پارت دوم...........
بعدش تافرداش من دردام قطع شد درد نداشتم فرداش ساعت 6صبح اودمن آمپول وصل کردن دردام زیاد شد بعدش منم ساعت 8ونیم صبح زنگ زدم به ماما همراهم واومد پیشم تا ساعت 1ونیم بعدازظهر که 6ساعت میکرد میلیونو 500هزارتومن پول بهش دادم ودیگه رفت منو تنها گذاشت و من همچنان دردام قطع میشد و دوباره آمپول قطعو وصل میکردند تا شبش دیگه قطع نکردند ولی من خیلی دردداشتم نمیدونستم چکار کنم خیلی درد داشتم داشتم ازدرد میمردم بعدش ساعت 6عصر دکتر اومد برای معاینه دید هیچ پیشرفتی نکردم کیسه آبمو پاره کردبعدش شبش ساعت 9ونیم شب بود زنگ زدم شوهرم وگفتم چقد حالم خرابه گفت خوب بگو ماماهمراهت بیاد پیشت منم دوباره زنگ زدم وگفتند هر یه ساعت 200تونم منم گفتند به درک تنها توبیا ودردای منو قطع کن بعدش اومد و من همچنان خیلی درد داشتم تاساعت 11ونیم شب پیشم بود هنوز من 2سانت و نیم بودم منم داغون بودم از یه جا خیلی دلم برای دخترم تنگ شده بود ازیه جادیگه م داشتم ازدرد میمردم اینقد عصبانی شده بودم گفتم به ماماهمراهم توهیچ کاری برای من نمیکنی بروبیرون دیگه پول ندارم بعدش رفت وبه زور مامانمو آوردم توو به همه پرستارها گفتم این بیمارستانو آتش میزنم اگر من تاسعات 12شب زایمان نکم

۱۲ پاسخ

عزیزبارداریت رابطه بدون جلوگیری وپیادرویی فعالیتت درچه حدبود اخه من همه ایناروازاول بارداری انجام میدم تاالان میخام ببینم واقعاتاثیرداره

منم سر زایمان دومم هزار دفه مردم وزنده شدم تا یه ماه سرپانشدم

وای خدا عاقبتمون روبخبرکنه خیلی میترسم 😥

مگه زایمان دومت نبود عزیزم چراانقد سخت گذشت بهت؟؟

چرا سز اورژانسی نشدی؟

🥹🥹من تررررررس

میترسم تو زایمانم بیهوش بشم یهو از درد زیاد/// خدایا خودت رحم کن مثل سگ میترسم

عزیزم درد زایمان قابل تحمله یا نه؟

دختر خوب ماما همراه باید تو فاز فعال بیاد پیشت که میشه از ۴/۵سانت به بعد حقیقتا با معاینه ۲.۵سانت کاری ازش بر نمیاد

