۱۲ پاسخ

همه آدمهای اطرافمون با حاملگی شناختم
و فهمیدم کیا هوامو دارن
و دور اونایی ک ت این بارداری منو نادیده گرفتن و خط کشیدم
چی توقع داشتم و چی شد.....

فقط بابام و شوهرم واسم سنگ تموم گذاشتن
بقیه هیچ

من دوستم و شناختم ک قبل بارداری بخاطرش خیلی کارا کردم بعدش ک باردار شدم اولین نفر بهش با ذوق گفتم اما یه بارم به دیدنم نیومد درسته شهر دیگ بود ولی خب هر چند ماهی میومد قم خونه مادرش.امروز بهش پیام دادم گفتم خیلی بی معرفتی و اینا.گفت من‌گرفتار بودم‌و فلان بودم گفتم قابل توجیح نیست.دیگم‌نمیخوام‌باهاش رفاقت کنم‌در عوض دوستای بهتری پیدا کردم ک تو بارداری هوامو داشتن

اره من دوست صمیمیم که چندین و چند سال جیک‌و تو جیک بودیم توی دوران سخت بارداری که استراحت مطلق بودم یه بارم سراغمو نگرفت و حالمو نپرسید. منم دیگه گذاشتمش کنار

اره
و خیلیاشون هم قراره بعد بدنیا اومدن بچم کنار گذاشته بشن
هه😏پدر شوهرم اولین نفره که کنار گذاشته میشه.یه تبریک بابت این بچه بهم نگفت نه به من نه به شوهرم 😏
فقط یدونه دخترش براش عزیزه
حالا خواهرشوهرمم بارداره دیگه بدتر عزیزمیشه😏

دقیقامنم مثل شمافقط شوهرم هست متاسفانه از نزدیکترین آدمای زندگیم همه دورموخالی کردن

من که هیچکس حتی شوهرم واسم هیچکار نکرد فقط یخچالو پر میکنه فکر میکنه همین کافیه.

افرین دقیقااااااا منم فقط شوهرم بقیه هیییچ حتی حتیییییی مامانم🥲واقعا نمیدونم چی بگم فقط میتونم بگم هیچکس جز شوهرم هوامو نداشت همه فقط یکی دوماه اول بعد دیگ هیچ مثلا مامانم میبینه من همش تنهام خونه نه کسیو دارم بیاد نه جایی میرم تو شهر غریب با دوستاش میرع بیرون رفت وامد میکنه اما خونه من یا سر زدن ب من شاید دوهفته یبار نیم ساعت بهش بخام بگم جبهه میگیره ک تو حیس کردی خودتو نمیدونم فعالیت نداری نمیای و بری و…درصورتی ک شرایط من واقعا خاصه و طبیعیه اینقد این فاصله زیاد شده ک شوهرمم به زیون اومده تازه هرروزم من زنگش میزنم عصرا بعد تموم بهم میگ‌کجا بودی امروز نبودی نه زنگی نه خبری😐😐😬😬میگم خب کی میزدم میگ صبح تا الان میگم خو یا تو خاب بودی یا من میگ اره. خاب بودم واقعا باید چیکارش کنم توش موندم🫠🥲

من وقتی دیگران رو شناختم ک داغ دیدم
البته چند سال پپیش وقتی بچه ام نموند و دیدم ی سر بهم نزدن نه پدر شوهر نه مادر شوهر نه خواهرشوهر که هم سر بچه هاش هم سقطش بودمو خیلی کارا براش کردم

اره من کنار گذاشتم قبل از این بارداریم بارداری قبلیم یه دایی و زندایی داشتم که خیلی هواشونو داشتم خیلی بهشون محبت میکردم تا باردار شدم شروع کردن به زیر آب زدن من حسادت دقیقا روزی که سقط کردم فهمیدم زیر آبم زدن بلاکشون کردم قطع رابطه کردم باهاشون ،یه سری از آدما بودن دورورم که اصلا بودنشون کنارم مهم نبود ولی همونا تو روزای سخت کنارم بودن همونا رو تا آخر عمرم کنارم نگه میدارم

خانواده شوهرم ک بعد عروسی‌بلاکم کردن و الان دوسال گذشته و من حاملم

این شوهرم شوهرمو بد شناختما
خانوادشم که عملا هیچ کار نکردن برام حتی به تعداد انگشت دستم زنگ زدن
فقط الان هی زنگ میزنن کی بدنیا میاد میرن تو مخم

من حد بالایی از فضولی دیگران رو تجربه کردم که به چشم ندیده بودم و دیدم‌که چقدر میتونن پیگیر زندگی من باشن و کارهای من براشون مهم باشه، و هیچکس حتی همسرم مثل مامانم و بابام هوامو نداشت، حتی مادرشوهرم هم خیلی حواسش بهم بود،اما امان از دست شوهرم که دلم خونه😬😅
ولی میدونم که هیچوقت یادم نمیره

سوال های مرتبط

مامان لیام مامان لیام هفته سی‌وششم بارداری