تجربه زایمان(پارت5)

تا از من نوار قلب بگیرن تخت کناریمو اعلام کردن سزارین و سریع گان تنش کردن بردن اتاق عمل، مامانش هم از تمام مراحل ازش عکس و فیلم میگرفت😐 ماماعه که نوار قلبمو دید گفت انقباض نداری؟ گفتم نه اصلا دردم ندارم، بهم خرما داد خوردم دوباره با یه دستگاه دیگه نوار گرفت بازم دیدم راضی نیست یجوریه، گفتم چی شده؟ گفت سه تا مورد هست که برای ما مهمه تو فقط یه موردشو داری، من که نفهمیدم این ینی چی ولی رفت دستگاه تخت کناری رو آورد و صداشو کلا قطع کرد که من صدای ضربان رو نشنوم و برای بار سوم نوارقلب گرفت، توی همین حین صداش از توی سالن میومد که به دکترم زنگ زده بود و شرح حال منو میگفت، نوار سومی رو که دید کلا همه دم و دستگاها رو جمع کرد و رفت دوباره زنگ زد گفت اینم نان اومده، دوتا خدمه اومدن لباسامو به سرعت عوض کردن گفتم چی شده؟ خدمه گفت احتمالا بند ناف دور گردن بچته که ضربانش خوب نیست میری سزارین، خدایا یه استرسی گرفتم که نگو، کل این پروسه دو سه ساعت طول کشید و من رفتم اتاق عمل...

۳ پاسخ

واییییی چه تجربه بدی

وای واقعا خیلی آدم استرس میگیره

تو این قسمت منم سزارین اضطراری شدم منتهی به دلیل دفع مکونیوم بچه بود

سوال های مرتبط

مامان لیام مامان لیام ۵ ماهگی
صداشو شنیدم که رفت تلفنی با دکترم صحبت میکرد و شرح حال منو میداد بهش گفت آره الان دوباره میگیرم خبر میدم بهتون
من همش دعا میکردم بچم چیزیش نباشه از یک طرف هم با خودم میگفتم کاش برم سزارین
اومد نگاه کرد گفت تو تکون میخوری دستگاه تکون‌ میدی ، ( من یه تکون‌ هایی‌میخوردم ولی صدا قطع نمیشد) بهش گفتم من اصلا تکوو نمی‌خورم میخوای وایسا همینجا نگاه کن دارم میمیرم از درد بذار بلند شم
بعد بهم گفت تو هنوز دو سانتی این کار هارو می‌کنی گفتم یعنی قرار از این بدتر بشه گفت اوه معلومه شکمت مثل سنگ‌سفت میشه و ول می‌کنه گفتم ندارم هنوز اینجوری علایم من فقط درد شدید دارم بیشتر از این نمیتونم منو ببرید سزارین
گفت همینجوری الکی نمیشه که
دوباره برام دستگاه وصل کرد گفت تکون‌نخور که دستگاه خراب می‌کنی
من دیگه برام مهم نبود خراب بشه از خدام هم بود گفتم به درک نهایتش میرم سزارین ولی همش دورادور حواسش بهم بود اگه میدید تکون‌میخورم تایم از اول حساب میکرد
ساعت‌نزدیک‌های ۹ شده بود آخرین بار که اومده بود تو‌ اتاق دستمو گذاشته بود روی دستگاه که نگهدارم تکون‌ نخوره
دوباره نوار قلب گرفت رفت به دکتر زنگ زد گفت ولی باید وصل باشه من برام مهم نبود تا از اتاق رفت شروع کردم به نشستن و داد زدن
صداشو شنیدم که داره به دکترم شرح حال میده
تلفن که قطع کرد شنیدم گفت بچه‌ها فلانی رو‌ آماده کنید
یعنی اون لحظه بود که دنیا رو دادن بهم
فهمیدم دکترم گفته آماده کنید برای سزارین
مامان الینا🐣🌈 مامان الینا🐣🌈 روزهای ابتدایی تولد
