امشب موقع خواب پسرم خیلی ناسکری کردم و گریه ام گرفت دست خودم نبود ، گفتم خدایا تو که میبینی من تنهام چرا این بچه اینقد منو اذیت میکنه ، این از شیطونیش که میبرمش بیرون همش باید دنبالش بدوئم ، این از دست شوییش که هنوز درگیرشم ، این از حرف زدنش که هنوز کامل نیست و مجبورم تی وی و گوشی رو دو ماهی میشه کاملا قطع کردم و تمام وقتمو صرف بیرون بردنش میکنم که حوصله اش سر نره ،اینم هم از خوابش ، خلاصه خیلی دلم گرفته بود خیلی گریه کردم ، من نیتم ناشکری نبود فقط خسته بودم خیلی خسته

بخدا بچه منم همینه دیشب مادرشوهرم تو هیت ب ی دختره گفت برای نوه ام دعا کن خدا شفاش بده دختره هم پرسید مگ مشکلش چیه گفت حرف نمیزنه بخدا داغ کردم گفتم چرا اینطوری میگید خب بچه ام داره کلمه میگ هر وقت خدا بخواد کامل حرف میزنه نمیدونم چرا شانس ماها اینه ک خودمون کم بدبختی داریم دیگران هم باید بهمون ترحم کنن چیزی ک من بیزارم

عزیزم خدا مهربون تر از تصور ما هست ،، اصلا اسمشو نذار ناشکری ...بگو دردودل

اشکالی نداره منم خیلی اینجوری میشم دیگه آدمی حق داره خسته بشه و رد بده

بابا خیلی خوبه که چرا نگرانی بچه من اشکال هندسه بلد نیست رنگها فقط یکی دوتا خودم میگم چرا نگرانی خیلی خوبه که

تو خود منی دقیقا... منم در این حس و حال هستم وبچه عین شماست..