خیلی دلم واسه روز زایمانم تنگ شده🥺خیلی دخترم زود بزرگ شد میخام بازم براتون تعریف کنم واسه مامانایی ک زایمانتون نزدیکه

من روز جمعه ۱۹ مرداد بود ک صبح ساعت ۵ یکم درد داشتم دردش و چطور بگم انگار ی چی رو معقدم بود و فشار میداد بیخیال شدم خوابیدم تا ساعد ۶ صبح بیدار شدم دیدم ن خیر دردم بیشتر شد
۲۱ پله داریم فکر کنم تند تند بالا پایین شدم بشین پاشو کردم اومدم خونه دیدم دردم هر ۳ دقیقه ی بار شد به خانومای تو گهواره گفتم گفتن پاشو برو بیمارستان درد زایمانه منم جمع کردم رفتم
ساعت ۷ و نیم بود دوتا پرستار گند اخلاق بودن گفتن تو اصلا باز نشدی در حالی ک من چند روز قبلش ۲ سانت باز بودم ان اس تی گفتن یهو ساعت ۸ شیفت عوض شد دوتا پرستار خوش اخلاق ک خدا خیرشون بده چقد انرژی دادن ب من اومدن معاینه کردن گفتن شدی سه سانت برو ی چی بخور دل ناشتا اومدی پیاده روی کن بیا منم رفتم داخل حیاط بیمارستان
بقیشو پایین مینویسم


نا گفته نماند من خیلی تحرک داشتم

تصویر
۷ پاسخ

ی نکته دیگ در مورد بخیه خانوما
لطفا خواهشا تا ۱۰ روز اصلا نشینید
من انقد قد بودم البته دختر من بخاطر زردی بسترش شد مجبور شدم بیمارستان بیام و بزم یا اینکه مامانم بود
بخیه های بیرونی و چندتا داخلی باز شدن ک یعد از ۱۰ روز دوباره بخیه شدم ک خیلی سخت بود
لطفا رعایت کنید ک خودتون اذیت نشید

خلاصه ک رفتم داخل حیاط هم پیاده روی کنم هم ی چی بخورم ک خورده و نخورده بالا آوردم
دیگ نتونستم راه برم با بدبختی خودمو رسوندم تو زایشگاه ب کمک مامانم و خواهر شوهرم
رفتم معاینه کرد ساعت ۹ بود گفت شدی ۷ سانت انقد درد داشتم گفتم توروخدا بزارید فقط من بزم دستشویی رفتم بازم خیلی درد داشتم ولی من اصلا جیغ نزدم کلا نفس عمیق کشیدم ک خیلی کمکم کرد و ماثر بود
دوباره اومدم رو تخت کلی بازم بالا آوردم اومد معاینه ساعت ۱۱ گفت فول شدی منو بردن رو تخت زایمانم ساعد ۱۱ و نیم دختر گل من ب دنیا اومد صحیح و سالم
البته ۲۰ تا بخیه خوردم فک کنم ۷.۸ تا بیرونی

برش خوردی عزیزم؟

منم زایمان اول که دخترم بود کیسه آبم توی ۳۸ هفته و ۵ روز پاره شد اصلا باز نبود دهانه رحمم ۶ ساعت طول کشید با وزن سه کیلو ۲۰۰..پسرم ساعت ۱۲ شب رفتم بیمارستان توی ۳۸ هفته و ۶ روز به خواست خودم بستری شدم البته ۳ سانت بدون درد بودم انقباض کم هم داشتم دیگه بستری شدم دکترم ساعت ۲ شب آمپول فشار زد ساعت ۴ و ۴۰ دقیقه پسرم بدنیا اومد با وزن ۳۷۵۰ ...خداروشکر زایمان های که داشتم راضی بودم یدفعه سر زایمان پسرم دکترم عمل زیبایی هم کرد تنگ تر شدم😂 ...بازم برگردم عقب طبیعی میارم و اینکه بخیه هام نه باز شدن نه عفونت کردن ..کلا دراز کشیده شید میدادم به پسرم زردی هم نداشت چون هندوانه زیاد میخوردم با عرق کاسنی از هفته ۳۴ به بعد