😐

اوه اوه 😶 خب بعدش؟

یاخدا🤣فقط جمله اخرت انقدر درد داره؟ ترس برم داشت🤐🤐🤐🤐🤐

سوال های مرتبط

مامان دخترم2سال وپسرم مامان دخترم2سال وپسرم ۳ ماهگی
سلام مامانا بلاخره منم اومدم بعد 10روز تجربه زایمان طبیعی رو بهتون بگم
پارت اول...............
39هفته و 4روز بودم دختر عزیزم رو که 20 ماهش بود بردم خونه مامانم تابرم زایشگاه برای نوار قلب رفتم زایشگاه تانوارقلب بگیرم و پرستارها بهم گفتند نوارقلبت خوب نبودباید بری آبیموه بزرگ وآب معدنی بزرگ و یه کیک باهام بخوری خلاصه منم که بدنم خیلی سنگین شده بود گوش ندادم رفتم بیرون بعدش که رفتم تو گفتم خوردم بازم نوارقلب گرفتن وگفتند خوب نیست زنگ زدند دکتر ودکتر گفت بستریش کنید منم به شوهرم گفتم که بیاید وساک بیمارستان رو برام بیارد خلاصه بستریم کردند ساعت 12ظهر بود نیم قرصی گذاشتند زیر زبونم تا دهانه رحمم بازبشه چون 2سانت بودم بعدش دوباره ساعت 6عصر یه قرص دیگه گذاشتند ومن هنوز زایمان نکردم بعدش سعات 11شب بود یه انقباض کوچکی داشتم وبه ماماهاگفتم اومدند آمپول فشار زدند بعدش دردام زیاد شد و به خاطر ضربان قلب بچم نمیدونم هی میومدن آمپول رو قطع میکردندو دوباره وصل میکردند
مامان دخترم2سال وپسرم مامان دخترم2سال وپسرم ۳ ماهگی
پارت سوم.........
به خدااینقد درد داشتم نمیدونستم چکارکنم همش میومدن معاینه این معاینه منو میکشت ازاین داغون بودم که میگفتند پیشرفت نکردی دوست داشتم هرچی وصیله هست تو اون اتاق همشو بشکنم بعدش خداروشکر ساعت 11و 45دقیقه شب بود داشتم استفراغ آبکی میکردم به مامانم گفتم پرستارهارو صدابزنه اومدن ومعاینه کردند گفتند رفتی 5سانت و بعدش گفتند اگر احساس دستشویی بزرگ کردی صدامون بزن منم بعد 5دقیقه احساس میکردم که دارم دستشوی میکنم صدلشون زدم بازم اودمن معاینه وگفتند شدی 6.7سانت ومامانو بیرون کردند گفتند برو بیرون داره دیگه زایمان میکنه بعدش ساعت 12 و 10 دقیقه شب بود اومدن دیگه بالا سرم بودند گفتند تامیگیم زور نکن منم دست خودم نبود همش داشتم دستشوی میکردم بعدش بازم معاینه کردن گفتند سانتی دیگه فول شدی زور بزن اینقد زور زدم داشتم میمردم و من رو برش زدند تا مقعدم هرچی گفتم چند بقیه خوردم بهم نگفتند و ساعت 12و 20دقیقه شب پسر عزیزم به دنیااومد اینم بگم خانما درد پسر خیلی زیاده تا دختر به خدا من برای این مردم و زنده شدم برای دخترمم خیلی سخت بود ولی این سخت تر بعدش جفتم بیرون آوردن ودستشون میکردن توواژنم یعنی دستشون توی شکمم تکون میخورد و بعدش بقیم کردند خیلی درد داشت بدون اینکه هیچ آمپولی بزنن بقیم کردند خلاصه سعات 12و45 دقیقه دیگه تموم شد ومامانم اومد تو و لباس پوشید یرای پسرم و بعدش رفتم توبخش توبخشم 3بار دیگه معاینه کرد بارداری سخت وزایمان سختی کشیدم خانما امیدوارم برای شما زایمان راحتی باشه همتون تی نی هاتون به سالمی بغل بگیرید🥰♥️
