تجربه زایمان پارت ۳
وقتی کیسه ابم پاره شدم فک من فک کردم ادراره ولی سوند بهم وصل بود
یه اب گرم ازم اومد ۲بار وایی صداشون زدم ولی یکدفعه شکمم چنان دردی کرد بخدا دست گذاشتم رو شکمم چنان اومده بود جلو انگار میخواست جررررر بخوره اصلا بدجور کلافه شده بودم یهو در اتاق عمل باز شد شوهرم چشمش به من افتاد که دیگه نمیتونستم تحمل کنم دهنم خشک خشک رنگم پریده بود ......
فوری اومدن منو بردن اتاق عمل امپول بیحسی خوب بود احساسمیکردم تو استخون های نخاعم اب میریزن دردی نداشت دراز کشیدم پردع رو کشیدنو من چون شام زیاد خورده بودم چنان حالم بهم خورد که خودمم ترسیدم از زیر سینه به پایین بی حس بود دیگه نمیدونستم چیکار میکنن شروع کردم به دعا خوندن زود زود میپرسدم چی شد اونا هم الکی میگفتن فعلا کاری نکردیم لرزاااام شروع شد وای میلرزیدم لرزش خبلی بدد بود
انقد نگذشت دیدم یه صدای اومد بچم گریه کرد وای ذوقی داشتم حاظر بودم بدونه بخیه برم بیرون اوردن پیش سرم بوسش کردم دلم پر شد
عملم تموم شد تختو عوض کرد تو ریکاوری بودم یه ۲۰دیقع زودی انتقالم دادن بهش چون اثر بیحسی زود رفت دردام یواش یواش داشتن شروع میشدن
بعد اونم دردام قابل کنترل بود اولین قدمم خیلی سخت نیچبود از پسش بر میومدم هون روز اول ۵بار پاشدم راحت بودم درد داشتم ولی قابل کنترل بود در کل سزارین راحت بود برام اشتباه کردم انقدر به خودم استرس دادم
الانم خدارسکر مینم پسر سالم کنارمه ♥️

۶ پاسخ

خداروشکر

بوچ سزارین بوی؟

به سلامتی عزیزم تبریک میگم 😍❤️
یه چیزی رو متوجه نشدم چرا بهت گفتن چون بچت بریچه باید همین الان زایمان کنی؟ چون بچه منم بریچه برام سوال شد

کدوم بیمارستان زایمان کردی

خداروشکر خداحفظش کنه برات عزیزم

قدمش مبارک

سوال های مرتبط

مامان حسان👼 مامان حسان👼 ۷ ماهگی
..

قسمت ۳

یه پرستار خیلی مهربون بالا سرم بود چک می‌کرد منو همش. بامن حرف میزد. نمیدونم بدنم از سرما شروع کرد لرزیدن یا از عمل!! ولی بدجور از شونه به بالا میلرزیدم. برام حالت یه هیتر گذاشتن که خیلی خوب بود.یهتر شدم یکم. تو همون لحظه ها بود صدای گریخ اروم شنبدم..اوردنش بهم نشون دادن‌.پوستش خیلی نرم بود داغ بود.بوسش کردم 🥹🥹 خیلی حس خوبی بود.
دیگه ماساژ رحمی دادن که هیچی نفهمیدم ازش.فقط فشارشو حس میکردم. بخیه زدن برام. و تموم شد.. خیلی خوب بود سزارین. واقعا هیجی نفهمیدم. بردنم ریکاوری اونجا دردام شروع شد بی حسی داشت میرفت .خون میومد بین پاهام. پمپ درد داشتم بنظرم خوب بود. ماما اومد سینمو فشار داد شروع کرد ماساژ رحمی..خیلی دردداشت داشتم میمردم. بهم گفته بودن سرتو بالا نیار سردرد نگیری ولی مگه میشد؟ از درد خودمو میکشوندم بالا میگفتم بسه تروخودا. میگفت تحمل کن. .بنظرم سخت ترین قسمت عمل من ماساژ رحمی من بود

