سلام پدرشوهرم خیلی خوب بود همیسه باهامون هوق بدی ازش ندیدم
مادرشوهرم و دختراش رفتن کربلا من بخاطر پدرشوهرم ۴ روزی هس اومدم ک تنها نباشه و غذا بپزم ولی همش باصدای بلند و تند با بچم حرف میزنه طوریکه صب داشت اب لیمو میگرف دخترم رفت کنارش اروم گف باباچیکار میکنی یهو دخترم ی لیمو دس زد همینجوری بلند داد زد دس نزن برو اونور
ک دخترم بغض کرد وگریه اوند بقلم خابش برد.
خودمم گریه کردم چون هیچوق توقع نداشتم ازش .
الان وسایلمو جم کردم ک ظهر شوهرم اومد برم.
من بخاطر امام حسین وایسادم ک کمکش کنم و غذا بپزم و تنها نباشه.
وگرنه خونه خودم راحتترین جای دنیاس.من هیچوق بهش بی احترامی نکردم و همیشه بهش میگم بابا.ولی این چند روز همش تند میشد حتی دیروز ی اسبابازی مال زمان بچگی خواهر شوهرم، دخترم برداشت خواسیم بریم مسجد گف مامان بیارمش بلند داد میزد میگف ن نبرو فلان اگه بردیش نیاوردیش دیگه خودتم نیا اینجا.ولی من این چند روز تحمل کردم هیچی ب دل نگرفتم تا امروز ک بغض دخترمو دیدم..
باید برم تا بدونه بچم بی کس و کار نیس.
بنظرتون کارم درسته؟

۲۸ پاسخ

همون اولم نباید میرفتین... شاید خوشش نیومده که شما اونجایین تلافیشو سر بچه درآورده

برو خونه خودت ولی غذا درست کن بفرس براش

ارع برو
بگوببخشیدمابایدبریم خونه خودمون اینجادخترم اذیت میکنه شماناراحت میشین غذا براتون میفرستم

شایدازرفتن اوناناراحت سربچه خالی میکنه

براش از خونه خودتون غذا درست میکردی میدادی بهتر بود ، روزی یه ساعت هم با همسرت میرفتید پیشش ، رفت و آمد زیادی حرمتا رو از بین میبره

از رفتارش مشخصه دوست داره تنها باشه ولی روش نمیشه بگه برید.
جم کن برو خونه خودت اونجا درست کن براش روزی یه وعده بفرست

از همون اولم نباید میرفتی عزیزم و اینکه هر دو سه روز غذا درست کن بفرست کلفتش که نیستی

یه مرده است همسایمون ۵۵ سالشه میگه وقتی پیر شدی دیگه حوصله ای هیچی نداری پولدارا میگفت اگه بارون بیاد میگی ای این بارون چیه داره میاد لباسم خیس میکنه درجایی که جوون بودم عشقم بارون بود میگفت هیچی برای آدم پیر جذابیت نداره همش بی حوصله هیتی

بیخیال نرو دیگه
یه غذاست یا بفرست براش یا از بیرون بگیره
خواهرشوهر من زایمان کرده بود پدرشوهرم خدابیامرز پیش ما بود ۲۰ روز، دهنم سرویس شد قند داشت نصف غذا هارو که درست میکردم ناز میکرد نمیخورد آخرم یه دعوا بین منو شوهرم انداخت، خیلی ناراحت شدم اون موقع، چون من دانشجو بودم و اونجا تنها موقع امتحانات بعد انتظار داشت همش غذاهای خیلی خوشمزه و دلخواهش باشه، خلاصه دوتا درسم افتادم از دستش،مثلا اگر ماکارانی درست میکردی یهو سر سفره میگفت نمیخورم، من از اون موقع دیگه سالی دو سه بار بیشتر دعوتشون نمیکردم، سر سنگین شدم، در صورتی که کارایی کردم براشون که یکهزارمشو برای پدر مادر خودم انجام ندادن