چقد خوب بوده هااا
من روز 4 تیر ماه ساعت 5 دردم گرفت 5 تیر ساعت 9 نیم شب زایمان کردم
از 5 عصر تا 3 بعدازظهر فرداش فقط س سانت باز شدم از اون ببعدم هر یک ساعت یک سانت
مرگو به چشم دیدم

خوب شما به بچه تون چی میدین

سلام من به دخترم سیب زمینی هویج فرنی و سوپ میدم باید چه چیزی دیگه بهش بدم لطفاً بگین

سوال های مرتبط

مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۱۱ ماهگی
حاملگی آویسا❤️(پارت ۵)
پسرمم ک ‌پیش دبستانی میرفت. براش سرویس شخصی گرفتیم ک خودمم باهاش برم و برگردم ظهر هم باز سرویس میومد دنبال من و میرفتیم ارسام میاوردیم خونه ...
هعی دخترا روزای خوبم بود....
اینبار چون خداروشکر با عمه ها و عموهام بابام دعوا کرده بودن نگفتیم اگر میشنیدنم و میپرسیدن مامانم میگفت ن حامله نیس ....
ببینید خیلی حاملگی سختی داشتم همش ی پام دکتر بود یروز وزنش کمه ی روز ابش کمه ی روز شریان داره ی روز فلان .... بگذریم خیلیاتون ک دوستم هستین ازاونموقع درجریانین...
جشن ارسام ۲۶اردیبهشت بود ک رفتیم جشن و همه مامانا میگفتن راحت نشدی تو میخندیدم میگفتم ن دعا کنید دیگ ب معنای واقعی داشتم میترکیدم 😂😂😂
تااینکه رسید وقت زایمان ...

مثل قبل اماده شدم برای زایمان رفتم خونه بابام ک اونجا زایمان کنم
۲۵ اردیبهشت رفتم بیمارستان گفتن ن وقتش نیس

