تجربه سزارین قسمت اول
من میخواستم کلا به صورت اختیاری سزارین بشم اما اورژانسی سزارین شدم 🤣
روز دوشنبه سوم اردیبشهت بود که رفتک برای نوار قلب جنین گفتن صبحانه بخور و بیا اینم بگم من هم دیابت بارداری داشتم هم فشتر خون بارداری و روزای اخر فشارم تا ۱۹ هم بالا میرفت
خلاصه سوم رفتم برای نوار اما خوب نبود گفتن پاشو راه برو دوباره یه چیز شیرین بخور بیا دوباره رفتم جنین حرکت نداشت و تماس گرفتن دکترم گفت اورژانسی بفرستینش عمل اخی نگم که چه استرسی گرفتم اون لحظه چون همسرمو‌ فرستادن بره خونه کارت ملیمو بیاره مامانم رفت که لباس خودمو بچمو بیاره تا اونا بیان منو اماده کردن بردن اتاق عمل بگم که پاهام زیر تنم داشت میلرزید
میخواستن سوند بذارن گفتم لطفا تو بی حسی برام بذارین پذیرفتن لباسامو پوشیدم رفتم اتاق عمل اینقدر اورژانسی بود عملم که بعد عمل از شوهرم رضایت عمل گرفتن
تو اتاق عمل فشارمو گرفتن بازم بالا بود دکتر بیهوشی اومد تا بیحسم کنه
ادامه پارت دوم

۲ پاسخ

🙃🙃🙃🙃🙃

تروخدا فقط بگو خیلی درد داشت بعدش من شکم اولم طبیعی بود اینو میخوام سز کنم اختیاری

سوال های مرتبط

مامان کارن مامان کارن ۲ ماهگی
تجربه زایمانم


پارت (دوم)


