۶ پاسخ

شکر خدا عزیزم الان حالت خوبه
بمونید براهم❤️

چقدر قشنگ راجع به بچه داری حرف زدی
چون ما مادرا همیشه عادت داریم تا حرف از بچه داری میشه همیشه بنالیم و هیچ وقت از لحظه های شیرینش حرفی نمی‌زنیم

خدایاشکرت♥️

خداروشکر ک الان حال دلت خوبه و خدانگهدارتون باشه

خداروشکر که حال دلت با وجود بچه ات خوبه،انشالله که زیر سایه پدرو مادر بزرگ بشه🙏

شیرخشک اچ آ اپتامیل وزن دهی داره

سوال های مرتبط

مامان گل پسر و بانو مامان گل پسر و بانو ۵ ماهگی
مامانا من دخترم 5ماهشه. پسرم دوسال و نیم والان با اینکه قرصم میخوردم باردارم بگذریم....

خیلییییییی تنبل شدم واقعاااا تمیز کاری بودم زبون زد همه بودم دست پختممم عالی بود ولی الان از وقتی باردار شدم داوم افسردگی میگیرم یه غذای ساده نمیتونم درست کنم همش تهوع بی حال خسته کلافه شدم بخدا پسرم که هر روز یه جور صبحانه میخورد الان یه چیز سر دستی مثل شیرینی موزی چیزی میدم بهش که فقط گرسنه نباشه برا دخترم غیر از پوره سیب زمینی چیز دیگه ای نمیتونم درست کنم خودمو شوهرممممم که هیچ توانای کاری ندارم قبلا روزی دوبار خونهام جارو برقی میکشیدم حتی یه استکانم نباید کثیف تو سینک می بود همش کل آشپزخونه همش گردگیری میشد سرایمکا تمیز بود سرویس یه روز در میون تیرک زده میشد لباسا همه تاشده تو کمد بود هیچی بهم نریخته بود ولی الاااااان انگار تو خونمون بمب منفجر شده خداییی همسرم خیلی با درکع همش ظرفارا میشوره هر چند روز یبار جارو میزنه سطحی خونهارا جمع میکنه ولی اون چیزی که باید بشه نمیشه
کلافم بخدا نه سیب زمینی ساده نمیتونم سرخ کنم کلا بی حالم از بس نمیتونم چیزی بخورم بلند میشم همش سرم گیج میخوره میخوام بی افتم همش خستم خودمو نمیتونم تکون بدم خسته ترینم بخدا بیایین دلداریم بدین
مامان گل پسر و بانو مامان گل پسر و بانو ۵ ماهگی
سلام من امدم با یه چالش جدید که واسم پیش امده
فوبیایی اتاق عمل گرفتم
تختشو؛ ادمای داخل اتاق عمل؛ بعد عمل و؛ اینکه دکتر بیهوشی قبول نکنه بیهوشم کنه و..... کلا دارم از استرس میمیرم واسعه بهار که رفتم اتاق عمل اینقدر حالم بد شد که کلا میلرزیدم استرس شدید گرفته بودم تپش قلب و..
اونحا یه اقای مسنی بود برا بیحسی گیر داده بود که بیحست میکنم اینقدر گریه کردم اینقدر التماسش کردم تا بیهوشم که واقعا از بیحسی خیلی میترسم

چون پسرم که 6ماهش بود اپاندیسمو عمل کردم اونجا بی حسم کردن اینقدر تو اتاق عمل حالم بد شد و بدنم میلرزید تو بیحسی که دستام که بسته بود چند تا پرستارم منو از روی سینه و سر و گردن نگه داشته بودن تا اون حد تو اتاق حالم بد شد مجبور شدن بهم امپول خواب اور زدن عوارض بعدشم تا 1سال باهام بود اینقدر کمر درد و کتف درو گردن درد شدید شدم کع نه میتونستم دراز بکشم نه میتونستم بشینم

ولی وقتی برا سزارین با اون همه التماس بیهوشم کردن اینقدر حالم خوب بود که حد نداشت نه بعد عمل کمر دردی نه گردن دردی خداراشکر
الان همه ی این فکرا امده سراغم
مانده ام من؛ مانده ام من
مثل مرغ پرو پا شکسته ام من 🥲🥲