ی خاطره ار کار مثلا یواشکی که کلی داستان شد واسم .....
دخترم زردی داشت ، بردیم بیمارستان نزدیک خونمون بستری کردیم . ۲روز اونجا بودیم . دخترم ک ان ای سی یو بود ، برای مادرا هم ی اتاق داشتن نزدیک همونجا . حالا چون دختر من شیر منو نمیخورد ، پرستارام هروقت حوصلشون میکشید زنگ میزدن میگفتن بیا بچتو ببین . خودشون شیرخشک میدادن بهش .
روزی که قرار بود دخترم مرخص شه ، منم وقت دکتر داشتم واس سزارینم که معاینه کنه و گواهی مرخصی واس شغلمم بده ...

حالا اون اتاق مادران حموم هم داشت ولی من دلم نبود به اونجا و به سرم زد برم خونه دوش بگیرم که فردا مستقیم بریم پیش دکتر خودم و لباس تمیز واس دختر بیارم .چون ۱۰ دیقه راه بود تا خونه . و گفتم به شوهرم یا مامانم بگم میرم خونه ، منو میکشن که بچه رو تنها نزار بیمارستان ... حالا nicu هم کلا ۲ تا نوزاد داشت و پرستارا هم اجازه نمیدادن بریم بچه هارو ببینیم ...
خلاصه به هیشکی نگفتم و رفتم خونه .... ابگرمکن خراب شد ...( فک کن تو این ۴ سال سابقه نداشت خراب شه ، با اب سرد دوش گرفتم .... اومدم اسنپ گرفتم ،، توراه ماشینش خراب شد کلی معطل
شدم ...
بعدم دقیقا اون ساعت داداشم اومده بود ملاقات بچه مثلا ، چون نامزدش هم تو اون بیمارستان کار میکرد، میتونست بیاد بچه رو ببینه ...هی زنگ میزدن کجاییییی ...منم از ترس اینکه بفهمن بیمارستان نیستم جوابشو نمیدادم... کل بیمارستان رو گشته بودن ....
کلا رفت و امد من ۱ ساعت هم نشد ولی کلی استرس کشیدم چون بیخبر رفته بودم ... حالا اصلا بود و نبود من تو بیمارستان فرقی نمیکرد به حال بچه ... فرداش بچه رو هنوز مرخص نکردیم با شوهرم رفتیم دکتر خودم

۳ پاسخ

😅
اره دیدی همون تایم چ اتفاقاتی میفته

منم همسرم این شکلیه ک حالانمیخاد برب واجب نیس واینا

قبلا ب حرفش گوش میدادم ولی کلی بدخلق میشدم وبااونم بدخلقی میکردم
الان بهش میگم میدونی ک رومخمه باید فلان کارو انجام بدم پس همراهیم کن

سعی کن مخفی نکنی
اگ تازه زا نبودی فامیل شوهرم بودن بت شک میکردن
خودتم ک تازه زا بودیم واب سرد دوش گرفتی دختر

