مامانا من توی شهر غریبم بچه هام شیر به شیرن اذر زایمانم مادرم اینجا هست میاد پیش پسرم خیلی دلم گرفته دوست ندارم یک لحضه خانواد شوهر بیاد مراقبم باشن چون نه بارداری زایمان اولم احوالم گرفتن یا کمکم کرد نه این چون بارداری سختی دارم اول جفت پایبن هماتون خون ریزی شدید این یکی هم جفت پایین دل درد کمردرد پا درد مادرم میاد یک درمیون کارام میکنه میشه دعام کنید من هیچ وقت بچه ام دست خانواد شوهر نمیدم چون واقعا بیشعورن بی فرهنگن پیش مادرم باشه خیالم راحت چون باباش خونسرده به غذا مای بی بی ایناش نمیرسه بچه ای من بد غذا هست باید فیلم نگاه کنه با گوشی تا غذا بخور اون براش مهم نیست قند بچه هم بیفته بخاطر همین از بابات پسر اولم پیش مادرم باشه خیالم راحت اما خودم سختیم این 8ساعتی که بعد عمل داراز مشیدم هست چون همه چیز می تونم تحمل کنم درد همه چیز این 8ساعتچطوری به نوزادم برسم مای بی بیش عوض کنم شیرش بدم خدایا خودت یکاری کن خاله مجردی هم دارم داره میره خارج اونم نمی تونم بیاد اینجا اونا هم همش متاهل بچه دارن سرکارن چقدر بعد خواهر ندارم تک دختر یک دادش 15ساله دارم

۱۰ پاسخ

عزیزم حالا یکی دو‌روز بزاز بچت پیش باباش بمونه نترس دو روز کم غذا بخوره چیزی نمیشه تو‌دو روزه سر پا میشی به دوتاشون‌میرسی هیچی نمیشه تو‌ این چند‌روز خیالت تخت‌تخت خدا انقدر بزرگه

سلام عزیزم دلت میگیره خدا بزرگه . همه چیو خود خدا درست می‌کنه . خدای که بچه رو داده اینا رو هم درست می‌کنه نگران نباش . شاید تو همون چند روز شوهرت خیلی خیلی خوب بشه نیاز حتی ب مادرت هم نداشته باشی دیدم که میگم غصه نخور تا اون وقت خدا بزرگه عزیرم

سلام اتاق خصوصی بگیر ک شوهرت باشه کاراتو بکنه‌یا از بیرون از این شرکتا یا دیوار کمکی بگیر هزینشو بده هواتو دارن.

مامان ایدین درخواست میدم میشه قبول کنید

اووو اصلا نگران نباش خدا چنان برات درست میکنه که حد نداره خونسردیت رو حفظ کن وبعدشم بچه اولت که نیست هم دردهات کمتره هم باتجربه تر شدی بعداز زایمان راحتتر کنار میای هیچ نگران نباش.

ببخشید این میگم شما رو قشنگ درک میکنم با این فرق که من بچه دومم نو سن 22سالگی زایمان کردم با مادر که دکتر جواب کردن گفته بودن مادرم روزی که من برگردم دیگه نیست ولی قربون خدا بزرگم برم الان سه سال از رو اون موضوع میگذره و مادرم هنوز هست من رفتم اون روز بیمارستان با بچه دو سال که با شوهرم تو حیاط بیمارستان. با این که من شیش تا خواهر دارم ولی هیچ کدوم نیومدن من رفتم زایمان کردم تنها روزی بود که فکرم پیش مادر و پسرم بود وقتی اوردنم خونه مادرم دیدم نشسته میگه بچه مو بیارید بدید بغلم. فهمیدم خدا بخواد میشه مادرم همون شد خدا رو شکر خونه فقط من تو بیمارستان اون دنیارو دیدم و برگشتم الان هم سومیم با دو تا بچه. فقط خواستم بگم خودتو بچه هاتو بسپر به خدا

منم دقیقااا شرایط شما دارم 🥺بااین تفاوت من مادرمم نمیاد چون شوهرم نمیزاره باهم‌رابطه داشته باشیم باخانواده خودشم رابطمو قطع کردم

عزیزم نگران نباش من مادرم هست خواهر دارم آبان زایمانم خودم تنها می‌خوام برم بیمارستان نترس پرستاراکمک میکنن

چقدر منی،،،من که مادرم ندارم چی بگم

آخ عزیزم اینارو که خوندم فهمیدم خیلی مادر قوی وفاداری هستی بچه هات مطمئنن بهت افتخار میکنن ولی خانواده شوهرت ببخشید ها واقعا وبخصوص شوهرت چی آدم میتونه بگه

سوال های مرتبط