تجربه زایمان
پارت سوم
بستری کردن، بهم سرم وصل کردن؛ و گفتن باید ناشتا بمونی
حدود ساعت دو ظهر اومدن سوند وصل کردن. اصلااااااااا سخت نبود. من خیلی میترسیدم ولی واقعا خوب وصل کرد. بعد اون من را بردن ایستگاه پرستاری ازم عکس گرفتن و بعدش رفتیم یک اتاق و همسرم اومد باهام صحبت کنه. جدی جدی داشتم میرفتم عمل و ترسیده بودم ی خورده. حدود ده دقیقه اونجا موندم و خواهرم و مامانم را دیدم. بعدش رفتیم سمت اتاق عمل.
تو اتاق عمل دکترم را دیدم. اونجا دکتر بیهوشی کلی سوال پرسید. من تو نوزادی خودم تشنج داشتم و آب نخاعم را کشیده بودن. بهشون اطلاع دادم و گفتم دارویی از اون‌بابت مصرف نمیکنم. بیماری خودایمنی هم داشتم. همه را گفتم بهشون. بهم یک آمپول زدن که خودایمنی ام بدتر نشه. گفت بشین سرت را بده پایین و شونه هات را شل کن تا آمپول بزنم. آمپولش درد داشت. دو تا آمپول زد. دردش خیلی وحشتناک نبود ولی درد داشت. گفتن سریع دراز بکش. دکتر بیهوشی گفت پاهات سنگین شده؟ گفتم نه. گفت پاهات گرم شد؟ گفتم نه. گفت تکون بده. من پاهام را تکون دادم. گفت صبر میکنیم. عین یک جرقه پای چپم یهو تیر کشید. جیغ زدم از درد. گفت پس بی حس شدی؟ گفتم نه. دکترم گفت شاید حس میکنه. اومد رو شکمم بشکون گرفت، گفتم دارید بشکون میگیرید. دکتر بیهوشی تعجب کرده بود. بعد ده دقیقه دوباره گفت پای چپت را بیار بالا. اوردم بالا. یهو همه هول کردن. منم حالت تهوع گرفته بودم. یک ماسک گذاشتن و کامل بیهوش شدم.