من بدونم دعوام میکنن باز میگم مهم نیس دعوا کردنشون به من

چقد داستان شد از اول میگفتی ب شوهرت لاقل با آب سرد حموم نمیکردی 😃

سوال های مرتبط

مامان نازلی🎟🐾🐣🌱🍒 مامان نازلی🎟🐾🐣🌱🍒 ۲ سالگی
به خدا دیگه خسته شدم
سه سال پیش من زایمان کردم اورژانسی و دخترم زود دنیا اومد ،تا مادرم خودشو برسونه ی شب طول کشید فقط یه شب😔
از قضا همون شب اول که مامانم تو راه بود (۸ ساعت راه هست تا تهران )جاریم زنگ میزنه ب شوهرم که من بیام پیش زهرا تنها نباشه
منم ب شوهرم گفتم نه نیازی تیس چون بچه داخل دستگاه بود و منم چون ۲۴ ساعت تحت نظر بودم (شرایطم فرق می‌کرد ) پرستار همش بالا سرم بودن ،حتی اجازه حرکت هم ندادن تا ۲۴ ساعت و حتی حق لب زدن ب چیزی رو نداشتم حتیییییی آب ،بعد از طرفی شوهرم و خالم به خدمه پول داده بود اونام هم سوند و زیرمو مرتب تمیز میکردن
جاریم فقط اومد تا صب گوشی بازی کرد کمپوتامو خورد و دوقلوی بغل تختبم رو نگهداری کرد ینی من تا مامانن بیاد خواب بودم چش باز میکردم میدیدم این یا میخوره با بچه بغلی رو شیر میده
مامانم ۶ صب رسید اونم رف بهش گفتم ماش نموندی گف تو با اینکه حامله بودی منو بردی دکتر از صب تا شب تو ۷ ماهگی براش دویدم بخاطر اون اومدم جبران کنم ،الان تقی ب توقی میخوره میگه من خونه زیرتو پاک کردم چه کنم خسته شدم بخدا 😭😭😘😭
مامان سورن مامان سورن ۳ سالگی
وای که آبروم توی دانشگاه رفت. نمی‌دونم گریه کنم یا بخندم.
امروز رفتم دانشکده. کار اداری داشتم و سورن رو با خودم بردم. از درِ بخش که پامو گذاشتم تو. چند تا از دانشجوها‌ی کارشناسی تا من و سورن رو دیدن، اومدن نزدیک‌تر که نگاه کنن، انگار از سورن خوششون اومده بود و می‌خواستن باهاش بازی کنن. سورن بیچاره کلافه شد. همون لحظه استادم رسید. سرش رو آورد نزدیک و گفت: "چه دختر بامزه‌ای!" هنوز دهنم رو می‌خواستم باز کنم که سورن خان چنگ زد تو بینی استاد. وای که از شرمندگی آب شدم، رفتم تو زمین. زبونم نمی‌چرخید که چیزی بگم. به تته‌پته افتاده بودم. رگه‌ی خون رو روی بینی بزرگ و گوشتالود استاد می‌دیدم. گفتم: "استاد ببخشید. بچه‌س. بدخواب شده".
حالا بدتر از همه‌چیز واکنش استاد بود. وایساده بود برای من و دانشجوها سخنرانی می‌کرد که آرامش این بچه به هم خورده، زن‌ها باید به خانواده رسیدگی کنن. درس نباید اولویت زن‌ها باشه و دانشگاه‌ها هم باید برای مادرها آسون‌گیری کنه و ... داشت این‌ها رو می‌گفت که خون یه دختر دانشجو به جوش اومد و اون هم باز یه سخنرانی فمینیستی درباره‌ی دانش زنان کرد. کار داشت بالا می‌گرفت. توی اون هیاهو سورن هم گریه می‌کرد. من دیدم بهتره بزنم به چاک. گریه‌ی بچه رو بهونه کردم‌ و اومدم بیرون. کارم رو هم رها کردم. 
چه روزی بود! یه‌هفته‌س می‌خوام ناخن‌های این پدرسوخته‌رو بگیرم، نمی‌ذاره. تو خواب هم که ناخن‌گیر رو می‌برم سمت دستش هشیار می‌شه. این‌قدر نذاشت تا یه داستان خنده‌دارِ گریه‌دار رو به بار آورد.
مامان اهورا مامان اهورا ۲ سالگی
اولین تجربه خوابیدن بدون پستونک
من چندین ماه بود که تصمیم داشتم پستونک اهورا رو بگیرم. با مشاوره و به مرور انجامش دادم ولی این مرحله آخر که حذف کامل بود هردفعه به دلیلی عقب میفتاد که آخریشم بیماری و جراحی خودم بود. امروز بخیه هامو کشیدم و گفتم تا موضوع جدیدی باز پیش نیومده بزار این مرحله اخر هم بگیرم تموم شه
و باز با نظر مشاوره چند روری هست بهش میگفتم باید کم کم بدون پستونک بخوابی چون ادم دیگه کوچولو نیستی و این حرفا. ذهنی آماده ش کردم امروز موقع خواب تا پستونک گذاشت دهنش گفت به نظرم دیگه با پستونک خدافظی کن ببین مامان و بابا واسه خواب پستونک ندارن تو هم بزرگ شدی دیگه نیاید پستونک بخوری. گفتم به نظرت پستونک کجا بزاری که جلو چشممون نباشه گفت تو اتاق مامان. خلاصه که با پستونک خدافظی کرد و راحت پذیرفت. حالا باید پستونک کلا قایم کنم و میدونم قطعا چند روزی اذیت خواهد کرد با اینکه خودش رضایت داد چون وایستگیش جدا شده ولی همینکه اصولی انجامش دادم حالمو خوب می‌کنه
خواهش میکنم سر پستونک بچه رو قیچی نکنید. به روح و روان بچه تون آسیب نزنید. نگید به مرور نمیشه باور کنید میشه من هم شیر هم پستونک به مرور گرفتم. فقط کافیه مادر یکم به خودش سختی بده زمانو طولانی تر کنه به جاش به روان بچه آسیب نزنه