🌹تجربه زایمان 🌹
🌟پارت ۸🌟
دقیق یادم‌نمیاد که از چند روز به بعد پانسمان رو باز کردم
اگه اشتباه‌ نکنم از روز سوم به بعد این کار رو کردم
با سرم شیتشو تو حمام میشستم فقد قبلش با شامپو بچه فیروز کَف میزدم رو بخیه هام بعد آبکش میکردم و بعد با سرم میشستم و بعد با سشوار خشک میکردم
اینم‌بگم نباید سشوار خیلی نزدیک باشه باید تقریبا از فاصله ۱۰تا ۲۰ سانتی بگیرید سشوار رو
جونم براتون بگه من روز دهم یا پانزدهم فکر‌کنم دکترم گفت که برم بخیه هام رو بکشم
اینم بگم کشیدن بخیه درد نداره مامانا اصلا نترسید
یه احساس سوزش خیلی خفیفی فقد حس میکنید و بعدش اینقدر راحت میشید که خدا میدونه
من قشنگ بعد از ۱۵ روز تونستم سَر پا بشم به تنهایی
به تنهایی از تخت بلند بشم بخوابم و صاف راه برم
اینم بگم که خیلی سخته بابخیه خندیدن و سرفه و عطسه کردن
یادمه وقتایی که خندم میومد اینقدر گریه میکردم چون بخیه هام درد میومد
و از شانس بد سُرفَم میومد و باز هم نمیتونستم قشنگ سرفه کنم

