۱۲ پاسخ

مامانای قشنگ میدونم خیلیا بهتون میگن خاکشیر و چای نبات و عرقیجات بخورین ولی لطفااااا نخورین چون باعث مدفوع کردن بچه میشه

چقدر اذیت شدی تو 😔😔😔😔

عزیزم..
خداروشکر که به خیر گذشته
قدمش مبارک باشه

خدا حفظش كنه خدارو شكر 🩷🥹

چند هفته زایمان کردی عزیزم
از کجا فهمیدی بچه مدفوع کرده و بند ناف دورش بوده که سز کردن؟


خدا رو شکر که الان هر دوتون زنده و سالمید

خیلی خدا رحم کرد خدای نکرده برا بچه اتفاقی نیفتاد حتما به بقیه که با این ماما کار می‌کنن بگو که اونا اشتباه نکنن

اخی عزیزم شکرخدا که خودت و بچه سالمید

وایی عزیزم🥺🥺الهی دلم خداچقد تورو دوس داشته ک اتفاقی برات نیوفتاده

حال بچه چطوره
واقعا معجزه خدا بوده برات

از تکوناش متوجه نشدی ک مدفوع کرده؟!

عزیزم خداروشکر ک بخیر گذشته
از ماماهه شکایت نمیکنی؟

الهیییی بچم چقدر اذیت شدهههه 😢خداروشکررررر حتمااااا به نذری بدهههه خدا واقعا دوست داره