#تجربه_زایمان
بعد امد معاینه ام کرد الکی گفت دو سانتی ،بماند چقد بد هم معاینه کرد وقتی دستش کرد داخل واژنم انگار میخواست چنگ بندازه اینجور که من دستش کشیدم بیرون
بعد ازم نوار قلب میگرفتن هی و دم به ساعت میومد داخل اتاق یه داد بیدادی میکرد که چرا گریه میکنی
من از استرس اشکام فقط میومد بی صدا
بعد امدن برام شیاف گذاشتن که دردم رو یاد کنم اما خوشبختانه من دردم رو یاد نکردم وقتی دید که با شیاف دردم رو یاد نکردم گفت براش اینداکشن انجام بدید من سریع رفتم تو گوشی زدم وقتی فهمیدم القای زایمان طبیعی سریع رفتم داخل دستشویی درمم قفل کردم😂که خوشبختانه دکترم امد و معاینه ام کرد وقتی معاینه کرد گفت تو اصلا باز نشدی چجوری تورو معاینه کرد که گفته دو سانت بازی
بعد گفت باتوجه به سنو ایشون و علائمی که داره باید سزارین میشد چرا هنوز اینجاست دیگه باهام بحثشون شد اما دکتر باهاش راه امد گفت باشه تا ۶،۷صبر میکنم اگه دردش رو یاد کرد که هیچ اگه نکرد باید مریض منو اماده کنید برای عمل
خلاصه امدن یه سرم برام وصل کردن که دردم یاد کنم با یه دستگاه خوشبختانه دستگاهشون خراب شد دیگه مجبور شدن دستی وصل کنن بهم سرم رو منم تا اون ماما میرفت بیرون از اتاق سرم رو میبستم وقتی میومد تو اتاق یکم بازش میکردم
خلاصه دوساعتی گذشت. امد تو اتاق کفت هنوز درد نداری گفتم نه اصلا دیگه اخرای شیفتش هم بود حرصش گرفته بود تیرش به سنگ خورده با اعصاب خوردی رفت خونه اش و به جز من حتی همه همکاراش هم خوشحال شده بودن از رفتنش
وقتی که رفتش دیگه تاساعت ۷ صبر کردن بعدش دکترم رفت اتاق عمل و زنگ زد بالا گفت مریض منو بفرستین پایین برای عمل دیگه منو لباس پوشوندن رفتم اتاق عمل
مامان سلما مامان سلما ۱ ماهگی
#تجربه_زایمان_طبیعی
پارت دو



دیگه فرداش رفتم بیمارستان اون پرستاری که پذیرش می‌کرد وقتی بهش گفتم به فلان دلیل اومدم برای نوار قلب با بداخلاقی گفت نوار قلب لازم نیست منم اصرار کردم گفتم دکتر خودم الان شیفته خودش گفته بیام با اکراه قبول کرد که نوار قلب بگیره
وقتی گرفت گفت جوابش خوب نیست چیزی خوردی گفتم آره آبمیوه و کیک و اینا خوردم قبلش گفت ناهار چی گفتم نه دوباره کلی دعوا کرد که مارو علاف کردی مگه ما مسخره توییم اومدی الکی بستری بشی برو یچی بخور دوباره بیا
رفتم یه سیخ جوجه و یه سیخ کباب خوردم دوباره رفتم برای نوار قلب دیدم پرستاره خیلی مهربون شده هی عزیزم عزیزم میکنه یهو دیدم دکترم پشت سرشه و خودش اومد برای چک کردن نوار قلب
بار دوم هم نوار قلب خوب نبود دکترم گفت برات سرم میزنیم اگه بازم خوب نباشه باید بستری بشی
دیگه من رفتم سرم هم تزریق کردم بازم نوار قلب خوب نبود و بستری شدم من از اول تصمیمم زایمان طبیعی بود بخاطر همین استرس نداشتم فقط نگران سلامتی دخترم بودم
