🌹تجربه زایمان 🌹
🌟پارت ۷🌟
مادرم بنده خدا خیلی تو این چند روزی که بیمارستان بودم اذیت شد خیلی مدیونشم خیلی خسته و اذیت شد واقعا اگه مامانم نبود من با هیچکس اینقدر راحت نبودم
فردا که شد یکم‌احساس درد کردم تازه فهمیدم چی شده چه اتفاقی افتاده
پاهامو‌نمیتونستم قشنگ تکون بدم چون به شکمم فشار میومد
مامانم بهم شیاف زد
شیاف دیکلوفناک ۱۰۰
مامانایی که میخاید سزارین بشید بهترین و عالی ترین شیافی که میتونه برای چند ساعت دردتون رو آروم کنه همین شیافه یعنی آبیه رو آتیش
واسه پایین و بالا شدن از تخت اذیت میشدم بالخره شکمم پاره شده بود و دوخته شده بود و ۷لایه پاره شده بود معلومه که درد داره واسه دسشویی هم کمی سخت بود
بیشتر موقعی که میخاستم از تخت پایین بالا بشم شکمم درد می‌گرفت
سزارین اینجوریه که تو هرچقدر بیشتر راه بری دردت کمتر میشه و بخیه هات نرم تر
من هرچی بیشتر راه میرفتم دردم آروم تر بود
البته من روز سوم به بعد تونستم بدون ویلچر راه برم

۵ پاسخ

من شبش سزارین کردم از فرداش راه رفتم تو سالن خیلی درد شکمم داشتم بالا رفتن از تخت و پایین اومدن برام سخت بود شیافت هم نمیزاشتم

من که بعد۱۲ساعت گفتن بلندشوراه برو تادستشویی ویلچرندادن

خیلی خوب نوشتی

خداسلامتش کنه

گلم بچت الان ۷ناهشه؟موقع تولد چقدبودوزنش دستگاه رف ؟

سوال های مرتبط

مامان فاطمه زهرا مامان فاطمه زهرا ۱۱ ماهگی
🌹تجربه زایمان 🌹
🌟پارت ۹🌟
تجربه ی کُلی بخوام از زایمانم بگم
اول از همه خدا رو شاکرم به خاطر سلامتی دختر نازنینم چون سختی های خیلی بدی کشیدم
من‌تازه سختی هام بعد از زایمانم بود چون دخترم ۷ماهه بود خیلی خیلی اذیت شدم
و بعد اینکه زایمانم رو دوست داشتم
من از اول بارداریم نظرم بر سزارین بود که شانس باهام یار شد و همون شد که میخاستم
انتخابم هم برای زایمان های بعدی هم سزارینه قطعا
بعدش اینکه بازم خدا رو شکر میکنم که شکمم کوچیک بود چون شکم بزرگ باشه واسه بخیه ها خیلی آدم اذیت میشه و احتمال عفونت هست
ولی من چون شکمم کوچیک بود خیلی راحت بودم
اینم بگم مامانای گل من دخترم ۴۴ روز بیمارستان بستری بود ❤️‍🩹💔
۴۴ روز من خون دل خوردم غصه خوردم ناراحت شدم اشک ریختم آب شدم و عاجزانه از خدا و اهل بیت کمک میگرفتم که دخترم رو خوب کنن
اول کمک خدا و اهل بیت و بعد کمک دکترها و پرستار ها و بعد دعای خیر پدر مادرم و اطرافیان عزیز بود که دخترم تونست خوب بشه
و ناگفته نماند که دختر مامان هم قوی بود که تونست خوب بشه
مامان فاطمه زهرا مامان فاطمه زهرا ۱۱ ماهگی
🌹تجربه زایمان 🌹
🌟پارت ۸🌟
دقیق یادم‌نمیاد که از چند روز به بعد پانسمان رو باز کردم
اگه اشتباه‌ نکنم از روز سوم به بعد این کار رو کردم
با سرم شیتشو تو حمام میشستم فقد قبلش با شامپو بچه فیروز کَف میزدم رو بخیه هام بعد آبکش میکردم و بعد با سرم میشستم و بعد با سشوار خشک میکردم
اینم‌بگم نباید سشوار خیلی نزدیک باشه باید تقریبا از فاصله ۱۰تا ۲۰ سانتی بگیرید سشوار رو
جونم براتون بگه من روز دهم یا پانزدهم فکر‌کنم دکترم گفت که برم بخیه هام رو بکشم
اینم بگم کشیدن بخیه درد نداره مامانا اصلا نترسید
یه احساس سوزش خیلی خفیفی فقد حس میکنید و بعدش اینقدر راحت میشید که خدا میدونه
من قشنگ بعد از ۱۵ روز تونستم سَر پا بشم به تنهایی
به تنهایی از تخت بلند بشم بخوابم و صاف راه برم
اینم بگم که خیلی سخته بابخیه خندیدن و سرفه و عطسه کردن
یادمه وقتایی که خندم میومد اینقدر گریه میکردم چون بخیه هام درد میومد
و از شانس بد سُرفَم میومد و باز هم نمیتونستم قشنگ سرفه کنم
مامان فاطمه زهرا مامان فاطمه زهرا ۱۱ ماهگی
🌹تجربه زایمان🌹
🌟پارت ۱ 🌟
🙋‍♀سلام‌ به مامانای‌ گُلی که تو دلی🤰 دارن و دارن تصمیم میگیرن که آیا طبیعی زایمان کنن یا سزارین 🤔
من میخوام از تجربه 📜زایمانم براتون بگم
از همین‌اول بگم‌بهتون که هر علائمی که بعد از زایمانم داشتم دلیل بر این نمیشه‌که هر کسی سزارین بکنه همینجور میشه
خب بزن بریم🤛🤜