وقتی تموم شد ماساژ یکم دیگه موندم ریکاوری منو بردن بخش و جابه جام کردم تو اتاقم ..
من هفته ۳۸ و ۴ روز سزارین شدم.. خداروشکر
مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
پارت ۳
دکترم دائم با بخش و پرستارادر تماس بود و گفتن چرا دیر کردم و زنگ زدن بهش و گفتن ک حالم خوبه، معاینه کردن و شده بودم دو فینگر، دیگه لباسامو عوض کردم اول لباس معمولی بهم دادن ولی بعد اومدن و لباس اتاق عمل بهم دادن انگار دکترم گفته بود ک من نمیتونم طبیعی زایمان کنم، چون هم بچه درشت بود هم لگنم کوچیک بود،ولی من طبیعی میخاستم ، دیگه دستشویی رفتم و روتخت دراز کشیدم و بهم سرم وصل کردن و گفتن بدون اطلاع بلند نشو و دستشویی هم تنهایی نرو، یک ساعت گذشته بود و من همچنان بدون درد بودم،ی خانومی بود ک مسئول پرستاراو بخش بود ولی خودش خیلی رسیدگی میکرد با دکترم درتماس بود، دوباره اومد معاینه کرد و همچنان دو فینگر بودم سرم بعدی رو وصل کردن و امپول فشارو داخل سرم زدن، شنیدم اون خانمه با دکترم صحبت میکرد و دکترم گفته بود کیسه ابمو پاره کنن، دکترم برای زایمان طبیعی گفته بود فقط برای زدن بخیه ها میاد ،ولی شنیدم ک خانم اسماعیلی می‌گفت من کیسه ابشو پاره میکنم ولی خودتم بلند شو بیا بیمارستان، دیگه اومد و دستشو تا آرنج کرد داخل و یهو ی حجم زیادی اب ازم خارج شد. ،وقتی کیسه ابمو پاره کرد فشارم افتاد و بدنم شروع کرد ب لرزیدن وحشتناک ک اصلا نمیتونستم کنترل کنم ،دوباره دستگاه ان اس تی وصل کردن و انقباضامم چک میکردن
مامان فنچول🐣(علیسان) مامان فنچول🐣(علیسان) روزهای ابتدایی تولد
#تحربه زایمان من پارت ۳
چیزی نگذشت از دوازده دردام شروع شد دیگه نمیتونستم رو تخت باشم صدا میزدم که من درد دارم میشه بیام پایین که اومدن با دستگاه که بهم وصل بود رفتم پایین وایساده راحت تر بود ماما خوبی بالا سرم بود خدایی شیفت عوض شد و مامام هم تغییر کرد من کمکی بلوک زایمان بهم گفتماما همراه به درد نمیخوره هزینه الکیه ... اگه میخوای اپیدورال بزنی که بی خیال شو
منم ترجیح دادم نگیرم گفتم ولش😂
بهشون گفتم من توپ می‌خوام که یکم ورزش کنم منو منتقل کردن به اتاق ال دی ار و تنها شدم معاینه هم کردن دو سانت بودم دردام خیلی زیاد شده بود از نظر خودم
خلاصه غذا خوردم و یکم رو توپ ورزش کردم دیدم دردام خیلی داره زیاد میشه ترجیح دادم بگم همرام بیاد داخل یه ربع کنارم بود و بعد بیرونش کردن دوباره معاینه شدم سه سانت شده بودم خیلی دردم زیاد بود باز گفتم میشه شوهرم و بگین بیاد که راهش دادن اومد و بعدم دکترم اومد بهم سر بزنه بازم معاینه شدم سه سانت بودم دکترم یه ربع نشست رفت مطب گفت هست سانت شد به من خبر بدین بیام
مامان پناه مامان پناه روزهای ابتدایی تولد