دیگ گفتم نمیرم تا درد بگیره
۲۸ ام چهل هفتم تموم شد دوستا مامانم میگفتن برو دکتررنگ وروت سیاه شده کبود شدی 😂😬
گفتیم اوکی .بابام اومد و من و بابام و مامانم و ارسام رفتیم بیمارستان .
اونجا چون سرما هم خورده بودم گفتم سرماخوردم کاهش حرکت و فشارمم گرفتن رو ۱۴ بود .... الکی گفتم یه نمه درد دارم 😂
میگفتم بستری بشم فقط زایمان کنم .
خداروشکر خلوت بود و بستریم کردن ....
دیگ باز مامانم زنگ زد ب شوهرم ک بیا پریسا بستری شده ....
مامان هامین🧸 مامان هامین🧸 ۹ ماهگی
وای یادش بخیر یادم افتادم به زایمانم ک من ۸ ماه تمام پول ویزیت دادم به دکتر کثافط بی وژدانم و موقع زایمانم از بیمارستان زنگش زدن گفت مریض دارم مطبم هر کی انکاله عمل کنه
من ک نمیگذرم ازش خداهم نگذره حرومش باشه
قرار شد من ۲۵/۵سز بشم ک از یکم بچم حرکتاش کم شد و کم شد و رفتم پارسیان نوار قلب گرفتم بچه حرکتش کم بود رفتم خونه ناهار خوردم باز برگشتم بازم بچم با تکون حرکت میکرد عصر بود دیگ رفتم مطبش شلوغ بود ک کلا من دردم داشتم هی معطلم کرد اخر سرم ماماش اومد گفت حرکاتش ضعیفه دوبار برو نوار بگیر تا اومدم برم پایین دردام شدید شد ک زنگ زدم شوهرم گفتم تروخدا فقط بیا زود بریم پارسیان ماشالا ساعت ۷ ب اونورم ک دیگ تا بیای ازخیابونا بزنی بیرون صبر ایوب میخاد ترافیک و ترافیک گفتم عب نداره یه نواره دیگ ببرم هاجر
رفتم هاجر بعد دوساعت ازم نوار گرفت ومعاینه و ......
اشنا بودن دمشون گرم خدایی
گفتن درد زایمانه دردت باید سریع سز شی هر چی زنگ زدن دکتر ک نیمد چون پول چرب تر میخاست 😏😏😏😏
دیگ دکتر دیانی انکال بود دمش گرم منو ساعت ۱۰ و ۴۰ سز کرد گرددمم داد بغلم قربونش برم من🥰🥰🥰🥰🥰
من بچم ۳۶ هفته بدنیا اومد🥰
مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۱۱ ماهگی
حاملگی آرسام (پارت ۳)
منم شک کردم و رفتم سراغ بی بی چک 🙄۵تا بی بی چک داشتم یکی برداشتم و زدم مثبت شد 😏
گفتم امکان نداره حتما خرابه بی بی چک کاذب نشون میده😞 ...
دوباره دوتا دیگ زدم دیدم ن مثبت شد .😐🙄
از واتساپ پ دادم ب شوهرم خیلی سرد گفتم اومدنی ۵ تا بی بی چک بخر اونم گفت داری ک .
گفتم سه تا زدم مثبته شک دارم ک خراب باشن گفت ببینم عکسشو دادم و اونم یه استیکر ک ماشا میشا بود و دستاش برده بود بالا و دندوناش معلوم بود فرستاد بالاشم نوشته بود اخ جووووووووون 🤩😂
یادش بخیر اونموقع بی بی چک دونه ای ۵۰۰ تومن بود 😂
شوهرم رفته بود گفته بود ۵ تا . طرف فککرده این ۵ تومن میخاد بهش ۱۰ تا بی بی چک داده بودن...
وقتی اومد کلی خندیدم و دوتا برداشتم رفتم سرویس زدم دیدم مثبته 😂.
شب دوباره دوتا دیگ زدم دیدم مثبته 😂
نصف شب باز دوتا دیگ زدم مثبت بود 😂
فردا صبحش ساعت ۶ باز دوتا زدم اینم مثبت بود😂.دیگه شوهرم بیدار کردم و گفتم همش مثبته بریم ازمایش 😂
الان میگین چ اسکل بودم اخه قبلا یکی مثبت کاذب شده بودم خیلی میترسیدم ...
اونموقع یدونه زدم و دیدم مثبته ب مامانم گفتم . بابامم داداشاش جمع کرد اومد خونه من و فرداش من پریود شدم 😂😂😂...
مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۱۱ ماهگی
حاملگی آویسا❤️(پارت۹)
همزمان ب دستم دوتا دیگه انژیو زدن شد چهارتا و دارو تزریق کردن و ازمایش گرفتن ....
