۱۲ پاسخ

عزیزم بهترین راه جل طلاق نیست.بچه ها دچاراسیب جدی میشند اون هم در سنین کم.بهتره با یک مشاور صحبت کنی حتما حالت بهتر میشه

بترسید
همتون بترسید
اگر قبح این بریزه که خیلی وقته ریخته واسه یسریا..
بچه هاتون میشن عین من بچه طلاق
میخوای به بچت لطف کنی
آرامش داشته باشه بجنگ برا زندگیت ن اینکه طلاق بگیری
طلاق یعنی خراب کرد زندگی بچت
آرامشش... درسش... ازدواجش...
نکنید
توروخدا نکنید
شوهرتون بده به هر دری بزنید بزارید زندگیتون درست بشه ولی توروخدا بچه هارو خونه خراب نکنید
با طلاق هم خودتون هم بچه آوارس
ولی با تحمل حداقل زندگی بچه رو رواله و صدمه فقط برا شماس...
بعد طلاق خودتونم ببینید هیج کسی مرد اول آدم نمیشه بخت اول یه چیز دیگس بگردید ریشه مشکلو حل کنید محکم باشید محکم...

شوهر منم اینکار رو می‌کنه ولی باید باهاش بسوزم و بسازم ولی یه سری کارهاست بهت میگم شاید به دردت بخوره یکی اینکه خالصانه از خدا کمک بخواه ومتوسل شو به اهل بیت دو سعی کن به همسرت محبت کنی ودلشو نرم کنی کارهایی که باعث عصبانیت اون میشه انجام ندی انشالله درست میشه

کاش فضای مجازی این قابلیت رو داشت از تو صفحه گوشی میکشیدمت بیرون و بغلت میکردم🙂💔نمیدونم چی بگم فقط میدونم نموندنت تواین زندگی کمتر اذیت میکنه بچهاتو تا هر ثانیه تواین جهنم زجر بکشن

زنها اگه واجب و قطعی بدونند که درآمد داشته باشند و در درجه دوم بعد از داشتن شغل درست درمون به ازدواج فکر کنند چنین حیوونهایی جرات نمیکنن باهاشون اینجوری رفتار کنند

امشب دلم براخودم میسوزه
کاش یک زن نبودم
چقدر مازنهابایدتحمل کنیم

من یکی بالا پرتگاهی هستم هی میخام خودم بندازم ولی بچه ها نمیشه شوهرم ی آدم اشغال چی بگم ک دلم آروم بشه خدا داند

منم میتونم جدابشم ولی بخاطردخترپسرم تحمل می‌کنم

من از طلاق نمی‌ترسم گلم به قول خودت همه چیو تحمل نمیکنم چون از وحشی بازیش میترسم که کار ب اونجا برسه بیاد دم خونه بابام آبروریزی کنه وحشی بازی در بیاره فقط همین

اگ درست نمیشه طلاق بگیر جون خودتو بچه هاتو آسوده کن

سعی کنید با هم حرف بزنید تا بهتر بشه منم تا تا طلاق رفتم ولی پشیمون شدم برگشتم زندگی میکنم

خدا به دلت صبر بده معلوم نیست این مردا چه مرگشونه

سوال های مرتبط

مامان فندق مامان فندق ۲ سالگی
مامان دوقلوها مامان دوقلوها ۲ سالگی
ما مادرا چه موجودات عجیبی هستیم...
وقتایی که بچه ها کنارمون هستن همش می‌نالیم از اذیتاشون وقتایی که نیستن پیشمون انگار چیزی گم کردیم سریع دلمون تنگ میشه واسشون
فردا صبح قراره مامانم اینا بیان بچه هارو ببرن خونشون تا شب من نیستم کنارشون
از همین الان انگار دلم براشون تنگ شده،بغض دارم
حالا میدونم که بهشون کلی خوش میگذره ها...ولی تحمل خونه بدون وجود بچه ها و سروصداشون خیلی سخته،امشب اتفاقی تاپیکهای مامان عماد رو خوندم که متاسفانه بچشون یه بیماری داره که دکترا میگن فعلا درمانی واسش وجود نداره،خیلی گریه کردم هم بخاطر حال اون بچه و مادر پدرش،هم واسه خودم که چرا یوقتایی با بچه ها بدرفتاری میکنم
احساس شرمندگی کردم واقعا... خدا دوتا بچه ی سالم داده بهمون بی منت، قدر نمیدونیم...
امیدوارم خدا به همه ی مامانها توانایی و صبر و تحمل زیاد بده در مقابل شیطنت های بچه هاشون صبور باشن
و همچنین انشالله همه ی بچه های بیمار هم به زودی سلامتیشونو بدست بیارن🤲🙏