لباس اتاق عمل پوشیدم وارد اتاق عمل شدم اونجا دکترم با یه خانم دکتر دیگه و ۳تا دکتر مرد بودن.گفتن رو تخت بشینم از کمر لباسم و باز کردن دکترم دستامو گرفت احساس درد نکنم و دکتر بی هوشی آمپول هارو تزریق کرد قبلش هم بی حسی زد چون درد زیادی حس نکردم کم کم احساس کردم پاهام دارن گرم میشن دراز کشیدم به دست راستم دستگاه فشار وصل کردن و فشارم کنترل می کردن به دست چپم سرم و به انگشتم دستگاه اکسیژن یه پرده جلوم کشیدن و سوند و وصل کردن چون آمپول زده بودم زیاد دردی حس نکردم خوب بود بعد حس می کردم که به شکمم و یه قسمتی از پاهام دارن بتادین می زنن استرس داشتم که شکمم برش میدن حس کنم و دردم بیاد ولی حس می کردم ولی خداروشکر دردی نداشتم احساس نفس تنگی کردم به دکتر مرد بالای سرم گفتم واسم ماسک اکسیژن زدن و از استرس تپش قلب داشتم دردی نداشتم تا اینکه یه لحظه احساس فشار زیادبا درد رو قفسه سینه و معده ام حس کردم و بعدم صدای گریه پناه دخترم خیلی دردم اومد ولی آمپول تو سرم زدن و آرومتر شدم چون ناشتا نبودم قبل عمل و فشار زیادی به شکمم وارد کردن گلاب به روتون استفراغ کردم و نشد که پناه و بذارن اونجا ببینم پناه و دادن باباش دیگه شکمم بخیه زدن و عمل تموم شد همه چی خداروشکر خوب بود منتهی شکمم و که فشار دادن چند بار تا خون ها خارج بشن خیلی دردم اومد بخصوص بعد بی حسی و اینکه یک ساعت و نیم داخل ریکاوری بودم درد داشتم بی حسی کمر و شکمم رفته بود ولی پاهام ن حس پاهام برنگشته بود بعد یک ساعت و نیم اوردنم تو بخش و پناه و دیدم
مامان حنا مامان حنا روزهای ابتدایی تولد
#تجربه زایمان ۳
پرستار کمک داد خوابیدم روتخت اتاق عمل بعدبهم سوند وصل کردن که درد نداشت ولی حس سوزش زیادی داشت بعد چدکتر بیهوشی اومد آمپول ها بی حسی زد تو کمرم درد خیلی کمی داشت و قابل تحمل کمکم دادن خوابیدم بعد دستگاها بهم وصل کردن یه پرده وصل کردن جلو من دکترمم اومد
دیگه ساعت شده بود ۱و ربع
بخاطر سردرد شدید که داشتم حالت تهوع هم گرفته بودم شروع کردم بالا آوردن پرستار بنده خدا ظرف گذاشته بود کنار صورتم منم حالم بعد میشد دیگه شده بود ساعت۱ونیم شنیدم دکتر داشت به پرستارها می‌گفت چند نفرصدا کنید بیان کمک که بچه گیر کرده دیدم چند نفر سریع اومدن تو اتاق دستکش پوشیدن اومدن بالا سرمن و جوری بدنم تکون میدادن که بچه در بیارن که هر لحظه میگفتم از رو تخت الان میوفتم پایین اینقدر جوش و استرس بچه رو که داشتم حد نداشت بچه رو درآوردن ولی جیغ نزد دیگه سریع دکتر بیهوشی اومد نفهمیدم با بچه چیکار کرد که شروع کرد به جیغ زدن ولی خودم بیهوش کردن دیگه وقتی چشم باز کردم ساعت۲بود انتقالم دادن ریکاوری
مامان 🧚‍♀️giso🧚‍♀️ مامان 🧚‍♀️giso🧚‍♀️ ۶ ماهگی
