سلام خانما خوبید
خیلی زود گذشت مامان جون 11ماه و ده روزع شدی 🥺 دیروز انگار بدنیا اومده بودی خیلی وابستمه خداشکر هزار مرتبه شکر امروز بعد 11ماه گفتم مادر شوهرم نگهشداره ببینم وامیسته خونشون طبقه بالاعه واسه بغل کردن ک زود رف دو دقیقه ک گذشت گریه و جیغ ک من برم بگیرمش با اینکه ت خونم بودم حتی جلو چشماشم نبودم امشبم ک پشتشو ب من کرد بر گشت صدام زد ک بغلمکن خودش خوابید خیلی بازیمیکنم باهاش
موزیک
اب بازی
پشتک میزنیم
با قاشق بازی
اجر میچینیم و کلی بازی نباشم کنارش اصلا نمیخوابه خیلی دوس دارم وابسته تر بشبم ب هم چون دگ دل تنگ این روزا میشم خیلی بو میکنمش دوس دارم جوری فشار بدم ک استخوناش له بشه

اره چه زود گذشت منم انگار همین دیروز زایمان کردم

خدا حفظش کنه برات ایشالا خیرشو ببینی

اون بخاطر اضطراب جداییه ک اینجوریه دقیقا مثل دختر من ک همیشه پیششم
ولی ناراحتم بخاطر اینهمه وابستگیش
برادرزادم همینجوری بود کوچیک بود پیش هیشکی نزاشتنش همیشه پیشش بوده مامانش چون شیرخشکم نخورد کلا ی ساعتم ازش دور نشد،ولی متاسفانه برای مامانش مشکلی پیش اومده بود ک مجبور شد ی شب بیمارستان بمونه اون شب چ شب سختی بود
عزیزم ب همه چی فک کن ببین وابستگی زیاد ی جاهایی خیلی بده،الان برادرزادم ۶سالشه وهنوز بدون مامان باباش جایی نمیمونه یعنی قشنگ گریه میکنه برا مامان باباش،مشکل اینو دارن ک تو مدرسه چیکار کنه

الحمدالله خدا براهم نگهتون داره
ولی وابستگی زیاد اصلا و ابدا خوب نیست
شما بخاطر خودتون آینده بچرو خراب میکنید متاسفانه!

اصلا خوب نیست که انقدر وابستتون بشه بعدها متوجه میشید

پسر من وقتی عمه کوچیکشو میبینه تا گشنش نشه سمت من نمیاد اصلا.
هر کی هم بخواد بره بیرون باهاش میره

چه خوب منم خانواده همسرم بالاسرم هستن ولی روزانه ۱ ساعت تا ۲ ساعت میزاشتم و اینکه ساعتای دیگه خواهرشورم میاد ولی دوس ندارم بیشتر از من پسرم وابسته اون

تو این ۱۱ ماه اصلا جایی نزاشتیش؟