*تجربه بارداری🤰 قسمت ۳*

دکتر زنان منو فرستاد پیش متخصص جراحی عمومی و اونم هیچ دارویی برام ننوشت فقط گفت یه سری کارها رو رعایت کنم؛
✅حتما موقع دستشویی روی توالت فرنگی بشینم
✅یه بالش طبی گفت از لوازم پزشکی بخرم که میشه تو ماکروفر  داغش کرد میذاشتم زیرم و می‌نشستم روش خیلی زیاد دردم رو تسکین میداد😁👌
✅چیزای ملین بخورم که تا جایی که میشه یبوست نشم
✅و اینکه هیچ وسیله سنگینی رو بلند نکنم و خم نشم چیزی از زمین بردارم
...
خیلی سخت بود چون هم دوران بارداری مکمل هایی مثه آهن و کلسیم خودشون باعث یبوست میشن و خود جنین و هورمونهات هم این وضعیت رو تشدید میکنن
روشهای مختلف رو امتحان کردم که ببینم با چه چیزی میتونم یبوستم رو درمان کنم که بواسیرم هم خوب بشه
فهمیدم که خوردن روزی ناشتا ۶ تا آلو بخارایی که شب قبل خیس خورده تو آب خیلی تو یبوستم تاثیر داره
تا ماه آخر هر روز آلوها رو میخوردم دیگه داشت حالم از آلو بهم می‌خورد ولی خیلی کمک کرد که بتونم اون یبوست و هموروئید رو از سر بگذرونم😮‍💨
دوماه آخر هم یه سری سرفه های شدید در حدی که انگار چند ساله سیگار میکشم🫣 اومد سراغم و فکر میکردم سینوزیت دارم یا ریه هام عفونت کرده ولی بعد زایمان قطع شد و یبوستم هم بعد ۴۰ روز از زایمان خوب شد🙎‍♀

۲ پاسخ

واای عزیزم.شما مثل من شده بودین تو بارداری منو تا اتاق عمل داشتن میبردن بخاطر هموروئید
وضعیتم خیلی بد بود
اما بعدش رفتم بیمارستان اریا پیش دکتر اکبریه خدا عمرش بده یه چندتا دارو نوشت گفت فقط بشین توی آب نمک خوب شدم

سلام ممنون از مطالب مفید تون ان شاء الله بهتر باشید

سوال های مرتبط

مامان ماه🌙 مامان ماه🌙 ۱ ماهگی
پارت ۲ تجربه زایمان 🌙😁
ماماهمراهم با روغن کمرم رو ماساژ میداد توی درد یه نقشه از دستم رو ماساژ میداد که واقعا دردم رو کمی کم تر می‌کرد بعدش بهم رو تخت ورزش سجده رو داد که لگنم رو تکون بدم تو درد هر وقت که نمیتونستم هم میگفت استراحت کن خیلی دردام شدید شده بود که درخواست معاینه خودم دادم که معاینه که شدم ۶سانت بودم طبق گفته ماما خیلی پیشرفتم خوب بود بعد از ۶ سانت هم سریع فول شدم منو بردن به اتاق زایمان ماه کوچولو منم ساعت ۱:۴۵ دقیقه به دنیا اومد 🥹
با اینکه ماماها میگفتن اگه خیلی زود زایمان‌کنم دم صبح یا هفت و هشت صبح اصلا امیدی به شب زایمان کردن من نداشتن .کلا زایمان خیلی خوبی داشتم میتونم بگم کلا شاید ۲ ساعت تا ۲ ساعت و نیم من درد داشتم طبق چیزی که تو ذهنمه
بچه ها لطفا تو زایشگاه یه چیزی بخورین قبل از اینکه دردتون شدید بشه که انرژی داشته باشین و تا میتونین تمرینات تنفسی رو انجام بدین و با ماماها همکاری کنین که روند زایمانتون خوب پیش بره حتما هم ماما همراه برای زایمان طبیعی داشته باشین..
و اینکه ماما همراهم خیلی مامای خوبی بود و خیلی کمکم کرد..
اینم تجربه من از زایمان بود امیدوارم همتون چه طبیعی چه سزارین بهترین تجربه رو داشته باشین و زایمان خوبی رو تجربه کنین و کوچولوهاتون رو بغل بگیرین…🩷
مامان آرین مامان آرین ۳ ماهگی
سلام به تاپیک بارداری و زایمان من خوش اومدین🤗
میخوام تجربه خودم از بارداری و زایمانم رو در اختیار بقیه بذارم شاید کسی تجربه یکسان با من داشته باشه و به درد کسی بخوره