پرستارا گفتن‌ که میتونم تا ۱۲شب غذا بخورم منم‌قشنگ استفاده کردم‌تا ۱۲
پیتزا و هر چی هوس داشتم و گفتم برام خریدن و خوردم
دیگ‌اومدن نوار قلب ازش گرفتن که خوب نبود 😑 پرسیدم‌گقتم‌ چیکار باید بکنم اگه خوب‌نیاشه گفتن میبریمت اتاق عمل اورژانسی سزارین میشی منم دوباره هی بترس از‌اینکه اینهمه خوردم خوب بالا میارم ک😑😑😑😑
دوباره گفتن راه برو اینا باز بیایم نوار قلب بگیریم
دوباره گرفتن گفتن خوبه همون فردا میری عمل
منم که شب تا صبح فقط راه رفتم و فکر‌کردم‌خیلللی میترسی‌دم هی از هم اتاقیم‌ میپرسیدم‌راجب‌اتاق عمل و اینا
تا صبح شد دیگ گفتن باید منتظر بمونم تا دکتر بیاد منم‌موهامو‌شونه زدم‌و لباسامو‌اوکی‌کردم‌وسایل پسرمو‌همه چی آماده کردم از ۶صبح که برم‌اتاق عمل دیگ حالا هی کی دکتر میاد کی دکتر میاد ،،،،..
تا ساعت شد ۱۰😑😑خبری از دکترم نبود 😐
یعنی میتونم بگم سخت ترین روز زندگیم بود همین ترس و انتظارش‌ تا قبل اومدن دکتر دیگ دکتر ساعت ۱۱. اومد
ادامه دارد…،،.
مامان نیل آی مامان نیل آی ۱۲ ماهگی
پارت دوم :
داخل بخش ی رب نشستم و خیلی استرس داشتم استرس عمل نه استرس اینکه سر عمل گلاب به روتون دسشویم بگیره🙈🙈 چند بار رفتم سرویس و بعد خانومی که پرونده سزارین رو تکمیل میکرد صدام زد و رفتم مشخصاتو کامل کنم یهو گفتن مریض دکتر اصغرنیا و صدری بیاد در صورتی که اول اسم منو گفته بودن...حتی خود اون خانم هم عصبانی شد ... خلاصه اون سه نفر رفتن و بعد پرستار اومد خون گرفت ... ضربان قلب و نوار قلب و چک کرد و بردن ی اتاق دیگه بزای سوند وصل کردن فقط ی لحظه سوزش داره بعد بی حسی دیگی چیزی متوجه نشدم...
بعد بردن به سمت اتاق عمل خواهرم اومد ی لحظه جلو پیشونیمو بوس کرد ... بعد من با اسانسور رفتم ی طبقه دیگه ... وارد اتاق عمل شدم ماما و پرستار و دکتر بیهوشی خیلییی مهربون بودن طوری رفتار میکردن که استرسم رفع بشه ...ولی من اون لحظه به این فکر میکردم که ی روز پشت در ی اتاق عملی مادرمو از دست دادم و حالا خودم تو ی اتاق عمل دیگه دارم مادر میشم خیلی اون لحظه ها هم تلخ بود هم شیرین بخاطر تجربه لحظه مادر شدن...
مامان فنقل (Nila) مامان فنقل (Nila) ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین:
یکشنبه ششم آبان صبح زود ساعت شش بنا به گفته بیمارستان رفتم بیمارستان بردنم اتاق آمادگی قبل از عمل همون سوالای همیشگی رو پرسیدن چند هفته ایی ،تاریخ آخرین پریودی و... بعد صدای قلب جنین رو گوش دادن فشارمو گرفتن و بهم لباس اتاق عمل دادن و با ویلچر یدونه پوشک روی ویلچر منو فرستادن اتاق عمل دوباره پروسه فشار و قلب جنین هم تکرار شد و منو بردن اتاق عمل
اینجا اینو بگم ذهنتون رو به همه چیز مثبت بگیرید اصلا تو ذهنتون بزرگ نکنید اتاق عمل رو خیلی جای معمولی بود من رفتم روی تخت و دکتر بی حسی اومد و بگم باز بی حسی اون غولی که میگن نیست تا این حد بهتون بگم که دردش از آمپولای معمولی خیلی کمتره آمپول تزریق شد و یه حس گرمی اومد تو پاهام و عمل شروع شد اول سوند رو وصل کردن که چون بی حسی داری هیچ دردی نداره شروع کردن به عمل و توی مدت خیلی کم صدای گریه یه دختر کوچولو اومد😍
منکه کلا چشم دنبال بچم بود و دکتر بیهوشی رو روانی کردم انقدر ازش سوال کردم که دخترم خوبه؟چه شکلیه؟
دیگه آوردنش روی صورتم گذاشتن این لحظه هزاران بار تقدیم تو باد گرمی و نرمی نه ماه تلاش و فداکاری رو حس میکنی
بعدش بچه رو بردن من رو بخیه زدن اینجا بهم یه آمپول زد که یکم بی حال شدم و کمی آوردم بالا البته اینم بگم من بخاطر بی حسی کل عمل رو لرزیدم
بقیش رو بعد میگم بچم شیر میخواد،😂
مامان نورا مامان نورا ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت اول
من در طول بارداری مبتلا به دیابت شدم که دکتر برام آمپول انسولین توصیه کرد و من ۶واحد هر شب تزریق میکردم