و اینکه من تصميم داشتم برم بیمارستان خصوصی زایمان طبیعی با اپیدورال بگیرم که نشد ماماهمراه هم گرفته بودم
مامان نعنا مامان نعنا ۱۰ ماهگی
تجربه سزارین قسمت اول
من میخواستم کلا به صورت اختیاری سزارین بشم اما اورژانسی سزارین شدم 🤣
روز دوشنبه سوم اردیبشهت بود که رفتک برای نوار قلب جنین گفتن صبحانه بخور و بیا اینم بگم من هم دیابت بارداری داشتم هم فشتر خون بارداری و روزای اخر فشارم تا ۱۹ هم بالا میرفت
خلاصه سوم رفتم برای نوار اما خوب نبود گفتن پاشو راه برو دوباره یه چیز شیرین بخور بیا دوباره رفتم جنین حرکت نداشت و تماس گرفتن دکترم گفت اورژانسی بفرستینش عمل اخی نگم که چه استرسی گرفتم اون لحظه چون همسرمو‌ فرستادن بره خونه کارت ملیمو بیاره مامانم رفت که لباس خودمو بچمو بیاره تا اونا بیان منو اماده کردن بردن اتاق عمل بگم که پاهام زیر تنم داشت میلرزید
میخواستن سوند بذارن گفتم لطفا تو بی حسی برام بذارین پذیرفتن لباسامو پوشیدم رفتم اتاق عمل اینقدر اورژانسی بود عملم که بعد عمل از شوهرم رضایت عمل گرفتن
تو اتاق عمل فشارمو گرفتن بازم بالا بود دکتر بیهوشی اومد تا بیحسم کنه
ادامه پارت دوم
مامان نفس خانم🌰❤️🩷 مامان نفس خانم🌰❤️🩷 ۱۱ ماهگی
مامان اَبرَک مامان اَبرَک ۲ ماهگی
تجربه زایمان پارت سه
ساعتای شش و نیم بود که شیفت عوض شد. منم درخواست شارژ اپیدورال داشتم که مامای شیفت معاینه کرد گفت سه سانت و نیم شده و نوار قلب گرفت گفت افت قلب داره. بعد رفت بیرون و یهو با مامانم اومدن تو اتاق گفتن باید آماده بشی برای سزارین. من که دیگه اینقدر تلاش کرده بودم اشکام همینطوری میومدن. دردام هم که دوباره شروع شده بود. ماماهمراهم زیر بار نمیرفت میگفت نه وضعیت جنین خیلی خوبه خیلی اومده پایین دهانه رحم رو به زور باز میکنیم ولی مامای شیفت زنگ زده بود به دکترم و دکتر گفته بود ببرین اتاق عمل. خلاصه اومدن برام سوند زدن که بخاطر اثر بی حسی خیلی اذیت نشدم و با چشمای گریون و استرس فراوان راهی اتاق عمل شدم. وقتی رفتم اتاق عمل دکتر بی هوشی گفت تو که الان اپیدورال گرفتی اینجا چیکار میکنی دیگه پرسنل اتاق عمل که دیدن من خیلی ترسیدم کلی باهام حرف زدن و شوخی کردن خدا خیرشون بده. دستیار بی هوشی گفت اپیدورال رو شارژ کنیم ولی دکتر بی هوشی گفت نه من براش اسپاینال میزنم. و دیگه بی حس شدم و دکترمم اومد. بعد دکتر گفت سر بچه تو لگن گیر کرده دو سه بار کشیدم بالا تا اومد بیرون و بعد گفت بند ناف پیچیده دور شونه بچه. خلاصه بعد از یه عالمه درد کشیدن من به علت افت قلب جنین و عدم پیشرفت سزارین شدم. این شرایط من بود رفقا قرار نیست همه مثل من باشن خود دکتر هم تا حالا چنین مریضی نداشتم با این وضعیت عالی دهانه رحم نرم و پیشرفت کم. من اگر برگردم عقب بازم طبیعی رو انتخاب میکنم چون دردای بعد از سز خیلی بیشتر از انقباض ها اذیتم کردن.