🌸من ۳۰ هفته و سه روز بودم که زایمان کردم یعنی ۳ روز بود وارد ۳۱ هفته شده بودم
دختر قشنگم ۷ ماهه بدنیا اومد
چرا ؟بخاطر فشار بالا !!
من اصلا سابقه فشار خون نداشتم و کلا بچه اولمم بود که باردار🤰 بودم
تقریبا یه چند روزی میشد که حالم خیلی میزون نبود 🤒🤕🤧
یکم سردرد🤕 داشتم خب پیش خودم فکر میکردم که طبیعیه دیگه یه سردرد سادس مثل بقیه‌ی ی سردردا
قبل از اینکه‌خواستم بخوابم به همسرم گفتم من حالم خیلی خوب نیست مراقبم باش و بعد گرفتم خابیدم 😴
اما چشمتون روز بَد نبینه
ساعت ⏰۲ نصف شب با یه سردرد عجیب و قریبی که همراه با چشم درد بدی بود از خواب بیدار شدم
انگار دنیا 🌍رو سرم‌خراب شده بود
ب حدی سر و چشمام درد گرفته بود که ب زور چشمامو باز نگه می‌داشتم
تازه حالت تهوع 🤢هم بهش اضاف شد و گلاب ب روتون ۱ بار هم بالا آوردم
با هزار زور خودمونو ساعت ۳ونیم ۴ صبح رسوندیم درمانگاه 🏨
علائم هامو ب دکترم 👔گفتم
خیلی ازم سوال میپرسید که از کی اینجوری هستی چ علائمی داری و اینجور سوالا
گفت علائمت مشکوکه و کمی خطر ناک یه نامه مینویسم فردا اول وقت میری پیش دکترت🥼 و این نامه رو نشونش میدی
منم خیلی جدی نگرفتم ینی اصلا درواقع نگرفتم چی شده
(از شانس بد من دکترم فردا نبود و پس فردا میومد مطب )
دکتر فقد یه سوزن💉 داد که برای قطع حالت تهوع 🤢بود زدم و رفتیم خونه 🏡
مامان فاطمه زهرا مامان فاطمه زهرا ۱۱ ماهگی
🌹تجربه زایمان 🌹
🌟پارت ۲ 🌟

ساعت ۱۱ ظهر همون شب که حالم‌بد شد دوباره سردرد و چشم درد ولی دردش هزااار میلیون بیشتر شده بود که داااد میزدم و گریه میکردم 😤😵😭
مثل کورا(نابینا ها) شده بودم اصلا نمیتونستم چشمم رو باز کنم
با مادرم و همسرم رفتیم بیمارستانی🏨 که نزدیک بهمون بود
مستقیم⬅️ رفتیم سمت زایشگاه از علائم هایی که داشتم‌گفتم همسرم🧔‍♂ بیرون از زایشگاه ایستاد و من و مادرم رفتیم داخل ،من روی تخت🛏 دراز کشیدم و یکی از پرستارای بخش زایشگاه اومد فشارم رو گرفت و بعد نوار قلب گرفت
این کار هارو چندین و چند باااار تکرار کردن و پرستار🥼 پشت پرستار میومد بالا سرم و از اتاق میرفتن بیرون
مادرم🧕 رو صدا کردن و رفت بیرون و من همچنان روی تخت با حال بد دراز کشیده بودم 🛌
صدای جیغ مامانایی که داشتن زایمان طبیعی میکردن رو می‌شنیدم و براشون دعا🤲 میکردم و یکمم استرس😬 گرفته بودم از صدای جیغها
تو همین حالتی که بودم یکی از پرستارا اومد داخل و یه ست لباس آبی👕 که داخل پلاستیک بود بهم داد و گفت عزیزم لباساتو👗 در بیار و اینارو بپوش و هر چی طلا💍 داری در بیار منم هاج و واج مونده بودم😧🙁 که خدا یعنی چی آخه مگه چی شده
مامانمم🧕 نبود کلا از زایشگاه رفته بود بیرون ،منم مشغول شدم لباسهامو درآوردم و لباسای بیمارستانی آبی رنگ رو پوشیدم