشار بالام بچه ای ک ضربانش نامنظمه درد و خونریزی شدید...چون نمیتونستم پاشم اجازه نمیدادن بهم پامیشدم همه جا خون میشد خیلی بیجون شده بودم همش میگفتم توروخدا بگین مامانم بیاد بهم خرما بده ....
مامانمو میخاستم نمیزاشتن بیاد پیشم .
یبار بزور اومد بهم سر زد ک سریع رفت .
داشتم دیونه میشدم گفتم بهم اپیدروال بزنین گفتن باشه صبر کنن دکتر اتاق عمله .
تا ۸ صب من تحمل کردم و تااینکه دکتراومد و اپیدورال زد و من همین ک دراز کشیدم ی نفس راحت کشیدم تا گفتم خدا خیرتون بده .
دیدم دکتر جدید شیفت اومد و گفت معاینه کنه .
بی حس بود پایین تنم و چیزی نمیفهمیدم .
ولی پارچه رو کنار زد گفت این چ وضعشه معاینه کرد دستاش پرخون شد و از واژنم کلی لخته خون ریخت بیرون و دکتر گفت میبرمت سزارین ...
مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۱۰ ماهگی
حاملگی آویسا❤️(پارت ۱۲)
بهرحال سه بار دکتررفتم یکی گفت شیر بده یکی گفت نده .
شیر ندادم و میدوشیدم و شیرم خیلی خیلی خیلی کم شد بعدش ک شیر دادم هم نمیگرفت هم کم بود بالاخره با زور و زحمت گرفت ولی گشنه میموند شیر خشکم کمکی دادم . تقریبا سه ماه شیر خودمو خورد و دیگ سینمو نگرفت و دخترم شیر خشکی شد ...
سخت گذشت خیلی سخت .
میترسیدم همیشه ازاین زایمان از قبلشم ب شوهرم میگفتم من سزارین میشم و دخترمم شیر خشکی ...
میدونین دخترا الهی خدا ادمای خوبی رو سرراهتون قرار بده .
فقط اون دکتر بود ک جون منونجات داد ..‌اون پرستار خانم زهرا شکری بود ک برام مادری کرد خیلی خیلی خیلی بیشتر از وظیفش کمکم کرد ...
تااخر عمرم مدیونشونم ممنونشونم ...
بااینکه با خیلی جزئیات نوشتم ولی بازم از درد و عذابی ک کشیدم خیلی چیزا یادم نمیاد ... مامانم الان حرفش میشه میگه دیگه بچه نیاریاااا انگار ن انگار همونی بود ک میگفت بیار بیار . الان میگه دیگ حق نداری بیاری 😂...
خواستم این خاطره ها یجایی ثبت بشه ... ممنونم از دوستام ک تحمل کردن و صبوری کردن . ببخشید اگه گهوارتون امروز بخاطر من شلوغ شد ..
❤️😘بوس ب تکتکون دوستون دارم