مامان جوجو مامان جوجو ۳ ماهگی
پارت ۲ زایمان طبیعی 🥲
همون ماما ساعت ۹ اومد آمپول فشارمو زد تا ۹ و ربع دردام کم کم خیلی خفیف شروع شد اولاش دردام هر ۱۰ دقیقه یکبار بود بعدش ساعت ۱۰ معاینه شدم یک سانت و نیم بودم و دردم هر ۵ دقیقه یکبار شد تا ساعت ۱۱ ۲ سانت شدم و دردام هر ۲ دقیقه یا ۳ دقیقه بود دیگه تا ساعت ۱۲ دردام اصلا مکثی نداشتن و اومدن معاینه کردن گفتن ۲ سانت تحت فشاره آمپول فشار خاموش کردن و گفتن دیگ از الان به بعد فقط دردای خودته ساعت یه ربع به ۲ بود ک بازم معاینه شدم البته درد شدید داشتم و ۳ سانت بودم دیگه دردام هی بیشتر می‌شد ساعت ۲ و ۴۰ دقیقه بود صداشون زدم گفتم من درخواست ماما همراه میخام دیگه تحمل این همه درد ندارم و بازم معاینه شدم ۵ سانت باز بودم ک گفتن هزینه الکی نده تا یه ساعت دیگه زایمان میکنی نصف راه اومدی و کیسه آبم رو ترکیدن واسم ولی بعد از هر معاینه من خونریزی داشتم
ساعت ۴ و نیم من احساس مدفوع داشتم میخواستم برم دستشویی ولی گفتن رو تخت کار خودتو بکن لگن درد شدید داشتم وقتی دردم میگربت تمام بدنم به لرزش میوفتاد بعد ساعت ۴ و ۴۵ دقیقه شب واسم گاز بی حسی آوردن ک بتونم درد تحمل کنم و معاینه شدم ۹ سانت بودم تو همین لحظه فهمیدن صدا قلب بچه ام اف کرده زود اکسیژن بهم وصل کردن و گفتن نفس عمیق بکش تا اینکه صدا قلب بچه ام درست شد
ادامه پارت بعدی🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️
مامان گندم🧚‍♀️👼 مامان گندم🧚‍♀️👼 ۴ ماهگی
مرخص شدم و شد شنبه ۹ تیر آقا ما ۷ صبح رفتیم بیمارستان شوهرم کارای بستری رو انجام داد و پرونده تشکیل داد منو بستری کردن خلاصه تا کارام انجام شد ساعت شد ۱۰ صبح بهم امپول فشار زدن نیم ساعت بعدش دردام شروع شد هی می‌گرفت ول میکرد دستگاه گذاشته بودن واسه چک کردن انقباض هام و قلب بچه خلاصه درد داشتم تا ساعت شد ۵ عصر سِرُم رو قطع کردن دکتر گفت یه سرم معمولی بزنید بهش تا بلند شه ورزش کنه وقتی سرم قطع کردن دردام هم قطع شد چون هنوز وقتش نبود یه یک ساعتی من ورزش کردم باز برام سرم فشار شروع کردن باز نیم ساعت بعدش دردام شروع شد تا ۱۲ شب چند بار هم معاینه کردن ۲سانت بودم و سر بچه پایین نیومده بود گذشت ساعت شد ۱۲ شب سرم رو قطع کردن باز دردام قطع شد گفتن بخواب باز صبح سرم رو شروع کنیم خلاصه گفتن میخای خانواده ات رو ببینی میتونی بری رفتم پشت در مامانم بود با شوهرم دیدمشون یکم باهاشون حرف زدم رفتم خوابیدم شد یکشنبه ساعت صبح باز سرم فشار رو شروع کردن باز دردام شروع شد ساعت ۹ قطع کردن دردام قطع بلند شدم ورزش کردم واینا اینم بگم از رو شنبه من چیزی نخوردم نمیزاشتن چیزی بخورم فقط اب خلاصه دکتر اومد معاینه کرد