۸ پاسخ

سلام اره بابا پسرای منم شیر به شیرن
مدرسه که برن دو تایی میرن راحت میشی همیشه باهم هم بازین هوای همو دارن مثل بچه های دیگه تنها نیستن
ووکلی چیزای دیگه

اره گلم واقعا یک بچه خاله بازی بود اونا که یکی دارند میگن بچه اذیت میکنه اصلا حس این ما دو داریم چی میشم متوجه نمیشن کلا لذت بچه بزرگ کردن ما متوجه نشدم از بس سختی کشیدم

بچه های منم شیر به شیر هستن
بزرگه ۳سال و نیمه کوچیکه ۲سال
تازه توی شهر غریب ک کسی هم نیست و شوهرم ک سرکاره دهنم سرویس شده میفهمم چی میگی من که واقعا کم آوردم
خدا رو هزار بار شکر به خاطر وجودشون ولی همون خدا صبرشو بده بهمون

منم خسته ام نا امیدم حس میکنم هیچ امیدی نیست🤕 ، شوهرم میگه بریم پنج روز شمال اما باور کن اصلا دلم نمیخواد فکر خوابشون اذیت کردناشون توی ماشین پشیمونم میکنه، خونه پدرشوهرم سه ساعت فاصله اس همیشه توی ماشین خوابن خواهرشوهرم یکی از بچه ها رو بغل میگیره یکیشون بغل خودم کمرم له میشه 😔

وای دقیقا منم این حالو دارم شیر به شیر والا در حق مادر ظلمه ظلم...‌باید پنج شیش سال تفاوت سنی داشته باشن

انشالله شش یا هفت سالشون شه
همه چیز میشه همون عادی
منم یکی سه و نیمه
یکی پنج ماهه
واقعا سخته
بعضی روزا کم میارم

چرا انقد سختش میکنید عزیزم،سخت هست ولی ن انقد،نمیدونم شاید من عادت کردم

زمان پیری بله اون روزا رو میبینی

سوال های مرتبط

مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۴ سالگی
‌‌امروز روز بدی داشتم ینی از ناراحتی فقط گریه کردم. دو روز پریودیم عقب افتاده این بماند. پسرم یکسالشه به شدت شیطون و اذیت کن ینی هیچ کاری نمیزاره بکنی دخترمم از صب فقط گریه جیغ و داد و بهونه الکی. دوبار جیش خطا کرد و یه بارم پی، پی که تو صورتش کرده بود هنوز نرسیده به دستشویی شلوارشو در آورد. بازم کثیف کاری کرد کلا دو ماهه پوشک و ازش گرفتم هنوزم اگه گاهی حواسم نباشه خطا میده جیش میکنه گی پس رو هنوز تو شورتش کاردرمانی میگه آمادگی نداره نباید میگرفتی ولی من حالا که گرفتم عالمم بیاد بگه دوباره پوشک کن و همه خونمو که تازه همچین شسته بودم دوباره به فنا بره من دخترمم رو پوشک نمیکنم. این از دخترم. شوهرمم که گاهی بی د کارین آدم رو زمین میشه بخدا امروز انقد از دست اونم حرص، خورم که بماند بهشم گفتم بخاطر این حرص دادناش نمیبخشم. بخدا من دوس ندارم آرزوی مرگ کنم هیچوقت نمیکنم چون اولا گناهه دوما بخاطر بچه هام نمیخوام بمیرم اما خیلی دلم میخواد یه چیزی بشه یه مدت برم تو کما هم خودم استراحت کنم هم شوهرم قدرمو بیشتر بدونه بفهمه بچه ها چقد اذیتم میکنن یکم درکم کنه واقعا امروز از ته دل و با چشم گریون اینو از خدا خواستم. بخدا که خیلی خستم ینی مادرای دیگم مث من انقد تو فشارن😔😔
مامان هانا ✨ مامان هانا ✨ ۴ سالگی
صبحتون پنکیکی😁🥞 خوبین رفقا چه خبرااا چه میکنید با خونه تکونی؟
دیروز هانارو بردم خانه بازی،هردفه که میریم من پر از استرس میشم واسه اینده این بچه،یعنیی انقدررررررر مظلومه،انقدرررر آرومِ حد نداره واقعا نگرانم
خیلی مظلوم میرفت سمت بچه ها خیلی مودب میگفت سلام من هانا هستم🥺 (میخاست دوست شه باهاشون)
بعد میرفت با یه اسباب بازی بازی کنه یه بچه دیگه مث گرگ میومد میگفت من میخام بازی کنم،هانام خیلی راحت کنار میرفت،اول فقط نگاه کردم ببینم چیکار میکنه دیدم نههههه این بچه تا میره با یچی بازی کنه اون بچه فضولچه هه میومد ازش میگرفت هانام خیلی راحت قبول میکرد میرفت کنار.ااخر هانا رفت پیانو بزنه باز بچه هه اومد گفت پاشو من میخام با این بازی کنم هانا تا اومد پاشه گفتم برو با یچی دیگه بازی کن بازی هانا تموم شد شما بیا با این بازی کن😠
میترسم دوروز دیگه تو مهد یا مدرسه از این بچه ها باشه که بهش زور میگن
یا مثلا یه بچه دیگه جیغ بزنه یا موقع بازی داد بزنه هانا خیلی میترسه و از اون محیط فرار میکنه حتی اگه اون بچه از خودش کوچیک تر باشه
البته اینم بگم ما اطرافمون بچه کوچیک نیست واسه همین هانا خیلی تو جمع بچه ها نبوده و ارتباط نگرفته.
ولی خب نگرانی مادرانه دارم....