سوال های مرتبط

مامان هامین معجزه من مامان هامین معجزه من ۳ ماهگی
تجربه زایمان ۳
و رسید شب شد بعد دوبار مای بی بی عوض کردن متوجه شدیم که اقا پیر جیش نمیکنه😅پیپی میکرد حیلی ولی دریغ از یه قطه جیش دکترا گفتم تا ۴۸ ساعت راه داره جیش نکنه منم روز بعد زایمان مرخص شدم ولی دیدیم نه این جیش بکن نیس دوشب اونجا موندنی شدم
انقددددد گریه کردمممم ناله هام تو بیمارستان پیچیده بود چون یه خانم یه چیزی گفت ترکیدم گفت فامیمون مادر زادی این طوری بود تا یه سال بغلش سوراخ کردن از شلنگ جیش میکرد که بگم خدا لعنتش کنه استراسا بیشترررر شد و همون دقیقه بچمو ازم گرفتن بردن سوند زدن بهش یه شنگ کرد تو سوراخ التش😫اخ جیگرم کباب شد به بعد اوردن جیشکرد بود گفتم تا فردا واستا خود بخواد جیش کنه اخ وایستادیم نیومد وایستادیم نیودمد با حرف اون زنه اون روزم ۱۰ سال گذشت بعد بردن سونو گرافی گفتن تو نیا با این حال یه ساختمون دیگس گفتم نع میام بزور رفتم سونو کرد گفت هیچ مشکلی نیس دیگه راحت شدم
و دوبار سوند زد ۲ساعت مونده بعد کشیدن بتز جیش نکرد ولی بعد چند ساعت قد یه تانکر جیش اومد😅 دکتر گفت مجرا ادرارش تنگ بود با دوبار سوند گشاد شد گفت ببرید ختنه کنید اگه بد جیش کرد و خدارو شکر بلخره مرخص شدیم ساعت ۱۱ شب ☹ چون منتظر جیش اقا بودیم کارا ترخیص هم کرده بودیم
و مرخص شدیم
مامان جوجک مامان جوجک ۸ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۳
هزار تا فکر منفی دیگه اومد تو سرم ر چقدر که صداشو می‌کردم فایده نداشت با گریه و ناله تو وسط‌های سالن رفتم که همراهمو صدا کنم ولی به زور اومدن دستامو گرفتنو منو آوردن داخل بخش زایمان یه اتاق بود که برای استراحت پرستارا بود پرستاری که غروب شیفت بود خیلی اخلاقش بهتر از اینا بود رفتم تو اتاق دیدم که خوابه افتادم به دست و پاشو التماسش کردم که بیاد این دستگاه رو برام نصب کنه یکم شک کرد که پرستار قبلی کاری کرده باشه و اومد وقتی دستگاه رو وصل کرد دید که ضربان قلب بچه خیلی کمه همون موقع زنگ زد به دکتر و دکترا خودشونو رسوندن من درد داشتم ولی درد زایمان نبود یه حالت کمردرد و دل پیچه بود بچه تو شکمم انگار سنگ شده بود تکون نمی‌خورد هیچ فشاری هم وارد نمی‌کرد ساعت ۵ بود که دکتر هر یه ربع اینه‌ام می‌کرد و دهانه رحمم از ۲ سانت هیچ تغییری نکرده بود بعد از یک روز کامل درد کشیدن ضربان قلب بچه توی ۱۰ دقیقه ۶ بار افت کرد و فشار خودمم روی ۶ و ۷ بود به زور منو رسوندن به اتاق عمل سریع بی حسم کردن من هی داشتم بیهوش می‌شدم که بچه رو وقتی به دنیا آوردن اصلاً گریه نکرد ماساژش دادن سرتش کردن یه عالمه به پشتش زدن بعد یک ذره صدای گریهش اومد همون موقع بود که من بیهوش شدم و تا ۴ ساعت بعد به هوش نیومدم وقتی که به هوش اومدم گفتن که بچه مدفوع کرده و مدفوع خودشو خورده
مامان دلسا مامان دلسا ۴ ماهگی
خیلیا سوال کردین اومدم تجربه زایمانم و براتون بگم
اون روز رفتم سونو گفت وزن بچه خیلی کمه ۳۷ هفته و ۵ روز بودم دیگه دکتر ختم بارداری و واسه ۳۸ هفته دقیق داد که میشه امروز
صبح ساعت ۸ و نیم بستری شدم بیمارستان سرم فشار بهم وصل شد و دردام شروع شد تا ساعت ۷ شب درد کشیدم دیگه ساعت ۷ بود که دلسا خانوم به دنیا اومد