طبق توصیه دکتر قرار شد که ۸ابان ماه در هفته ۳۷و۶روززایمان کنم و سزارین اجباری بودم بیمارستان پیامبران
ساعت ۵ونیم با همسرم سمت زایشگاه بیمارستان رفتیم ترس عجیبی منو گرفته بود بابت عمل و درد های بعدش ولی از طرفیم از اینکه استرس های بارداری تموم میشد و میتونستم از این سنگین بودن خلاص بشم ودخترم ببینم خوشحال بودم خلاصه من رفتم و یه سری امضا ها گرفتن از من و همسر گرفتن گام عمل دادن و لباس بچه
دکترم قرار بود ساعت۹عمل کنه ساعت ۸و‌ربع دکتر اومده بود و سریع منو آماده کردند و رفتیم سمت اتاق عمل
تا اونجا با ویلچر بردنم ...به اتاق عمل که رسیدیم گفتن برم روی تخت دراز بکشم
تنها صحنه ای ک می‌دیدم سقف بالا سرم بود و اتاق های پشت هم که واردش می‌شدیم ...خدا می‌دونه چه استرسی گرفت منو اط طرفیم دوس داشتم قبل عمل همسرم ببینم ولی متاسفانه براش کار پیش اومده بود و رفته بود ...ولی پشت اتاق عمل منتظرم بود...
مامان دلانا🦋 مامان دلانا🦋 ۴ ماهگی
مامان مهوا🌝🌛 مامان مهوا🌝🌛 ۴ ماهگی
پارت دو
همونجا کنار اون پرستار بداخلاق یه بهیار خیلی مهربون همونجا بود که فهمیدم هم سن خودمه ،کلی هم هوامد داشت تو تمام مراحل سونو و اینا دستمو گرفته بود و بهم میگفت نترسم و درد نداره واقعا ازش ممنونم همونجا واسم یه سرم بیزاکول زدن و اس ان تی گرفتن .حدود ساعت نه بود که اومدن منو ببرن اتاق عمل ،خوش شانسی زیادی که داشتم این بود که اون شب فقط من بودم که عمل داشتم و دکترم مریض دیگه ای نداشت و کلا دکتر من صبح ها عمل میکنه و اون شب هم به پرسنل اتاق عمل گفته بود که من اورژانسیم 🫢
توی مسیر اتاق عمل خیلی فضا شاد بود و ماما که باهام بود همون بهیاره همش میگفتن الکی بگو درد دارم و انقدر چهرت بشاش و ضایع نباشه و در کل استرس کمی داشتم...دیگه رسیدیم به در اتاق عمل و لحظه دروغ گفتن بود .دوتا خانوم که بعد فهمیدم یکیشون دکتر بیهوشی بود اومدن حالمو پرسیدم و اینکه درد دارم یا ن پرسیدم که من الکی گفتم اره و اینا.خلاصه رفتم توی اتاق عمل و هنوز نشتی سوند رو داشتم ...روی تخت نشستم که واسم بی حسی بزنن..
بارداری زایمان
مامان دخملی💗👼🏻 مامان دخملی💗👼🏻 ۴ ماهگی
تجربه سزارین خودخواسته1
خب دکتر گفت ساعت۶غذا بخور ساعت۱۲بیمارستان باش،اینو هم بگم من دو روز قبل سزارین مریض شدم سرما خوردم،خب من غذام رو خوردم همراه مامانم وشوهرم راهی بیمارستان شدم ساعت۹بیمارستان بودم،پذیرش شدم که بهم گفت خیلی زود اومدی نوبتت که ساعت۱۲هست ،گفت خب حالا برو زایشگاه اونجا منتظر باش من رفتم زایشگاه فهمیدن گفتن مریضی گفتم بله انژیوکت رو بهم زدن من همینجوری عرق میریختم تو کولر ها خب از اونجای که من تو کل بارداری ضربان قلبم بالا بود اونجا هم که گرفتن بالا بود حالا برا مریضی هم بدتر فشار روم بود فشارم رفت بالا همش زیر وبالا میشد۱۲/۸یه بار۱۳/۹خلاصه دیدن اینجوری با دکتر تماس گرفتن دکتر گفت دکتر قلب رو صدا بزنین بیاد پیشش دکتر خودش قرار بود ساعت۲بیاد،دکتر قلب اومد نوار قلب گرفتن با اینکه نباید چیزی میخوردم ولی دیگه خیلی صربان قلب بالا رفت دکتر قلب یک قرص ضداسترس همراه یک قلوب اب بهم دادن خوردم ،خب باز منظم همینجوری فشارم رو میگرفتن دیدن پایین نمیاد باز تماس گرفتن بادکتر ،یهو گفتن دکتر داره میاد همین الان میری اتاق عمل منو میگی یهو استرسم شدید تر شد سریع پاهام رو با باند بستن من رو بردن اتاق عمل در اتاق عمل دکتر نگاه به صورتم کرد گفت اینه مریض گفتن بله گفت زود ببرید داخل دکتر ساعت یک اومد بخاطر اینکه وضع من ابن بود خب تواتاق عمل دکتر بیهوشی فشار روگرفت که بالا بود دکتر میگفت خودت که میدونی سزارین خود خواستع هست گفتم بله دکتر هم خیلی ترسیده بود همه دورسرم جمع شده بود هل هلولکی دکتر بیهوشی گفت بیحسی براش انجام میدم خب رفتم رو تخت نسشتم دیدم همش مرد میاد