دوستان !!! چقدر این روزهای بعد از تولد فرزند و این بهم ریختگی شرایط و روتین و نظم زندگی بده ....یکماهه پسرم بدنیا اومده هنوز نتونستم زندگی رو به روال ش برگردونم .مهمتر از همه پسر بزرگم که کلا سیستمش بهم ریخته !
شیرشو نمیخوره ....
به حرفم گوش نمیده...
غذا نمیخوره ..‌
نامرتب و بی نظم شده .
مسواک نمیزنه
همه این ها بخاطر اون دوهفته ای بود که بیمارستان بودم و پسرم پیش پدرش و دایی اش و مادرم بود ...

هرکاری میکنم ظهر نمی‌خوابه ....
بنظر من هیچ چیز ب اندازه ی بی برنامگی و تعقییر یهویی روتین زندگی، یه بچه رو بهم نمی‌ریزه .

خودم ک هرچقدر میخوام مقابل این تعقیرات انعطاف پذیر باشم و باهاش سازگار بشم نمیتونم 😐

من از اون آدم‌هایی ام که تاب آوری پایینی دارم
آدم‌های مثل من طبق نظریه ی انتخاب طبیعی خیلی زود از صحنه ی هستی حذف خواهند شد 😂😑

آیا این بهم ریختگی ها شما دو هم کلافه کرده؟! زندگی شما بعد تولد نی نی چطور شده؟
مامانهای که بچه ی دوم تون بدنیا اومده ، رفتار اولی تعقیری داشته؟

۱۵ پاسخ

یکم روحیتو بالا ببر تو کار خونه سخت گیری قبل رو نکن همه چی برق بزنه
مرتب باشه و غذایی باشه فعلا
تا کم کم قلق هر دو دستت میاد
سخت نگیر ذهنت رو مرتب کن
اشفته حال نشو
نگو باید الان اینجوری اونجوری
ما یک مثال داریم یک سال خونه یک سال بچه
ینی سالی که بچه شیر خاره داری بیخیال خونه شو

من دخترم ۵ سالش پسرم ۲ سالش
همچنان من روحیه ندارم و برام خیلی سخته
کار خونه ۱۰۰ برابر شده و اینکه ارامش ندارم خواب ندارم خورد و خوراک ندارم گاهی خیلی کم میارم چون همسرم کمکم نمیکنه دست تنها واقعا برام سخت و غیرقابل تحمله اما چاره چیه
گاهی دعواشون میکنم بعد پشیمون میشم و حس میکنم مامان خوبی نیستم اما من فقط خستم و تنهام همین

سلام عزیزم میفهمم چی میگی
دختر اول منم ۴ سالشه، یعنی از وقتی خواستیم بریم بیمارستان شروع ب لجبازی کرده تا همین الان ک یک ماه میگذره فقط نسبت به اولش یکم بهتر شده واقعا خیلی دارم اذیت میشم از یه طرف لجبازی های دخترم از یه طرف ضعیف شدن خودم از ی طرف پسرم، از اونور شوهرم عوض شده میگه ب من محبت نمیکنی بهم توجه نمیکنی یعنی از این دوتا بچه هم بچه تر شده، از اونور مامانم ک تنهام گذاشته رفته یعنی شب و روزم شده گریه نمیدونمم کی میخواد شرایطم درست بشه

عزیزمم پسر منم ۴سالشه قبلا عادت به خواب ظهر داشت الان نمیخوابه خیلی حرف گوش کن بود ولی الان نه همش قهر میکنه جیغ میزنه هرچی میخوام به کوچیکه بدم سریع میگیره میخوام کوچیکه رو تو گهواره بزارم اون زودتر میره دراز میکشه واقعا کلافم میکنه ولی چه کنم مجبورم به تحمل
از رابطه باشوهرم فراریم نمیدونم چرا ولی اصلا دوستش دیگه ندارم با اینکه خیلی کمکم میکنه دیشب میگه تو اصلا نمیای جلو واسه رابطه بااین که من خیلی قبلا هات بودم اصلا نمیرسم برم حموم همش بو عرق وشیر میکنم هردفعه که شیر میدم عرق میکنم وبو میگیرم وکاملا خستم

منکه فکنم می‌دونی چیا کشیدیم خودمو پسرم..منتها من چون میدونستم پسرم اذیت میشه نزاشتم بمونه پیش کسی وبا برنامه ریزی ازقبل زایمانم تونستم تا چندماه تقریبا همه چیو مدیریت کنم واتفاقی نیوفته..مشکلات من دقیقا وقتی پیش اومد که اثاث کشی داشتیم واومدیم نزدیک خانواده شوهرم..دخترم کوچیک بود...دستم درد میکرد ونیاز به عمل داشت..ومدتی ازپسرم قافل شدم

من به عنوان مامان اولی خیلی خسته ام نظم و سکوت خونه ام شده گریه بچه و خوابم کمه به کارهام سخت میرسم و کاملا درکت میکنم