ماما شروع کرد به بخیه زدن وقتی تموم شد من شدیداً افتادم به خونریزی وحشتناک که هیچ جوره قطع نمیشد ماما فکر میکرد خونریزی دهانه رحم هست و با اون همه بخیه هی من و معاینه میکردن 😭معمولا دکترا واسه زایمان طبیعی نمیان ولی من دکترم بدون هیچ چشم داشتی از صبح سه بار بهم سر زده بود و گفت که تا عصر زایمان می‌کنی و رفت مطب دیگه وقتی من خونریزی شدید داشتم یه نیرو از بخش خدمات یواشکی به دکتر زنگ زده بود و گفته بود دکتر خودت و برسون که مریضت خونریزی کرده دکترم با سرعت مطب و با مریضا ول کرده بود اومد بیمارستان و من و از دست نیرو های بیمارستان نجات داد برد اتاق عمل مامانم می‌گه تو راهرو انقدر نگران بود و تند تند میدویید تا یه من برسه در صورتی که خیلی از دکترا نمیان یا بیان اول سراغ پول میگیرن ولی دکترم بدون چشم داشتی اومد وقتی بخیه هام و چک میکرد گفت یه هماتوم کوچیک داشتی که موقع بخیه سوزن و ازش رد کرده و خونریزی از اونه و اصلا مشکل از دهانه رحم نیست که انقدر اذیتت کردن خلاصه من و عمل کرد و فعلا از کمر به پایین بی حسم گفت صبح میاد چکم می‌کنه اوکی بودم ظهر مرخص میشم
مامان نورا مامان نورا ۵ ماهگی
اومدم از روز زایمانم براتون بگم البته با تاخیر
اولاش به روال بود تا ان اس تی گرفتن گفتن دردات شروع شده
زود برو بلوک زایمان تا آماده عمل بشی
از شانس من تخت ها پر بود توی یه اتاق بهم انژیکت وصل کردن دستگاه ان اس تی دو ساعت زیر دستگاه بودم
میومدن سر میزدن دستگاه رو نگاه میکردن میگفتن تو که درد نداری
چرا نوار قلب قبلی درد نشون داده خلاصه با هزار مکافات سوند وصل کردن ساعت ۴ و ۴۰ به اتاق عمل رفتم از شب ساعت ۱۲چیزی نخورده بودم از ضعف کل بدنم میلرزید تا داخل انژیکت چند تا سروم وآمپول زدن بهتر شدم دختر ۴ و۵۵ دقیقه بعد از ظهر به دنیا اومد حس خیلی عالی بود ان شالله خدا دامن همه ی مادرایی که چشم انتظار بچه هستن سبز بشه
در حین عمل دکترم گفت که چسبندگی مثانه شدیدی داری که عمل اونم برام انجام داد به خاطر اون عملم طول کشید تو ریکاوری به دخترم شیر دادم به کمک پرستار وبعد از مدتی به بخش منتقلم کردن
ولی واقعا بعد از رفتن بی حسی درد زیادی داشتم به خاطر دوتا عمل
دکترم گفته بود باید سوند ۲۴ ساعت بهم وصل باشه
ادامه👇👇
مامان تیام مامان تیام روزهای ابتدایی تولد
تحربه سزارین 3#
در اتاق عمل رو باز کردن و من رفتم داخل خانم دکتر اومد بیرون سلام کردم دکترم اورژانسی شد خانم مسروری رفتم نشستم رو تخت دکتر بیهوشی اومد بی حس کرد گفت دراز بکش گفت پاتو. بده بالا نتونستم پامو بدم بالا دیگه شروع کردن به کارشون جلوم پرده کشیدن بعد ده دقیقه گفت مبارک باشه صدایز بچه رو شنیون یهوو صدا بچه قط شد نفس بچه رفتتتت هی داد میزدن خانم دکتر خودتو برسون بچه نفسش رفتتتتت منم که حالم بد شده هی حالت تهوععع داشتم اشک میرخت هی بالا میاوردم خلاصههه یهوع بچه جیغ کشیددکترا راحت شدن بچه بردن زیر اکسیژن خانم دکتر شروع کرد باهم سر صدا کردن بچه مدفوع شو خورده بوده دکتر گفت چرا دیر اومدی و یه چیزی سنو. چسبندگی رفته بودم نشون نداده بود اونجا چسبندگی داشتم واسه همین عملم یک ساعت طول کشید بخیه زدن و بردن ریکاوری بیست دقیقه ریکاوری بودم بردن بخش دوبارم شکممو فشار دادن درد نداشتم رفتیم بخش همسرمو. صدا زدن منو یا یه پزستار مرد گذاشتن رو تخت و دو بار دیگه اومدن شکمو فشار دادن خیلی درد داشتم ولی کار نمتونستم بکنم ساعت هشت بردن بخش تا ساعت دو شب گفت پاشو با سوند راه برو یه چای نبات بخور و راه برو به سختی از تخت اومدم پایین وراه رفتم ساعت پنج اومد سوند کشیدن گفتن نوار بهداشتی و شلوار بپوش و راه برو منم به سختی بلند شدم و راه رفتم هی شیاف استفاده میکردم تادردم کمتر بشه ولی الان کمرم درد میکنه نمیتونم بشینم مرخص شدم خودم ولی به بچه خیلی گیر داده بودن یا مگفتن زردی داره یا نفساش خیلی تنده منم اعصابم. خورد شده بود نمخاستم بچم زیر دیت دانش جو. ها یا دکترا بره واسه همین شوهرم و خودم امضا دادیم ترخیص کردیم