دیدن همون ۲سانته پیشرفت نداشتم دکتر گفت اینجوری نمیشه واسه بچه خطرناکه ضربان قلب هم نامنظمه گفت میخام کیسه آب رو بزنم خلاصه کیسه آب رو پاره کرد یکم درد داشت باز گفت سرم فشار رو شروع کنید باز شروع کردن تا اینجا ۴ تا امپول فشار بهم زدن وقتی زدن دیگه رو بدنم جواب نمی‌داد ساعت ۱۰ونیم بود دردام شروع شد دردای واقعی خلاصه ساعت شد ۱ ظهر دردام بیشتر شد معاینه کردن شده بودم ۳سانت گفتن بلند شو ورزش کن و اینا تا باز امپول فشار شروع کنیم
مامان ملیکا۷ساله‌محیا مامان ملیکا۷ساله‌محیا ۲ ماهگی
پارت دوم زایمان
من ساعت 18معاینه شدم دیگ بعدش رفتم پارک اونجا درد داشتم ولی منظم نبود ولی من پیاده روی میکردم همونجا
دیگ بعدش رفتیم پیتزا خوردیم ک من از درد اشتها نداشتم زیاد جاتون خالی من هعی فاصله دردام نزدیک بهم میشد دیگ به شوهرم گفتم بریم تا بیمارستان یک چکی بشم بعد بریم خونه
دیگ من تا رسیدم بیمارستان دیگ شدت دردام خیلی زیاد بود
دیگ چون درد داشتم اول معاینه کردن و گف بازم 2سانتی
دیگ متاسفانه اتاق sntپر بود گف باید 30دقه منتظر باشی من هر موقع درد نداشتم فقط ورزش و پیاده روی میکردم
دیگ نوبتم شد رفتم اس ان تی دیگ اونجا انقباض نشون داد و گفت باید دوباره معاینه بشی که شده بودم 3سانت ولی دردام زیاد برای همین تو همین دردام دوباره تحریکی انجام داد برام و گفت برو نیم ساعت دیگ بیا معاینه کنم انشالله رسیدی به 4سانت
که من رفتم دستشویی دیدم خون میاد ازم و یک دفعه کیسه ابم پاره شد
دیگ دوباره معاینه شدم شده بودم 4سانت و من از زور درد بالا میاوردم و ازم خونابه میرفت
مامان رها مامان رها ۶ ماهگی
تا ساعت دو شب همون ۱ سانت بودم بعد آمدن و سرمو قندی وصل کردن و گفتن خیلی درد کشیدی یکم استراحت کن همین ک سرم و فشار غط کردن انگار دردام قابل تحمل تر بود و یکساعت راحت بودم دیگه تحمل کردم و جیغ نمیزدم ولی این ی ساعت خیلی زود تموم شد باز آمپول زدن من گفتم اون دستگاه تنفس و بهم وصل کنین یکم‌دردام کمتر شه اونو ک آوردن من خیلی بهتر دردام و تحمل میکردم درد داشتم اما انگار دردامو قابل تحمل تر میکرد گفتم آمپول کمر و برام بزنین گفتن اون دکترش شیفت صبح میاد دیگه تحمل کردم بعدش انگار بچه سرشو درست آورد و تا ساعت ۶ صبح شده بود ۸ سانت دیگه آمدن معاینه کردن و گفتن باید زور بزنی بچه آمد من خیلی خوب همکاری کردم دوسه بار زور زدم و بچه آمد انگار همه دنیا رو بهم دادن خیلی شبیه دختر بزرگم بود درست بود زایمان سختی داشتم ولی با دیدنش همه چیو فراموش کردم و بعدش از پیشم بردنش و گفتن حالا زور بزن جفتش بیاد من زور زدم جفتش هم آمد و بخیه هم زدن شبه خیلی سختی بود ولی خیلی بچه شیرین اینم از تجربه زایمان من
مامان توت فرنگی 🍓 مامان توت فرنگی 🍓 ۱ ماهگی
تجربه ی زایمان
پارت اول

