۱۲ پاسخ

خدا نکشدت دختر نصف شبی روده بر شدم..واقعا هم غم انگیزه هم فان🥺

ی چیزی بدین بیرون قمر در عقربه.انشالله زودی خوب شه منم خندم گرف 😂😂

مامان منم وقتی بچه داداشم ب دنیا میومد پنج صبح بود هممون منتظر بودیم بیرون در اتاق عمل مامانم رو صندلیا دراز کشیده بود خواب بود یهو افتاد پایین منو داداشم ترکیدیم هنوزم کلی بهش میخندیم 😂😂

بنده خدا
نه خودت با خنده نگو
با ناراحتی بگو که طرف بخودش اجازه خنده نده

کوفت🥺😂

وا خاک ب سرم کجاش خنده داره دختر

نگران فکر بقیه هستی 😵‍💫 انشالله بابات زود خوب بشه 🙏

اخیی بیچاره واقعا من دلم سوخت😒

من دلم گرفت😔

پاش پیچ خورده اینو بگو

خورده ب زمین

آخ بنده خدا🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

سوال های مرتبط

مامان ریحانه جانم مامان ریحانه جانم ۱۲ ماهگی
بچه ها دیروز یه چیزی شد واقعا یه لحظه تا سکته فاصله داشتم
ریحانه رو ساعت نزدیک 3 ظهر خوابوندم گذاشتمش روی تختش، تختش از این تخت کنار مادر هاست درحال حاضر، تخت جداگانه فعلا نخریدم اتاقش یکم جاش کمه. خلاصه همیشه وقتی بیدار میشه اول یه صدایی میکنه من متوجه میشم بیدار شده میرم سراغش و اینا، دیروز تقریبا یه ربع بعد از اینکه خوابوندمش، صدای النگو هاشو شنیدم و یه نق خیلی کوچولو زد، رفتم ببینم اگه جاش بدجوره درستش کنم، چشمتون روز بد نبینه... از تخت خودش اومده بود رو تخت من، چهار دست و پا اومده بود لبه ی تختتتتتتت🫢🫢🫢🫢🫢ببین میگم لبه یعنی از جلو و سمت چپش که وایساده بود چهار دستو پا، فقط 10 سانت از هر طرف تا لبه ی تشک تخت فاصله داشت، اگه ی ثانیه دیر رسیده بودم خاک عالم بر سرم میشد🤕😭😭وقتی درو باز کردم دیدم لبه تخت وایساده ینی فقط آروم جوری ک خودش نترسه گفتم یا ابالفضل، شوهرم بدو بدو اومد گفتم ینی یه ثانیه واقعا یه ثانیه دیر کرده بودم افتاده بود بدبخت می‌شدیم..
من حتی بالشت هم میزارم که وول نخوره از روی تخت خودش بیاد روی تخت ما، ولی نمیدونم واقعا دیروز چیشد خیلی بی صدا بیدار شده بود، واقعا میفهمم بچه‌ها فرشته ی نگهبان دارن، مراقب دارن که اتفاقی براشون نیفته، هر لحظه میرم تو اتاق یاد دیروز میفتم مو به تنم سیخ میشه. دیگه خلاصه تخت شو جمع کردم، دیشب تو اتاق خودش روی زمین خوابیدم باهاش