۵ پاسخ

دخمل ها ناز نازی ن
و قطعا هیچ کسی نمیتونه براش مامانی خوبی باشه غیر از تو

عزیزم تو بهترینی
منم گاهی این فکرها تو سرم میاد ولی با خودم میگم بچه های زمان قدیم تو کشاورزی و زمین بزرگ شدن همش مشغول کارو زندگی بودن مادرشوهرم می‌گفت ما اصلا اونموقع آروغ بچرو نمیگرفتیم این چیزا اصلا نبود
ببین اون بچه ها الان بزرگ شدن سالم و سلامتن همشون پدرمادرهای ماهستن
زیاد فکر نکن که وسواس فکری میگیری خودتو الکی پیر میکنی عزیزم

عزیزم توبهترین مادردنیایی
خب ناخنتو کوتاه کن دیگ گیرنمیکنه

من که بچم هنوز دنیا نیومده و توی موقعیت شما نیستم ولی حرفاتو خوندم فکرمیکنم بیشتر از طرف همسرت باید درک بشی و بیشتر باهات حرف بزنه و بهت دلگرمی بده
خلاصه این چیزا نباید باعث همچین فکرایی بشه برات چون اینطور که فکرمیکنی نیس

عزیزم حسای بد رو از خودت در کن به خودت حق بده تو هم اولین تجربته قبلا که بچه نداشتی...
از تو مهربون تر و بهتر برای بچت نیست
به خودت حق بده گاهی خسته بشی گاهی

سوال های مرتبط

مامان دلانا مامان دلانا ۳ ماهگی
مامانا من حالم اصلا خوب نیس.. فک کنم افسردگی بعد زایمان اومده سراغم.. همش نگرانم دخترمو بد بغل کنم یا جاییش درد بگیره، همش نگرانم چیزیشش نشه یا مشکلی نداشته باشه.. رابطم با شوهرم بهم خورده البته خودشم بی تقصیر نیس کارایی کرد ک ناراحت شدمو دلم شکسته… دخترم کولیک و رفلاکس شدید داره بی خابی دارم هنوز بعد زایمان نرفتم خونه خودم ک باهاش تنها باشمو بتونم تنهایی از پسش بر بیام… فک میکنم نمیتونم مادر خوبی باشم خوب ازش نگهداری کنم فک میکنم تنهایی از پسش برنمیام ک شبا ساکتش کنم… این چند روز شبا گریه میکنه بیشتر مامانم ساکتش میکنه همش احساس میکنم مادر بدیم ک خودم نمیتونم دخترمو ساکت کنم.. اگه صبح یکی دو ساعت بخابمو مامانم ازش نگهداری کنه وقتی بیدار میشم عذاب وجدان میگیرم ک خابیدمو ولشکردم… خوب نمیتونم باهاش ارتباط بگیرم باهاش حرف بزنم… ‌همش ب این فک میکنم نکنه فک کنه مامانم مادرشه بجای من چون بیشتر بغل اونه… و هزارتا فکر و خیال و ناراحتی دیگه… شیر خودمو نمیخوره سینمو نمیگیره نوک سینم خوب نیس همش عذاب وجدان دارم ک نمیتونم بهش شیر بدم، میدوشم روزی یکی دوبار میدم.. انقد گریه میکنم میترسم شیرم خشک بشه..