۷ پاسخ

هیچی نیست بچت عزیزم نگران نباش
منم یکیو میشناختم بچش ۵سالگی ب حرف اومد،علائم اوتیسمم داشت ولی اینجوری نبود .هر گردی ک گردو نیست

آوردینش شاهرخ امیری؟

اشکال نداره نشنیده بگیر بچت مهم تره

میشه خصوصی تو چک کنی عزیزم

ای بابا .بدون تو وایمیسته؟ میگفتی بشین سر جات بابا.این مرداام دست خودشون باشه می‌خوان هرچی مشکل از آغاز خلقت بوده بندازن گردن زنا آنقدر پروعن . انشالله زودتر همه چیزش خوب میشه گلم نگران نباش

منظورت تلگرامه؟

که اگه آره یعنی چییی

تگرامی چیه؟

سوال های مرتبط

مامان مامان نخودی ها مامان مامان نخودی ها ۳ سالگی
سلام عزیزان من که همیشه کمکم کردین که تو این دنیا دوست ولقعی بجز شماها ندارم
دایی ام شملره یه دکتر کودکان که انگلسی هست بهمون داد و بعد ۱۰ روز تونستیم باهاش حرف بزنیم در مورد سامی جانم
خیلی خوشحالم انگار خدا بهشت بهم داده دنیارو بهم داده ولی باز یاد دکتر که نامه بهم داد میفتم که گفت بچه ات اتیسم 😔😔
خلاصه گفتم نیشگون میگیره سرشو به درو دیوار میکوبه گفت چون حرف نمیزنه به این دلیله و شماهم هی میگید نکن این کارو بکن و هون کارو نکن بچه عصبی کردید رفتی به اتیسم نداره 😇
گفت وقتی باهاش بازی میکنید میخندید میخنده گفتیم بله
گفت صداش میزنید برمیگرده گفتیم بله
کقت زیاد مهمونی رفتید تو حنع گفتیم نه این ۳ سال ۱۰ بار مهمونی نرفتیم
گفت پس جای نگرانی نیست و به هیچ وجهدارو بهش ندید بچه تون مشکلی نداره
گفت اگه درو زیاد باز و بسته میکنه واس این همش خونه بوده
وقتی نمیتونه حرف بزنه واس این عصبامی میشه
گفت وقتی تو خانواده هاتون بودن بعد ۶ سال و ۵ سال و ۳ سال حرف زدن جای نگرامی نداره
فقط دوسداشتین ببرید شنوای سنجی اونم چون میگید صدارو خوب میشنوه برمیگرده جای نگرامی نیست
گفت چون دستور میدین انجام میده جای نگرانی نیست
دیگه نمیدونم قرار ساعت ۷ ببریپش یه دکتر تکودکان تو شهر خودمون
دوستون دارم برای بچه ام دعا کنید که همش میگن بی مغز و کرو لال توروخدا دعا کنید من اگه حرف نزنه خودمو میکشم میدونم گناه بزرگ خودمو بکشم ولی نمیتونم زندگی کنم بدون حرف زدن ساپی سامی و صوفیا تمام دلهوشی من تو این زندگی منه
مامان نفس مامان نفس ۳ سالگی
مامانا امشب حنابندون پسر عموم بود بعد سر یه دلخوری از شب چله از پارسال شوهرم میگفت نمیریم عروسی پسر عموت و خیلیم محکم به همه هم گفته بود دوهفتس بحث داریم ظهر مامانم بهش پیام داده بیاد گفته نه مادر شوهرم بهش گفت گفت نه اصلاااا خلاصه که منم زورش نکردم گفتم هر جور راحتی بعد عصر با دخترم رفتیم پارک ساعت ۷ زنگ زده که برین خونه اماده شین برین به خاطر تو میریم حالا از اون اصرار و از من انکار گفتم من اصن دوست ندارم برم جایی که شوهرم دوست نداره( الکی مثلا🤪) هی گفت نه برا تو میام خلاصه رفتیم اونجا انقدر بابا و مامان و عمه هام خوشحال شدن هی تشکر کردن اومدیم 😁 شوهرمم که با پسر عموم خوب نیود اخر کار رفته بود غذا میکشید کمکشون خلاصه که سیاست زنانه داشته باشید 🤪😁 شوهرم تو بحثای اخیر میگه نکنه پسر عموت میخواسته بیاد بگیرتت که انقدر سنگش و به سینه میزنی😑اخه پسر عموم از من کوچیکتره از بچگی باهم بزرگ شدیم هیچ وقتم حرفی نبوده بینمون بعد ببین چه برداشتی میکنن شوهرا