ولش کن چقدر بعضی آدما پرو هستن مگه وظیفه تو هس اونا برن زیارت تو بیای کارهاشون رو کنی،،شایدم بدش گرفته که مثلا تو اومدی حواست بهش باشه که کار خطایی نکنه😂😂😂

من پدرشوهرم اینقد پسرمو دوست داره پسرم از سروکلش بالا میره پیرمرد هیچی نمیگه بیشتر نازش میکنه یموقایی پسر اذیت کنع دعوامیکنم پدرشوهرم بهم اخم میکنه م دفعه دیگه نبینم پسرمو دعواکنی یوقتاییم شده میاددنبالش باخودش میبرتش
ولش پدرخودم اصلن بچه دوست نیست پسرم میره کنارش میگه برو اونطرف یا اینور نیا من میزارم رو حساب پیری بدل نمیگیرم شمام بدل نگیر هرچی یاشه سنی گزشته ازشون برو خونت غذا براش بفرست خداخیرتم بده ک رفتی بهش سری زدی

آدمیزاده دیگه. میشه که بعضی وقتا عصبی باشه بی حوصله

شاید خونه خالی میخاد مزاحم شدی اعصابم شخمی شده، 😂😂😂😂😂

بنظر من به دل نگیر پیرن کم طاقتن بهش بگو که میخوای بری ببین واکنشش چیه اگر گفت برو که حتما برو اگرم گفت بمون که مطمئن باش بخاطر پیری هست طاقت ندارن

کارت درست نبوده
برو خونت
نهایت دو روز یکبار غذا بفرست
یا به پدرشوهرت بگو بیاد خونت

ببین عزیزم پدرشوهر منم عاشق بچه است ولی برای یکی دوساعت دیگه اعصابش نمی‌کشه
نه فقط بچه من ، برای دختراش هم همینطور، دیگه سنشون می‌ره بالا حوصلشون کم میشه
شما برو خونتون براش غذا بفرست و بهش سر بزنید، مادرشوهرت هم چیزی گفت بگو بچه کوچیک دارم شیطنت می‌کنه دیگه ممکنه بابا حوصله و اعصاب دوران جوانی رو نداشته باشه یه همچین چیزی

شاید میخواسته از نبود مادر شوهرت سو استفاده کنه یه جینگل مینگلی بیاره پیش خوذش تو مزاحنش شدی

شاید می‌خواسته تنها باشه

دستت درد نکنه خیلی زحمت کشیدی احتمالاً دلتنگ شده یا ناراحت بوده به دل نگیر ولی برو خونتون براش غذا بفرست

داره این برخورد ها رو میکنه ک زودتر بری خونه ات .خیلی هم داری دیر میری .حتماً دلیلش ب شوهرت و مادرشوهرت بگو

اولا که اصلا نباید میرفتی اول آرامش خودتون بعد بقیه و اینکه کسی که آبلیمو میگره پس بلده غذا هم درست کنه غذا هم تو ۱۰ روز ۳ بار میفرستادی خیلی بیشتر عزت داشتی هر روز هم نه چون دیدم که میگم

من اصلا رو نمی‌دم بهشون هرچی میکنم دست درد نکنه داره تصمیم گرفتم هیچی نکنم براشون

دلم میخواد فحش بدم دقیقا خانواده شوهرم چه باشوخی چه جدی همین رفتار با پسرم دارن یعنی همش دادمیزنن اخلاقشون همینه شمام شاید تاحالا توجه نکردی یا کمتر میدیدیشون
کاملا متوحه میشم هفته پیش بخاطر پاستیل اشک بچمودراوردن

شاید دلش واسه زنش،واسه اونجااای زنش تنگ شده، نکرده.....زده به اعصابش...!!😅😅🤣🤣🤣🤣😅

شاید بخاطر دوری از خانومشه عصبی شده 😂
اما شما هم اشتباه کردین رفتین اونم معذب شده آسایش و راحتیش رو از دست داده می‌تونستی غذا درست کنی واسش بفرستی

