۶ پاسخ

من ودخترم شوهرم خواب بودیم تازه داشت خواب مزه میدادبهم که گوشی شوهرم زنگ خوردبیدارشودم مادر شوهرم بودجواب دادم اومدم دراز کشیدم

من شوهرم خرید خونه رو کرده مرغ وگوشت وماهی هرکاری کردم نتونستم بخوابونمش باباش خوابوندش الحمدلله در سکوت تموم شد

من هر وقت دلمه درست کنم پسرم حتما باید خواب باشه وگرنه به قول شما اینقد میگی دست نزن دیونه میشی

منم سر غذا پختن کلی جیغ و داد زدم سر پسرم که گازو خاموش نکن

من یه دعوای مفصل کردم با شوهرم وسط دعوا رهام خوابید 😑 حال مزخرفی دارم

خسته نباشی...من بیمارستانم

سوال های مرتبط

مامان باران کوچولوم مامان باران کوچولوم ۲ سالگی
چفد سخته مادر بودن، از صبح ک بیدار میشم تا اخر شب سعی میکنم مادر خوبی باشم براش،ولی ی جاهایی از دستم در میرع🙂💔امروز غروب عصرونه نخورد، ظهرم زیاد غذا نخورد شب هم غذا نخورد یکم سیب زمینی سرخ کرده خورد و خوابید،عصری بردمش پارک با ابجیم، اندازه ۲ ساعت بازی کرد اومدیم، یهو لج کرد سر چیز مسخره،باباشم با تلفن صحبت میکرد با صاحب بار این میرفت ور گوش اون جیغ میزد گریه میکرد هرکار میکردم اروم نمیشد اصن بغل من نمیومد، باباشم یکی محکم زد ب کمرش طوری ک جای ۵ تا انگشتش موند رو کمر بچه🥲انقد نشستم گریه کردم، با باران دوتایی گریه میکردیم، سعی کردم ارومش کنم، اروم نمیشد، از حرصصصص زیاد الکی خندم میگرفت ی لحظه اوووج گرف گریه ش ب خودم گفتم نکنیاااا ک یهو دستم خیلی بی قرار رفت تو صورت باران🥲💔 اصلااااا دست خودم نبودم اعصابم زد ب دستم، بچم هی با گریه میومد صورتمو نگاه میکرد ببینه واکنشم چیه،😕😕ب هیچ سراطی مستقیم نمیشد ک گولش بزنم، طوری بود ک میگفت اصلا ب من دست نزن،خلاصه بعد از کلی گریع بیهوش شد از خواب،
همش میگم بچه ۲ ساعت پارک بهش خوش گذشت اومد خونه از دماغش در اومد،شب ک میشه غصه عالم میریزه رو دلم بابت باران،حس میکنم خیییلییی کم میزارم براش،😔