مامان 🩵کیان🩵 مامان 🩵کیان🩵 ۱ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۳
ببخشید که دیر میشه پارت ها پسرم بغلمه داره شیر میخوره
خلاصه ماما گفت دردام ۵ دقیقه یکبار شد برو بیمارستان
ساعت ۴ صبح بود که دردای من شد ۶ دقیقه یکبار که دیگه ماما گفت برو معاینه شو ببینن چند سانتی
ماهم همه وسایلا و ساک نی نی رو برداشتیم و رفتیم بیمارستان
تشکیل پرونده یه مقدار طول کشید و دکتر اونجا معاینه کرد گفت ۲ سانتی .نیم ساعت راه برو بیا دوباره معاینه ت کنم
نیم ساعت راه رفتم دوباره معاینه کرد گفت ۴ سانتی .لباس بیمارستان داد گفت آماده شو ببرنت بلوک زایمان
تا من آماده بشم و رفتم اتاق زایمان ساعت ۷ صبح شد
دیگه تو اتاق زایمان گفتن بخواب نوار قلب بگیرم یه نیم ساعتی گرفت دید نوار قلب خوب نیست منم این وسطا دردم داشت زیادتر میشد
دوباره نوار قلب گرفت و ان اس تی وصل کرد که گفت ۴ سانت بازی ولی دردات خوب و منظم نیست .آمپول فشار آورد برام زد که دردای من قشنگ شد ۵ برابر
من تا قبل این اصلا سرو صدا نمیکردم سعی می‌کردم دردامو با تنفس کنترل کنم ولی وقتی آمپول فشار زد دیگه واقعا خیلی دردام شدید شد فقط میگفتم خدایا منو بکش
این وسط ماما همراهمم نیومد و یکی دیگه رو جای خودش فرستاد ولی اونم خیلی خوب بود ماساژم میداد کمک می‌کرد دردامو کنترل کنم
مامان همتا مامان همتا ۱ ماهگی
تجربه سزارین (2)
بعد من تو بچگی عمل قلب داشتم واسه همین دکتر گفت باید وایستیم تا متخصص قلب بیاد یه اکو قلب انجام بدیم .تو همین حین ۲تار به زور اومدن من و معاینه کردن و با همین معاینه درد کمرم گرفت .دیگه دکتر قلب اومد و اکو کرد گفت همه چی خوبه و با همون دستگاه یه سونو کردن که دیدن بچم هنوزم بریچه .بعد دیگه دکتر گفت کاراشو بکنید تا بریم اتاق عمل .دیگه اومدن سوند و برام وصل کنن اولش خیلی ترسیدم که خانومه گفت خودتو شل کن و نفس عمیق بکش همین کارو کردم و برام وصل کردن و اصلا درد و اینا نداشت فقط یه حس چندشی داشت همین
بعد که سوند و وصل کردن گفتن پاشو بریم اتاق عمل منم هی ترسم بیشتر و بیشتر می‌شد پاشدم بشینم رو ویلچر که سرگیجه داشتم و حالم خیلی بد بود و شب تولد امام علی من رفتم اتاق عمل همش میگفتم یا امام علی خودت برام پدری کن یا امام علی خودت مراقب دخترت باش 🥲
دیگه بردنم اتاق عمل و چندتا سوال پرسیدن و من و بردن اتاق عمل و رو تخت نشستم و مرتب هی فشارمو چک میکردن که رفت رو ۱۶ پرستارا و دکترا خیلی خوب بودن حرف میزدن باهام‌که استرسم کم بشه
مامان حورا سادات مامان حورا سادات ۱ ماهگی
گفت از صبح حرکت نمیکرده الان اومدی؟گفتم زنگ زدم به دکتر گفتم، گفت برو سونو بعد برو بیمارستان