۶ پاسخ

بسلامتی مبارک باشه

بقیش بگو

منم لایک کن پارت بعدی رو ببینم

وای چه وحشتناک یعنی بی حسی روت اثر نداره

😦😦😦

عزیزم با خودایمنی جطور باردار شدی میشه بگی بهم؟

سوال های مرتبط

مامان خانم لوبیا مامان خانم لوبیا ۵ ماهگی
تجربه زایمان
پارت چهارم
بعد اون دیگه هیچی را متوجه نشدم تا اتاق ریکاوری، چشمام همه چی را دو تا دو تا میدید. دیگه تخت ها را جا به جا میکردن ولی من خیلی چیزی حس نمیکردم از درد. دو مرتبه جا به جا کردن تا توی اتاقم رسیدم. اتاق تزئین شده بود و من تو اون حال و هوا برام همه چی قشنگ بود. یهو ی بچه لخت با ملحفه سبز اتاق عمل انداختن رو سینه ام. قابل وصف نیست. خدا روزی همه بکنه ان شاالله.
پمپ درد نداشتم. چند ساعت بعد به پرستار گفتم من پمپ درد میخوام. گفت باید قبل عمل میگفتی. دردی نداشتم ولی. دو تا امپول بهم زدن. گفتم کی میایید برای فشار رحم؟ گفت لازم نداری. کلا من اون شب یک شیاف مصرف کردم. من تحمل درد عالی دارم همیشه. چند تا امپول هم بهم زدن که احتمالا تو اون ها مسکن بوده. ساعت ۱۲ شب گفتن پاشو راه برو. منم اتقدر بد شنیده بودم فکر کردم که چی هست. ولی اونقدرها نترسید. برای بلند شدن عجله نکنید من حدود ۷ تا ۸ دقیقه کشید که بلند شدم. با ارامش. و بعد رفتیم قدم زدیم. من دو تا خواهرام همراهم بودند. بعد دو سه دقیقه قدم زدن برگشتم و خوابیدم. بچه کنارم خوابیده بود و اصلا گریه نکرد. من را حس میکرد کنارش.
فردا صبحش هم همه چی خوب بود تا ظهر که خولستم مرخص کنند. دکتر خودم نبود. دکتر جایگزینشون بود که گفت هموگلوبین خونت داره دائم افت میکنه ( خون زیادی سر عمل از دست داده بودم و رحم پر خون داشتم یعنی همین موضوع_ علتش را هم نمیدونم چی بود). گفت دوباره آزمایش میگیریم اگه بازم اومده باشه پاین باید خون بگیری. خدا را شکر شش ساعت بعد دوباره آزمایش دادم و جوابش یک ساعت بعد اومد و گفت هموگلوبین همون عدد قبلی بود.
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۱۰ ماهگی
تجربه سزارین
پارت اول
خوب من اورژانسی عمل شدم رفتم مثلا تشکیل پرونده بدم که منو دکتر معاینه کرد و آمپول ریه زدن و گفتن باید عمل بشی
ساعت ۳و ۵۰ دقیقه منو آماده کردن و بردن تو اتاق عمل
اولش گفتم پمپ درد بزارین .نزاشتن گفتن مسکن هامون قویه بعدش دکتر گفت بیهوشی دوست داری یا بی حسی؟ گفتم از بی حسی میترسم سزارین قبلیم بیهوش بودم .دکتر گفت نترس مثل دندان‌ پزشکی هست یه چیزایی حس میکنی اما درد متوجه نمیشی از پرستار و جراح و متخصص زنان و بیهوشی همه مهربون بودن و خیلی بهم روحیه میدادن موقعی که وارد اتاق شدم تپش قلبم ۱۳۲ بود و فشارم ۱۵شده بود کم کم ذکر گفتم نفس عمیق کشیدم تپش قلبم شد ۱۰۰ فشارم شد ۱۱ آمدن و منو نشوندن و گفتن سرت پایین بگیر شونه هات شل بگیر و حواسم پرت کردن متوجه نشدم آمپول کی زدن .بعد گفتن دراز بکش
بعد از دو ثانیه از سر انگشت های پام احساس کردم مور مور شد و آمد تا قفسه سینم حتی نفسم تنگ شد به متخصص بیهوشی گفتم نفسم تنگ شده حتی نمیتونم صحبت کنم گفت طبیعیه یه آمپول زد و ماسک اکسیژن وصل کرد حالم بهتر شد خیلی بهم آرامش میدادن واقعا از بی حسی میترسیدم
مامان Arta مامان Arta ۸ ماهگی
مامان ILIYA مامان ILIYA ۸ ماهگی
#2