سلام دخترا اومدم از زایمانم بگم که چه پدری ازم درومد.هرچقد تو بارداری اذیت نشدم زور زایمان تو ۵ساعت مرگو جلو چشمام دیدم..صب رفتیم بردن ان اس تی گرفتن ازم بعد اوردن سوند وصل کردن ک سوزش داشت جونمو میگرفت برا من خیلی سخت بود فک کنم چون همیشه میترسیدم ازش بعد اون اومدن بردنم اتاق عمل تا وارد شدم یهو شروع کردم به لرزیدن درحدی میلرزیدم ک فکم قفل کرده بود اوردن امپول زدن بهم بیحس نشدم میخواستن عمل کنن گفتم بیحس نشدم باورشون نمیشد😑😑😑بعد دوباره بلند شدم امپول زدن بهم یواش یواش بیحس شدم خلاصه بچه رو برداشتن بخیه هامو زدن و بردنم ریکاوری اونجام همچنان داشتم میلرزیدم انگاااار نه انگار..بعد ۱ ساعت بردنمون تو بخش ...خلاصشو بهتون بگم از ۱۰ تا سرمی ک بهم وصل کرده بودن یدونشم نرفته تو بدن من کادر و پرستاری صففففففففففففففففففففر ..اتاق خصوصی گرفتم مارو کردن تو اتاق یه نفر نیومد بپرسه حالت چطوره پمپ دردم اصلا کار نمیکرد برام نه پوشک گذاشتن نه شیاف پاشدم راه برم یه عااااااالمه خون ازم ریخت حالم بد شد رفت شوهرم صداشون کرد اومد یکیشون نگاه کرد رفت خلاصه ک خیلی روز بدی بود برام فقط عصاب خوردی و درد بود برام.....بیمارستان ارام کرج رفته بود خصوصی بود و ۲۸ ملیون ازمون گرفتن ولی اصلنه اصصصصصصلن رسیدگی ندارن به هیچی حیف اون پولی ک دادم و عصابی ک ازم خورد شد.....
مامان ماهان مامان ماهان ۱ ماهگی
پارت ۲ تجربه زایمان:
۲ نفر جلوی خودم داشتن درد میکشیدن و جیغ و داد میکردن و من واقعا ترسیده بودم خیلی هم ترسیده بودم ولی هی خودمو آروم میکردم. یه خانم دکتری بود که بی دردی میزد اومد بهم گفت نترسیا برات بی دردی میزنم منم لبخند زدم گفتم باشه😄 بهم شکلات هم داد😅 من از استرس شب قبلش نخوابیده بودم و هی خوابم میگرفت می اومدن بیدارم میکردن میگفتن مگه نمیخوای زودتر زایمان کنی بلند شو نوک سینه هاتو ماساژ بده خودش مثل آمپول فشار عمل میکنه.
آخرین بار که معاینه شده بودم دهانه رحمم از ۳ سانت بیشتر باز نشده بود و وضعیت نوار قلب بچم هی داشت بدتر میشد که دکترم گفت ببرینش اتاق عمل ، یعنی اون لحظه انگار دنیا رو بهم دادن. خیلی خوشحال بودم که قرار نیست طبیعی زایمان کنم نمیدونم شایدم میتونستم از پسش بر بیام ولی اون لحظه خیلی ترسیده بودم. دکتر اومد و بی حسی از کمر زدن برام. پاهام شروع کرد به گرم شدن و بی حس شد. عمل رو شروع کردن. چیزی حس نمیکردم . تا به خودم اومدم صدای گریه اش اومد. وای که چقدر شیرین بود، بهترین احساس عمرم بود اشکام همینجوری ناخوداگاه می اومدن. انگار همه ی دنیا رو بهم داده بودن اون لحظه، آوردنش صورتشو چسبوندن به لپم و من بوسیدمش.ولی خوب نتونستم ببینمش چون چشم هام پر اشک بود.