ی لحظه من ب ارامش رسیدم و اروووم شدم . انگار بیهوش شدم ولی چشم باز شایدم واقعا خوابیدم نمیدونم واقعا ... ولی فقط فهمیدم پرده های تختمو کشیدن و به مامانم گفتم بچه رو بردار برو بیرون . دیدم از لای پرده مامانم داره گریه میکنه و صدام میزنه و دعا میکنه...😭😭😭
دیگه هیچی هیچی یادم نمیاد.
مامانم میگفت نتونستن خونریزیت بند بیارن و زنگ زدن ی دکتر مرد اومد بالا سرم و با دکتری ک عملم کرد و ی پرستار و بهیار بازم همون داستان ملافه عوض کردن پوشک و پد دکتر مرد گفت با گازاستریل و بتادین واژنم تمیز کردن و تامپون و گذاشتن داخل واژنم .فککنم دوتا تامپون گذاشتن ...اگر خونریزیم بند نمیومد باید رحمم درمیاوردن ...و تامپون اخرین راه حل بود ...
جواب ازمایشم ک اومد پلاکت خونم شده بود ۴۰ بهم دو واحد خون درخواست دادن یکیشو زدن .. کلا اون چهارتا انژیو هرساعت پر بود چهارتا سه تا همش داشتن بهم ی چیزایی تزریق میکردن ....
من خوابیدم و بیدار ک شدم درد نداشتم ینی در حد پریودی بود دردم و قابل تحمل ...
مامانم برام قرص اورده بود ازاون میخوردم و نسکافه . تافرداش من بیمارستان بودم و چیزی نمیتونستم بخورم اصلا میل نداشتم ...
مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۱۱ ماهگی
حاملگی آرسام❤️ (پارت ۷)
بابام گفت پس با جاوید برید عموم میشه .
مامانم گفت من با جاوید دخترمو ببرم مگه شوهر ندارم مگه پسر ندارم نمیخام با پسرم میبرمش.
بابام گفت برید .
ساعت ۵ بود ک داداشم اومد گفت ابجی پاشو بریم دیگ گفت ن زوده .
گفت تو پاشو تا برسیم طول میکشه
خودشم زنگ زد ب بابام ک اجازه بگیره منو ببره بیمارستان .
خلاصه رفتیم بیمارستان ۷ شب رسیدیم ‌
من چهل هفتم تمون شده بود و درد داشتم شدید تا معاینه کنن بستری بشم شد ساعت۸
داداشم کارامو انجام داد وسایلم خرید
همه فک‌میکردن داداشم پدر بچس😂😂😂
وقتی گفتن بستری و لباسام عوض کردم
داداشم تو اتاق انتظار بود من تو سالن یه در شیشه ای فاصلمون بود دست همو گرفته بودیم میرقصیدیم 🤩...
اخ اخ ازاینجا دیگ درد ک نگم عذاب شروع شد
اومدن امپول فشار زدن و دردام شروع شد...
اتاق زایمانم سرویس داشتتک بودم تو اتاق ...
من باهر درد میرفتم حموم اب گرم میرفتم رو‌ شکم و کمرم و اروم میشدم .
بقول دکترم میگفت تو زایمان دراب کردی همش زیر اب بودی .
مامان آرسام و آویسا مامان آرسام و آویسا ۱۱ ماهگی
حاملگی آرسام ❤️(پارت۶)
سیسمونی خریدیم و اسم انتخاب کردیم و جشن گرفتیم و رسید ب زایمان
زایمان ارسام ❤️
من یکی از زنعمو هام سال ۹۶ دیقا روز عاشورا دردش میگیره و میره بیمارستان تازایمان کنه .
منم همیشه ب شوخی میگفتم کی تو روز عاشورا اخه زایمان میکنه 😂🙄
شهریور سال ۹۷
من تا ریخ زایمانم زده بودن ۴مهر .
اما طبق گفته بقیه ک زودتر میاد و فلان من میگفتم ایشالله ۱۹ ام بیاد ک تولدش با بابام یکی باشه .
اما ارسام موند دیقا روزی ک ....😂😂😂😂

تاسوعا گذشت عاشورا گذشت و روز سوم امام بود صبح شوهرم گفت نمیاد این پسر بچه من میرم خونه فردا باید برم ماموریت .
گفتم اوکی برو ....
این بیچاره رفت خونه ساعت ۸ صبح ...
من ساعت ۱۱ صبح دردم گرفت 😂😂😂
خلاصه رفتم دوش گرفتم اماده شدم .
بابامم روز سوم امام تو هیئت ابجوشت نذری میپزه واس شام.
مامانم زنگ زد ک بیا بریم بیمارستان .
بابامم گفت من نمیتونم نذریو بسپارم ب کسی زنگ بزن شوهرش بیاد .
منم میگفتم ن اون بنده خدا اولا تازه رفته دوما اگر بیاد و بریم دکتر بگن ن هنوز وقتش نیس گناه داره الکی کشوندیمش اینجا...