سلام‌گلم من بچه اولم ولی زندگی منو شوهرم بهم ریخته نه مثل قبل وقت حرف زدن داریم اصلا رفتار شوهرم تغیر کرده این مورد خیلی منو عصبی کرده .خونه همش نامرتبه واصلا وقت غدا درست کردن ندارم ..کلافم خونه نشین شدم اصلا همه چی عوض شده فکنم دیگه مثل قبل نمیشه

من بعد تولد بچم تا چند ماه داغون بودم همین تغییر حال روحیمو افتضاح کرده بود برای همین از دوباره بچه آوردن میترسم

عزیزم درکت میکنم خیلی سخته اما مادرا خیلی قوی هستیم خداروشاکر باش ک صحیح و سالم خدا یه فرشته بهت داده تحمل این سختی ها قشنگه بزرگ شدن نی نی ت قشنگه داشتن بچه ها بزرگترین نعمت زندگیه و ما انسانها هیچ وقت قدر داشته هامونو نمیدونیم .....خداروشاکر باش زایمانت به سلامتی تموم شده من این روزها همش دغدغم زایمانمه و سلامت بچمه و خودم....
من خیلی از مادرارو دیدم ک متاسفانه حین زایمان بچشون از دست میره و تا سالها حال روحی مناسبی نداند.....این سختی ها درمقابل سختی های بچه داری چیزی نیست
مادرانی دیدم ک درارزوی یک فرزند هستند و سالها به دکتر میرند و سختی های روحی و جسمی فراوانی دارنددد

من کافیه محبتی بکنم به بچه دختر بزرگم اونم خودش کوچیک میکنه میگه منم میخام شبا دیگه تو اتاقش نمیخابه میاد می‌چسبه بهم از شرایط خونه بگم انگاری رو هواست غذا یکی درمیون رستوران میاریم و.......

واقعا حق گفتی

من که هنوز زایمان نکردم اما میدونم سخت میشه

ینی منم قراره اینجوری بشه زندگیم.اصلا دوس ندارم اینجوری🥲.البته دختر من ۱۱ سالشه ولی همه کارا رو دوش خودمه

پسر من مسولیت پذیر تر شده البته اذیت هم می‌کنه همش بهش مسولیت میدم
من تا بچم دنیا. اومد تا اومدم ب خودم بیام صاب خونه جوابمون کرد. وسایل جم کرد ی هفته گذاشتم پارکینگ مادر شوهر. بعدم آوردم ریختم تو خونه ک ن رنگ داشت ن برق کشی درس بود ن کابینت. رفتم یکاه خونه مامانم دیدم نمیشه اومدم باز ی هفته خونه مادر شوهر اونجام نتونستم تحمل کنم فقط رنگ تموم شد با برق ی اسپلیت گرفتیم اومدم تو خونه الان یک ماه ن گاز دارم ن کابینت. باپیکنیک غذادرس میکنم. آب گرم میکنم پسر بزرگم تو بالکن میشورم کوچیکم فقط با دستمال تمیز میکنم خودمونم میریم زیر آب یخ حموم . دقیقا عین دوران قدیم. یعنی نابود شدم و دارم میشم

بچه اولت چند سالشه عزيزم؟؟

سوال های مرتبط

مامان فاطمه زهرا🧿🌹 مامان فاطمه زهرا🧿🌹 ۲ ماهگی
پارت دوم سزارین


دکترم با کمی تاخیر اومد و من رو زودتر برای آماده‌سازی بردن اتاق عمل چون از ساعت 12شب چیزی نخورده بودم ساعت9دیکه ضعف شدید داشتم و تهوع از استرس....پرستار من رو برد و تحویل اتاق عمل داد اونجا خوش برخورد از جنسیت و شرایط روحی و حس و حال بچه دار شدن
اما من ترس برداشته بودم از بی حسی کمر باید بگم که واقعا درد نداشت
تنها فشاری که کس کردم بخاطر شکمم بود که هم شدم تا از نخاع بی حس کنن
و اماااااااااا
و اماااااااااا لحظه ی که دخملم رو از شکم کشیدن بیرون دکتر می‌گفت خیلی نازه ارزش این همه درد و داشت تا آمیزش کردن که بهم نشونش دادن صدای گریه ش اتاق عمل رو سرش گذاشته بود و من با گریه فقط قربون صدقه ش میرفتم و وقتی برام آوردنش تا گذاشتنش کنارم آروم شد و این ناب آذین حس دنیاست از تهه دلم می‌خوام همه ی زنها این حس رو تجربه کنن واقعا به تمام درد ها و بستری شدن ها ی دوره ی بارداریم می ارزید فقط توی ریکاوری درد داشتم که با موسکن و مورفین آرومم کردن
بعد توی بخش که رفتن بچه م‌رو که آوردن تمام دردام یادم رفت منظورم اینه وقتی بچه تون رو می‌بینید اوج درد هم باشید یادتون میره
اینم تجربه ی سزارین من❤️🧿