درد و دل
روزای اول مادر شدن خیلی سخت بود
پر از چالش_ همه ی ما مادرا یه روزایی گذروندیم که فکرشم نمی‌کردیم
روزای اول با بخیه اینور و اونور کردن و کارای بچه رو رسیدن
روزای سخت کولیک
هر زمان که درداش شروع می‌شد و اوج میگرفت دیگه هیچ دارویی کار ساز نبود
فقط توو بغل میگرفتم و کل خونه رو راه میرفتم و براش شعر میخوندم
از ته دل میگفتم : مامااان تمام دردات به جون من
و تا وقتی مادر نشی هیچوقت این جمله رو از ته دل نمیگی
افتادم توو روزای سخت رفلاکس
چالش بدتر از کولیک
اوق زدن شدید و بچه م نفس نمیتونست بکشه و کبود میشد
اون روزا بیست سال از درون پیر شدم و شکستم
این عکس یادگار همون روزاست...
وسط گریه بچه و کلافگی خودم دیدم نور چقدر قشنگه توو خونمون
انگار جون داده به زندگی
این عکس گرفتم و پیش خودم گفتم نور هم به من میتابه
روزای خوبه من و میرانمم میرسه
یه روز بهم لبخند زد....
وااای که واقعا اون روز پر نور بود برام
تمام سختیارو شسته بود و برد
حس میکردم خوشبخت‌ترین مادر دنیام
روزای سخت کولیک گذشت
رفلاکس گذشت
و لبخندش هر روز پررنگ تر میشه و خوشحالی من عمیق تر
روزای سخت و تاریک میگذره و نور میاد....
مامان عزیز خسته نباشی🦋💙🤱🏻

تصویر
۶ پاسخ

چقدر با متنت گریه کردم
حال و احوال این روزای منو گفتی دقیقا

چقدر زیبا و چقدر تک تک جملاتت و با جون دل درک کردم چقدر شیرین این موجود کوچولو این فرشته زمینی ک تمام سختی ها فقط با یه لبخندش از تنت میر فقط و فقط ب این فکر کنیم ک چه عشق قشنگی رو داریم تجربه می‌کنیم یه دوست‌داشتن دوطرفه ک صادقانه و پاکه همین کافی برای تحمل تمام این سختی ها😍😍😍😍خدا کوچولوتو حفظ کنه گلم

تمام اینایی که نوشتیو منم گذروندم ولی فعلا بارفلاکس درگیرم 😭😭😭

چقدر زیبا واقعا،میدونید الان من همین الان الان درگیر گریه های پسرمم ک درد داره و نمیخوابه با وجود اینکه گیج خوابه،خودم خسته و بی خواب... چقدر به این جملاتتون احتیاج داشتم...ممنونم ازتون بابت این پست زیباااا🌹🌹🌹

بله عزیزم واقعا همه سختیها میگذره من هم دوران بارداری سختی داشتم هم مثل شما کولیک و رفلاکس خیلی اذیتش کرد،هنوزم رفلاکسش ادامه دارد ،ولی هرروز بابت داشتنشون خدارو هزاران بار شکر میکنم🥰💞

عزیزم میران بعد واکسن چارماهگیش اذیت نکرد؟

سوال های مرتبط

مامان رستان مامان رستان ۹ ماهگی
خیلی ناراحتم که دیگه نمیتونم به رستان شیر بدم
چرا ابن آلرژیا قدیم نبود؟
جدیدا هر بچه ای رو میبینی آلرژی داره
دلم برای ذوق کردنش وقتی که سینه رو میدید که میخوام بهش شیر بدم تنگ میشه😓
کاش وقتی به شیشه عادت کرد باز همینجوری برای شیشه هم ذوق کنه که من دلم آروم بگیره
الان که شیشه رو بهش میدم با بغض شیرشو میخوره😞
کاش یه راه حلی بود و یه قرصی بود که پروتئین شیر مادر رو هم میشکوند که بچه بتونه هضمش کنه
از رژیم سخت خسته شده بودم، ولی هیچ وقت فکر نمیکردم یه روز دکتر بگه شیر مادر باید قطع بشه، همش میگم چون من خسته شده بودم اینجوری شد، نباید کم میوردم، نباید میگفتم خسته شدم از این رژیم😓
همش حس میکنم از رستان دور شدم و رستان کمبود محبت از مادر داره چون نمیتونم بهش شیر بدم
از یه طرف میگم الان کوچیک تره و کمتر اذیت میشه، اگه قرار بود توی ۱۸ ماهگی از شیر خودم بگیرمش خیلی سخت تر میشد، باز شیر خشک وابستگی کمتری داره
دلم میخواست این حس و حالم رو اینجا بنویسم که هیچ وقت یادم نره بزرگترین لذت دنیا رو تجربه کردم، ولی به خاطر سلامتی رستان باید ازش میگذشتم، بازم خدا رو شکر که ۴ ماه رو از وجودم تغذیه کردی زندگی مامان🥹🥹🥹
❤️مامانا، همه ی ما قوی هستیم، بچه هامون بزرگترین نقطه ضعف و بزرگترین امید به زندگی مون هستن❤️
پارادوکس قشنگیه
توی سخت ترین شرایط باید سریع به خودمون بیایم و حالمون رو خوب کنیم که بچه مون آسیب نبینه🥹
بمونه به یادگار از آخرین روزی که شیر خودم رو خوردی🥹
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
مامان کوچولو بچه🧸 مامان کوچولو بچه🧸 ۵ ماهگی