*تجربه بارداری قسمت ۱*
اول از همه بگم که من آندومتریوز دارم و خیلی هم اتفاقی این مشکل رو فهمیدم
برای عفونت واژینال رفتم مطب یکی از متخصص های زنان و برای عفونت گفتن باید سونوگرافی واژینال انجام بشه براتون
خلاصه که بعد سونو مشخص شد که آندومتریوز دارم توده کیست داخل یکی از تخمدان هامه
در حالیکه هیچ علائمی نداشتم و اصلا پریودی و نزدیکی هام دردناک نبود🤷‍♀
بعد از اینکه فهمیدم این مشکلو دارم کلی دکتر عوض کردم و همشون هم متفق القول بودن که باید هرچه زودتر باردار بشم(اولا چون هورمونهایی که تو بارداری تولید میشه باعث میشه که کیسته کوچیک بشه ثانیا هرچی زمان بگذره و کیسته بزرگ تر بشه احتمال بارداری کمتر میشه) یا کلا بچه دار شدن رو ببوسم بذارم کنار😞
اولش خیلی مقاومت میکردم نسبت به باردار شدن و میگفتم زوده و مجبور شدم یه دوره ۶ ماهه دارو مصرف کنم در نتیجه خیلی رو روحیه و روانم تاثیر گذاشته بود
تا اینکه بعد ۶ ماه آخرین سونوگرافی رو که انجام دادم گفتن که کیستی توی تخمدان دیده نمیشه حالا یا از بین رفته یا اونقدر کوچیک شده که دیده نمیشه و دکترم هم پیشنهاد داد که حالا وقت باردار شدنه🫣
ولی من همش استرس داشتم که نکنه تلاش بکنم و باردار نشم و بعد یه ضربه بدتری بخورم ولی وقتی با دکترم صحبت کردم گفت هیچ مشکلی نداری و میتونی باردار بشی فقط استرس داری استرستو بذار کنار😏