ن بنظرم بمون...ولی ازاین به بعد نرو کمتربرو

سلام کسی بوده قبلاً وسواسی داشته الان خوب شده

چرا اصلا رفتی غذا نداره کوفت بخوره حوصله داری زیادی خوبی کنی پرو میشن مثل من زیادی زر زدن ریدم به اول آخرشون الانم هفت ماهه باهاشون قهرم تمام

اون بدرفتاری کرده ک زودتر برید شاید تنهایی راحتره عصر برو خونه خودت جانم

سوال های مرتبط

مامان AHURA مامان AHURA ۲ سالگی
سلام مامانا
دوس ندارم حس بدی بهتون بدم
ولی احساس میکنم خیلییییی خیلیییی از لحاظ روحی خستم
بعد زایمان کل بدنم ریخته بهم
سینه هاک شل و افتاده شده
میخواستم ی کاریو شروع کنم بخاطر بچه نتونستم
نمتونم اعتماد کنم به کسی
خانواده ی خودم دائم تو خونه جر و‌بحث دارن
خانواده ی همسرمم اونجور ک باید نمیرسن ب بچم ک بخام ترکش کنم بیوفتم دنبال کارم
همسرمم دائم ازم ایراد میگیره ک تو خونه دائم خوابی با اینکه یکسره با بچه ام و کارای خونه رو انجام میدم ،
با دوستای خانوادگیمون به اختلاف خوردیم
از طرف اونام ناراحتم
باور کنید گاهی حس خودکشی بم دس میده

امروز پسرم پی پی کرد تو شلوارش به قدری کفری شدم چند تا زدم ب باسنش
من ک اصلاااااا تا حالا دس روش بلند نکردم
بعد نشستم گریه کردم

خسته ام 😭 حس میکنم واقعا هیچکی حرفمو نمیفهمه یکی از دوستای صمیمیم به شوهرش خیانت میکرد با بچش
و تنها دوستم بود ک‌راحت بودم پیشش تموم کردم باهاش
دور و اطرافیانم همه به جایی رسیدن ولی من مجبورم تو خونه بمونم تا بچمم مث خودم بار نیاد😭😭
مامان دو عشق مامان دو عشق ۳ سالگی
سلام خانوما یه حرفی رو میخوام بگم ببینین حق با منه یانه
از روز قربان تا امروز نرفته بودم خونه ی مادر شوهرم چون فرق میزارن زیاد حالا امروز چون خواهر شوهرم که تهرانه با خانوادش اومدن رفتیم دیدنشون بعد دختر من شش سالو نیمش نشته بود وسط پسرم که کوچیکه بغل من دختر جاریم بغل خواهر شوهر کوچیکه که بچه دار نمیشه بعد یهو خواهر شوهرم گفت ( اسم دخترم ) چه بویی اومد پیف
دخترم خیلی خجالت کشید بچم معذب شد این طرف اونطرف نگاه کرد من چون بچه نداره چیزی نگفتم که مادر شوهرم اینا نگن که بعداز چن وقتی اومده به دخترم حرف میگه
خونه اومدیم دخترم میگه مامان بخدا من نبودم ولی خجالت کشیدم
حالا به شوهرم میگم خواهرت باید یه کم شعور داشته باشه بدونه دخترم
که شش سال و نیمه از دختر جاریم که دوسال ودوماهشه بیشتر غرور داره غرور دخترم له میشه یعنی چی اینکارا من رعایت
کردم حرفی بهش نزدم
شوهرم میگه توام همش امروز به خواهرم گیردادی
خوب شما بگین من زیاد حساسم یا حق با منه
مامان دلیل زندگیم مامان دلیل زندگیم ۳ سالگی