۵ پاسخ

وا چه توقعی داره از بچه مگه آدم بزرگه بفهمه چی خوبه چه بد سخت نگیر 😅خودت بیشتر اذیت میشی به جای اسباب بازی و وسیله پایه شیطنتش باش من که میرم با تیام خودم بیشتر شیطونی میکنم هر چند منو تیام برون گرا هستیم بر عکس شوهرم همش میگه زشته ولی توجه نمیکنم هر کاری تیام دوست داره تا جاییکه مجازه انجام بده

خوبه این بد نیست. من دخترم انگار برعکس همه بچه هاست.کالسکه اصلا نمیشینه باید خودش پیاده شه هول بده، پارک میریم تاب نمیشینه باید پیاده شه خودش هول بده تاب خالی رو. ولی من دوست دارم کاراشو

حتما تو نزدیکتون یه ادم گیری هست که اونقد بد گفته میخوایین بچتون. نهایت خوبی باشه؟؟؟
مادرشوهر من اینطوره و تا بچه منو میبینه هزارتا مارک میچسبونه من اذیت میشم میام همش ذره بین برمیدارم میفتم رو رفتارای پسرم
اما جالبش اینجاس اون یکی ها بی تربیت و خیلی هم بددهن هستن اما ازش میترسن اونارو حلوا حلوا میکنه که ببین از من ترسیدن این نترسید

چنروز پیش یه خانومه تو گهواره میگفت بچم تو خونه شیطویه ولی جایی میریم همش میشینه کنارم اصلا بازی نمیکنه انقدم نگران بود ک چرا بچش بیرون آرومه... واقعا هرکدوممون یچیزی پیدامیکنیم که خودمونو نگران کنیم...

چه کارایی میکنه بیرون میری؟ کالسکه هم داره؟

سوال های مرتبط

مامان لیانا مامان لیانا ۱ سالگی
خواهش میکنم خواهرانه راهنماییم کنین واقعا دارم دیوونه میشم😭من تنهام و از خانوادم دورم خانواده همسرم اصلا بهم کمک نمیکنن شوهرمم اکثر اوقات نیست من و دخترم توی خونه تنهاییم و کمکی ندارم دخترم ب شدت پرانرژی و شیطونه مشاوره میگه هوش هیجانی بالایی داره و خیییییلی ب ندرت پیش میاد بشینه با اسباب بازی بازی کنه و بیشتر بازی های پرتحرک دوست داره،توی خونه همش ب من میچسبه و گریه میکنه ازطزفی هم شب تا صبح اصلا خوب نمیخوابه و هر یک ساعت نق میزنه و باعثه که من خوب نمیخوابم و درطول روز انرژی کافی رو ندارم ،من واقعا توانشو ندارم میخواستم ببرمش مهد کودک چند روز امتحانی بردمش اوایل خوب بود و خوشحال بدو بدو میرفت سمت کلاسش اما امروز چسبیدبهم و گریه کرد انگار دوست نداشت بره اما وقتی رفت آروم شد و سرش گرم بود اصلا نمیتونم تصمیم بگیرم احساس گناه و عذاب وجدان دارم که میبرمش مهد الان چهار روز در حد دوسه ساعت بردمش ،اما نمیتونم تصمیم قطعی بگیرم 😭توی خونه اصلااااا بازی نمیکنه و فقط میچسبه به من و کریه میکنه توروخدا بگین چیکارکنم ؟خانه بازی هم بردم براش تکراری شده دیگه میل نشون نمیده
مامان آرین و عرشیا مامان آرین و عرشیا ۲ سالگی
سلام از طرف یه مادری که تو تاریکی شب و تو خلوت خونه داره شام میخوره و به هفته ای که بهش گذشت فکر میکنه...به هفته ای که پسر کوچولوش بهونه گیر شده بود و هرچی میخواست فقط گریه میکرد..به هفته ای که شوهرش انقد از کار خسته بود که همش بی حوصله بود وقتی میومد خونه...به شبایی که نفسم کم میومد انگار یه چیزی رو سینه م خوابیده بود....به وقتی که دست یکی رو روی پیشونیم حس کردم و فکر کردم شوهرمه اما یهو یادم اومد سرکاره و من تنهام..به اینکه چقدر دوست داشتم برم دو روز خونه مامانم و نشد....حالا من وقتی شوهرمو پسرم خوابن دلم گرفته از اینکه چرا در مقابل گریه های پسرم و بهونه گیریاش صبور نبودم....منی که پسرمو شوهرمو واطرافیانمو خیلی دوست دارم و جونم براشون می‌ره اما یه وقت ناخواسته دلشون رو میشکونم....خدایا منو ببخش بخاطر اون وقتا که دلشون رو شکوندم..دلم میخواد صبح که بیدار شدم خدا بهم یه صبر بده تا دیگه بچه مو دعوانکنم یا عصبی نشم ازش....پسر قشنگم منو بخاطر وقتایی که عصبی میشم ببخش...بخدا من خیلی دوست دارم