شب سه شنبه یعنی ۳ مهر بود که بچه خیلی خودشو صفت کرده بود و من نمیتونستم بخوابم شوهرم بهم گفتش که دراز بکش شاید از صفتی در بیاد ساعت ۷ صبح بودش که من ادرارم گرفت گلاب بروتون رفتم دستشویی اومدم دیدم شلوارم خیس شد دست زدم دیدم خیسه خیسه شوهرم رو صدا کردم زنک زدیم به دکترم گفتش بیاین پیشه من بعد به خواهرم زنگ زدم گفتش که من بچه هارو دارم صبحانه میدم بفرستمشون مدرسه وسیله هارو آماده کنم بعد بیا بریم مطب دکتر من شبش رفته بودم حمام صبح دیگه نرفتم یه چیزی خوردم حاضر شدیم رفتیم دم خونه ی خواهرم ، خواهرم رو برداشتیم رفتیم طرف دکتر
دکتر معاینه م کرد گفتش که ۲ سانت بازی برو بیمارستان رفتیم بیمارستان بعد من و بستری کردن من اصلا درد نداشتم حالم خیلی خوب بود بعدش اومدن دوباره معاینه کردن گفت همون دو سا‌نتی بعدش روی اون بعدش روی اون توپا نشستم و یوگا با توپ انجام دادم 😅 اومد دوباره معاینه کرد گفت ۳ سانتی اون موقع ساعت ۷ بود با خواهرم حرف زدیم و اینا با هم گفتیم خندیدیم اینا شد ساعت ۱۰ بودش که دکتر اومد گفتش که دردی نداری گفتم نه داخل سرمم آمپول زد بعدش رفت ساعت ۱۱ بودش که من درد داشتم ولی قابل تحمل بود
ساعت ۱۱ و نیم بودش که داد میزدم یعنی انقدر درد داشتم دکتر اومد معاینه کرد گفتش که ۱۰ سانت شدی دکتر گفت زور بزن زور بزن ولی من همون موقع دردم آروم شد😂😂 دکتر گفت چرا زور نمیز
نی گفتم که درد دیگه ندارم گفتش که الان درد داشتی که گفتم نمیدونم درد دیگه ندارم دکترم همونجا وایستاد دوباره ۵ دیقه دیگه دردم گرفت گفتم درد دارم دکترم گفت زور بزن زور بزن من تا تونستم زور زدم خواهرم م بقلم بود
مامان آراد کوچولو💖 مامان آراد کوچولو💖 ۵ ماهگی
نوبتی هم باشه نوبت تجربه زایمان منه😍😅گفتم منم بگم تو دلم نمونه
من میخاستم طبیعی زابمان کنم چهل هفتم کامل شد و من همچنان دردی نداشتم رفتم دکتر گفتن اگه تا دو روز دیگه هم نیومد بیا امپول فشار برات بزنیم
شنبه نوزدهم رفتم برای بستری ساعت ده منو بستری کردن تا ساعت یازده یه سرم عادی بهم وصل بود بعدش ساعت یازده و ربع امپول فشار زدن کم کم دردام شروع شد تا ساعت سه من شدم سه سانت البته یادم رفت بگم من موقع رفتن فقط یه سانت بودم بعدش که شدم سه سانت دردام خیلی زیاد شدن من بیمارستان زینبیه شیراز بودم بدترین جایی بود که تو عمرم رفتم همه بد اخلاق و دانشجو هرکی از راه میرسید منو معاینه میکرد درحدی که داخل واژنم زخم شد انفد حالم بد بود دهنم خشک شده بود میگفتم به همراهم بگید برام اب بیارن نمبگفتن اخرش بعد دوساعت و نیم یه اب معدنی کوچیک برام اوردن خب گذشت تا ساعت شد ۷شام اوردن اما به من چیزی ندادن گفتن رحمت باز نمیشع میبریمت برای عمل اما من مخالفت کردم تا ساعت ۹و نیم صبر کردم و درد کشیدم شدم پنج سانت تا ساعت یازده که معاینه کردن گفتن بازم شدی ۳سانت و من مردم بخدا از درد و بی حالی و ضعف و گریه اخرش ساعت۲و نیم که دیگه داشتم جون میدادم منو به زور بردن اتاق عمل برای سزارین از همه ادماشون بدم اومد وقتی درد داشتم میگفتن خفه شو داد نزن صداتو ببر دستت بزار جلوی دهنت صدات نیاد سرمون رفت و بخدا دشمن ادم هم انقدر ظالم نیست که اونا بودن.