۳ پاسخ

چرا توی داستانت از دخترت نگفتی

مال من لیزری بود راحت بدوم از همون جزبی ها😬

ادامه لطفا

سوال های مرتبط

مامان فاطمه زهرا مامان فاطمه زهرا ۱۱ ماهگی
🌹تجربه زایمان 🌹
🌟پارت ۷🌟
مادرم بنده خدا خیلی تو این چند روزی که بیمارستان بودم اذیت شد خیلی مدیونشم خیلی خسته و اذیت شد واقعا اگه مامانم نبود من با هیچکس اینقدر راحت نبودم
فردا که شد یکم‌احساس درد کردم تازه فهمیدم چی شده چه اتفاقی افتاده
پاهامو‌نمیتونستم قشنگ تکون بدم چون به شکمم فشار میومد
مامانم بهم شیاف زد
شیاف دیکلوفناک ۱۰۰
مامانایی که میخاید سزارین بشید بهترین و عالی ترین شیافی که میتونه برای چند ساعت دردتون رو آروم کنه همین شیافه یعنی آبیه رو آتیش
واسه پایین و بالا شدن از تخت اذیت میشدم بالخره شکمم پاره شده بود و دوخته شده بود و ۷لایه پاره شده بود معلومه که درد داره واسه دسشویی هم کمی سخت بود
بیشتر موقعی که میخاستم از تخت پایین بالا بشم شکمم درد می‌گرفت
سزارین اینجوریه که تو هرچقدر بیشتر راه بری دردت کمتر میشه و بخیه هات نرم تر
من هرچی بیشتر راه میرفتم دردم آروم تر بود
البته من روز سوم به بعد تونستم بدون ویلچر راه برم
مامان فاطمه زهرا مامان فاطمه زهرا ۱۱ ماهگی
🌹تجربه زایمان 🌹
🌟پارت ۹🌟
تجربه ی کُلی بخوام از زایمانم بگم
اول از همه خدا رو شاکرم به خاطر سلامتی دختر نازنینم چون سختی های خیلی بدی کشیدم
من‌تازه سختی هام بعد از زایمانم بود چون دخترم ۷ماهه بود خیلی خیلی اذیت شدم
و بعد اینکه زایمانم رو دوست داشتم
من از اول بارداریم نظرم بر سزارین بود که شانس باهام یار شد و همون شد که میخاستم
انتخابم هم برای زایمان های بعدی هم سزارینه قطعا
بعدش اینکه بازم خدا رو شکر میکنم که شکمم کوچیک بود چون شکم بزرگ باشه واسه بخیه ها خیلی آدم اذیت میشه و احتمال عفونت هست
ولی من چون شکمم کوچیک بود خیلی راحت بودم
اینم بگم مامانای گل من دخترم ۴۴ روز بیمارستان بستری بود ❤️‍🩹💔
۴۴ روز من خون دل خوردم غصه خوردم ناراحت شدم اشک ریختم آب شدم و عاجزانه از خدا و اهل بیت کمک میگرفتم که دخترم رو خوب کنن
اول کمک خدا و اهل بیت و بعد کمک دکترها و پرستار ها و بعد دعای خیر پدر مادرم و اطرافیان عزیز بود که دخترم تونست خوب بشه
و ناگفته نماند که دختر مامان هم قوی بود که تونست خوب بشه
مامان النا🌸 مامان النا🌸 ۱۱ ماهگی
پارت چهارم تجربه زایمان طبیعی
بعد یک شب بستری ما مرخص شدیم،با دختر قشنگم اومدیم خونمون
تازه داستانای من شروع شده بود،بخیه هام درد میکرد،بعد ۱ هفته مراقبت هز بخیه یکی دوتا از بخیه هام باز شده بود،رفتم دکتر گفت باید صبر کنی تا خودش جوش بخورخگه،قشنگ رو هوا مونده بود و جوش نخورده بود،تا ۴ ماه بعد زایمان افسردگی شدید گرفتم،طوری که نمیخواستم بچمه مو هیچ کسی رو ببینم،بیشترش بخاطر بهم ریختگی بدنم بود،
۱ کنترل ادرار نداشتم
۲ واژنم گشاد شده بود ولی شوهرم حتی میترسید نظر بده
۳ جای بخیه ای که باز شده بود هم درد میکرد هم زیباییش بهم ریحته بود
۴ سینه هایی که نیاز به سوتین نبود هیچوقت سل و افتاده و کوچیک بزرگ شده بود
۵ بیخوابی و خستگی
۶ درک نشدن از سمت کسایی که دوستشون دارم،حتی مامانم
۷ خیلی چیزای دیگه تونستن منو از پا دربیارن و...
الان بعد ۸ ماه از زایمانم راضی ام،چرا؟؟؟؟
چون واژنم مثل قبل تنگ شد حتی بیشتر از قبل
روی شکمم هیچ اثری از ترک و بخیه نیست
کنترل ادرار دارم
ظاهر واژنم مثل قبل شد،هیچ ردی از زایمانم نمومده
۶ ماه زمان برد تا بدنم به حالت قبل برگرده،الان خوشحالم و رااضیم از زایمان طبیعی با وجود اون همه سختی
چو
مامان فاطمه زهرا مامان فاطمه زهرا ۱۱ ماهگی
🌹تجریه زایمان 🌹
🌟پارت ۶🌟
نگاه👀 به ساعت کردم ساعت ۲۲ بود خواستم وقتی بهوش اومدم ببینم ساعت چنده🕰 و زایمانم چقد زمان برد
ماسک رو روی بینیم👃 گذاشتن
یکم‌احساس تنگی نفس😣 داشتم اومدم یه نفس عمیق بکشم که بتونم قشنگ‌نفس بکشم دیگه نفهمیدم چی شد ،یادمه داشتم خواب 😴میدیدم ولی چه خوابی بود رو یادم نیست
موقعی که داشتم بهوش میومدم یه درد بدی رو حس کردم😧 ولی دید نداشتم خیلی سنگین بودم نمیتونستم اصلا تکون بخورم
پرستارا داشتن رو شکمم رو فشار میدادن 😵😵‍💫😵
این فشار ب خاطر اینه که هرچی خون هست🩸 بیاد بیرون از شکم
خیلی درد بدی بووددد خیلی
نگاهم به ساعت افتاد ساعت ۲۲:۱۵دقیقه بود ⏰
قششششنگ احساس سبکی میکردم
قشنگگگ مشخص بود که یه جسمی رو ازم جدا کردن 🌱💫
هرموقع یادم میاد خندم میگیره 😂
نمیدونم چرا این سوال رو از پرستار پرسیدم ،گفتم خانوم پرستار بچم ۶تا انگشت نداشت؟۵تا انگشت داشت؟😂😂🤣🤣
و بعد از اتاق عمل اومدم بیرون یادمه زنداداشم رو دیدم و فک کنم مادر شوهرم رو
چیز زیادی از بعد عملم یادم نمیاد🙄🤔 چون منو بیهوش کرده بودن تقریبا تا چهار پنج روز عجیب خوابم میومد و خیلی گیج بودم
حتی یادم نمیاد کِی من رفتم داخل زایشگاه کی باز بهم سِرُم زدن
تااا فردا شد
مامان جانا مامان جانا ۹ ماهگی