بقیه 👈 تجربه بارداری ۲
مامان اسما💕🧸 مامان اسما💕🧸 ۷ ماهگی
خواستم تجربه زایمانم رو اینجا براتون بزارم
ولی نصفه پاک کردم، چون یاد اون دردا که میوفتم حالم بد میشه
چون از چیزی که میترسیدم سرم اومد…درد طبیعی رو کامل‌کشیدم ولی بچم ماشالله خیلی درشت بود آخر سزارین شدم و دوباره دردهای سزارین…🙂
و منی که اصلا امادگی‌سزارین رو نداشتم!
برای همین با جزئیات نمیگم که ناراحتتون کنم
تنها خاطره خوبی که از اون روز دارم وقتی بود که میون اون دردایی که با هربار گرفتنش حس میکردم دیگه نفسم بند میاد
یه پرستار اومد گفت ببین شوهرت اینجا رو‌ ریخته به هم!
میگه بزارید من برم بالا سر خانومم حالش خوب نیست من برم پیشش دردش کمتر میشه🥲🥲
هنوز یاد اون روز میوفتم کلی بغضی میشم
پرستاره داشت حرف میزد باهام که یهو همسرم اومد داخل ❤️
دوست نداشتم منو تو اون شرایط ببینه چون میدونستم تحملش رو نداره
ولی دیگه اومده بود
دیگه بخاطر اونم که شده سعی میکردم یکم خود دار باشم و صدای ناله هام خیلی بلند نباشه
همسرم دستمو گرفته بود و اشکاش میچکید رو صورت من
کیسه آب پاره شده بود و من صورتم از درد کبود شده بود
با اینکه دهانه رحم بازشده بود دکترم دیگه اجازه طبیعی رو نداد گفت به سر بچه فشار وارد میشه خودت هم حسااابی داغون و پاره میشی
وقتی دیگه داشتم از حال میرفتم دیدم همسرم رو بیرون کردن تا ببرنم برای سزارین…
اون حرفش که به پرستارا زیر میزی داده بود و گفته بود من برم پیشش دردش کمتر میشه و شد❤️هیچوقت یادم نمیره
بگذریم و شکر که الان خوبم🤲🏻
مامان گل پسرم مامان گل پسرم ۲ ماهگی
تجربه زایمان
قیمت دوم
شوهرم که اکثر خانمها می‌دونن مثل همیشه ماه آخر هم خیلی تنهام گذاشت با یه شکم بزرگ میرفتم تنهایی دکتر و سونو و .... رفتم پیش روانپزشکم جریان رو که گفتم بی چون و چرا نامه داد و اصرار کرد استرس برات ضرر هست چون از وقتی بارداری دارو هم قطع کردم گفت سعی کن راحت زایمان کنی. رفتم یه دکتر دیگه اونم نامه داد که ایشون طلاحیت زایمان طبیعی ندارن.برداشتم نامه ها رو بردم با اون وضعم تنهایی دکتر زنان ... نامه ها رو دید
اون فکر کرد من سابقه پانیک رو دروغ میگم تصور کرده بود نامه نمی‌دن بهم تا نامه هارو دید گفت من متاسفم باید طبیعی زایمان کنی من سزارین نمیکنم. نمی‌دونم تنهایی منو دیده بود نمی‌دونم بیچارگی من رو میدید اما دلش نمیسوخت. اصلا موندم هاج‌و واج . با چشم گریون برگشتم خونه .. شوهرم منو دید ترسید گفت چی شده داستان رو که گفتم باور نکرد. گفت تو داری الکی میگی بری بیمارستان خصوصی من پول ندارم و فلان از طرفی مادرش هم گفته بود بگو طبیعی بیاره که رایگانه و.... من درد های قلبم دیگه به اوج رسید
مامان مسیحا مامان مسیحا ۳ ماهگی
#تجربه_زایمان
#زایمان_سزارین
#پارت_دوم
قبل و حین و بعد تحویل به پرستار بخش چند بار ماساژ شکمی شدم. که چون بیحس بودم فقط سنگینی فشار رو حس کردم و درد نداشت. کم کم اثر بی حسی داشت میرفت و درد هایی مثل درد پریود شدید سراغم اومد. پشت هم شیاف ضد درد استفاده میکردم که برای چند دقیقه درد رو کم میکرد ولی چیز خیلی آزار دهنده ای نبود. چیزی که منو اذیت میکرد این بود که از ۹ صبح تا ۹ شب نباید تکون میخوردم ولی من سرم و گردنم و حتی تا شونه هام رو تکون دادم. که ای کاش این کار رو نمی کردم. تا ۹ شب با هر بار ماساژ شکم کلی درد تحمل کردم. بعد از ۹ شب باید خوراکی میخوردم. با کاپوچینو و خرما شروع کردم. بعدم یه مقدار از غذای بیمارستان. حال روحیم هم که اصلا خوب نبود. به هر حال گذشت‌. سوند رو خارج کردن و گفتن باید راه بری. راه رفتن خیلی سخت بود حتی کوچک ترین تکونی کلی درد داشت. با هر سختی و با کمک همراه هام چند دور راه رفتم. ساعت یک شد خیلی خوابم میومد ولی هم تختی من تازه میخواست کارهاش (غذا خوردن و راه رفتن) رو شروع کنه و لامپ های اتاق کلید مشترک داشتن و من نمیتونم لامپ رو خاموش کنم. ساعت ۳ شد و من هنوز بیدار بودم. نشستم که برم سرویس که یه دفعه عضلات گردم گرفت و به سمت عضلات تنفسیم میومد پایین و نمی تونستم نفس بکشم و هی بیشتر میشد و جیغ زدم و گریه کردم. ترسناک بود خیلی برام. پرستار ها اومدن و برام اکسیژن گذاشتن و آمپول مستقیم به انژیوکتم تزریق کردن. بعد چند دقیقه نفسم باز شد....ادامه در پارت سوم.