تا جواب سونوم و دید گفت جواب سونو ازمایشاتو بده
دیگه نشست به بررسی کردن همه و یه ده دقیقه ای طول کشید که زنگ زد به دکترم و گفت مریضتون با این علائم و جواب سونو اومده، گفت ببرینش سزارین🥹انقدر ذوق زدم انگار که بهترین خبر دنیا رو دادن بهم
گفت بگو همراهت بیاد بره برات تشکیل پرونده بده🥲مامانمو صدا زدم و با یه خیال راحت گفتم حل شد😍دیگه مامانم که رفت ماماعه لباس اورد برام گفت کاملا لباساتو دربیار عوض کن
بعد از موهای بافته شده ام تعریف کرد یکم و انگار ته صمیمیتشون این بود😂
خلاصه لباسمو‌ پوشیدم و رفتم سمت یه تخت که گفت دراز بکش سریع اومدن سوند گذاشتن(اصلاااا چیزی حس نکردم و یکم قلقلک مانند بود همین)
نوار قلب گذاشتن، بعدم سرم و وصل کردن و رفتن به امان خدا و هی هرهر کرکر میکردن با خودشون و من همونجوری زل زدم به سقف و هی صلوات و الا بذکر الله تطمئن القلوب میخوندم
خداروشکر اروم بودم و زیاد استرس نداشتم.تا دکترم بیاد یه ساعتی طول کشید ولی وقتی دیدمش خیالم راحت شد 😍منو نشوندن رو ویلچر و بردنم سمت اسانسور،اونجا مامانمو صدا زدن دیدمش و خودمو خیلی کنترل کردم گریه نکنم🥲شوهرمو بابام نبودن که ببینمشون قبل رفتن به اتاق عمل
وارد اسانسور شدیم و طبقه اتاق عمل پیاده شدیم
دیگه گفتن پاشو بریم سمت اتاق عمل
فکر کردم الان منو وهم و ترس میگیره ولی احساس خاصی نداشتم چون فقط میخواستم بچمو ببینم اونجا🥺 دراز کشیدم رو تخت و دکتر بیهوشی اومد
گفت تا حالا تجربه اتاق عمل و بی حسی داشتی گفتم نه
مامان محمدرافع💙 مامان محمدرافع💙 ۹ ماهگی
تجربه من از زایمان طبیعی 1
من ساعت ۱۰ ۲۸اردیبهشت بیدار شدم احساس ابریزش کردم قشنگ لای پام خیس میشد پاشدم رفتم سرویس تخلیه کردم نوار گذاشتم راه رفتم دیدم بازم میریزه سریع به شوهرم گفتم اماده شه بریم ساعت ۱۱همونجا بودم سریع معاینه کرد گفت نه کیسه ابت پاره نشده من گفتم حرکاتش کمه گفت برو ابمیوه بخور راه برو بیا نوار قلب‌بگیرم ی نیم ساعتی طول کشید تا صدام  بزنه نوارقلب گرفت گفت خیلی بده ضربان قلبش افت داره دوباره میگیرم دوباره گرفت بازم  افت داشت گفت باید بستری شی برای زایمان اول بهت ی سرم میزنم اگه ضربانش خوب نشد میبریم سزارین اگه خوب شد کمکت میکنیم طبیعی زایمان کنی
سرم رو زدن و نوار قلب گرفتن گفت خوبه امپول فشار میزنیم طبیعی زایمان کنی ساعت ۲ رفت منم یکم بخاطر معاینه درد داشتم رو تخت دراز کشیدم خیلی خوابم میامد توحالت توهم بودم😂
یهو دیدم ابجیم آمد تعجب کردم اخه نمیذاشتن کسی بیاد حالم بهتر شد تا ساعت ۳ منو ابجیم نشسته بودیم آمد گفت ی سزارین اورژانسی داشتن واسه همین دیر آمد سرم و که وصل کردن از همون لحظه ی دردی گرفت تو همه جام🥲بقیشو الان مینویسم