من کل ترسم از همین سوند بود اخه میگفتن دردش وحشتناکه کلی استرس و عذاب خلاصه پرستار اومد گفت خودتو شل بگیر من تا اومدم درد حس کنم گفت تموم شد یعنی واقعاااا دردش از امپول زدن کمتر بود توی دلم گفتم خب اولین مرحله که میگفتن خیلی سخته تموم شد خلاصه بردنم قسمتی که اماده میکنن برای اتاق عمل سرم وصلم کردن تا نوبتم بشه برای عمل دکتر بیهوشی اومد و بهم گفت میخوای بیهوش کامل بشی یا کمر به پایین گفتم واقعیتش من نمیدونم کدومو انتخاب کنم گفت اگه نظر منو بخوای کمر به پایین بهتر خواهر خودمم بود همینو میگفتم گفتم خب باشه کمر به پایین دکتر سال داری بود گفت اما چون چاقی شاید سوزن نرسه و نشه بیحست کنم حالا بازم امتحان میکنم اگر شد که چه بهتر اگر نه بیهوشت میکنن مشکلی نداری گفتم نه خلاصه بردنم اتاق عمل خانم دکتر داشت آماده میشد دکتر بیهوشی اومد گفت دولا شو نگاه نافت کن تا امپول بزنم ببینم میرسه سوزن یا نه باید بیهوشی کامل بشی من اونموقع از ترس گفتم نه نمیخوام بیهوش کاملم کنید گفت تو که از کمر میخوایی گفتم نه میتزسم گفت من الان وسایلارو باز کردم و بزار امتحان کنم اصلا ترس نداره گفتم خب باشه دولا شدم نگاه کردم به نافم یه لحظه حس سوزشی که امپول میزنن میسوزه اون حسو داشتم و دکتر گفت خداروشکر رسید و بیحس میشی الان گفتم همین یکی امپول کافیه مطمئنی بیحس میشه گفت اره نگران نباش بازم قبلش امتحان میکنن ببینن بی حس شده یا نه کم کم پاهام شروع کرد گز گز کردن و حسشون نمیکردم
مامان 👶🏻hirad💙 مامان 👶🏻hirad💙 ۱ ماهگی
بعدش که از دکتر ناامید شدم تو راه رفتن به بیمارستان که برای طبیعی بستری بشم منشی دکتر زنگ زد گفت اگه تا نیم‌ساعت دیگه رسیدی میبرمت اتاق عمل وگرنه میمونه برا فردا..منم سریع حرکت کردیم ساعت ۹ ونیم صبح بود رسیدیم بیمارستان..چون دکتر یه عمل سخت خروج رحم داشت باید منتظر میموندم..ازم چندتا خون گرفتن و آنژیکت وصل کردن و سوند..که درد آنچنانی نداشت فقط لحظه ی فیکس کردنش یه سوزش ریز داشت که با نفس عمیق تموم شد..دراز کشیده بودم رو اتاق منتظر تا ببینم اتاق عمل که یهو کیسه آبم پاره شد و اومدن معاینه گفتن ۴ سانتی..زنگ زدن دکتر که مریض کیسه آبش پاره شد گفت سریع بیارید اتاق عمل و با ویلچر منو بردن ..رفتم تو تخت اتاق عمل دراز کشیدم و دکتر بیهوشی اومد توضیحاتی داد و گفت در حد نیش پشه هست فقط تکون نخوری ولی من تکون خوردم گفت ممنون که گوش کردی😂😂یهو پاهام داااغ شد من همچنان از دردای طبیعیم و استرسی که داشتم میلرزیدم ..بعدش پرده رو کشیدن جلوم و شروع کردن به زدن بتادین روی شکم و پاهام..گفتم حس میکنم شروع نکنین گفت آره حس میکنی دلی درد نداری..که همینجور هم بود شکمم برش دادن و ساعت ۱۲:۵۰ دقیقه پسرکم بدنیا اومد صدای گریشو شنیدم دکتر گفت مبارک باشه نشونم ندادن بردن تمیزش کنن و کاراشو انجام بدن اون لحظه فقط آیت الکرسی میخوندم و برای همه چشم انتظارا دعا میکردم..بعدش..
مامان نی نی قشنگه مامان نی نی قشنگه ۴ ماهگی
تجربه زایمان
قرار بود طبیعی زایمان کنم ولی چون خونرسانی به جنین کم بود و ممکن بود خطرناک باشه سزارین رو انتخاب کردم، صبح روز سه شنبه ۱۷ مهر ساعت نه و نیم با مادر و همسرم به بیمارستان رفتیم. دیگه سرم زدن و چند ساعت منتظر بودم. تا اینکه بالاخره ساعت حدود ۲ بردنم اتاق عمل. البته قبلش سوند وصل کردن که خیلی بد بود. گفتم نمیشه بعد بی حسی سوند وصل کنید گفتن نه! واسه من که سوند سخت بود ولی همه میگن سوند رو اصلا حس نمیکنی. خلاصه رفتیم اتاق عمل، اونجا هم آمپول بی حسی زدن که اصلا سخت نبود و مثل یه آمپول معمولی بود. بعدش گفتن دراز بکش و پاهاتو بلند کن که نتونستم پامو بلند کنم. یه پارچه کشیدن جلوم و عمل رو شروع کردن. درد نداشت ولی حس میکردم دارن یه کارایی میکنن. منم هی حرف میزدم بعد دکتر گفت واسش مسکن بزنید. مسکن نبود بیهوشی بود که البته خدا خیرشون بده اگه نمیزدن خیلی بد میشد. البته بیهوشی کامل نبود ولی خب یه کم بود مثل یه حالت خواب و بیداری. وسطاش بچه رو نشونم دادن که چون بیهوش بودم در حد یک ثانیه یادمه
ادامه در پارت دو
مامان حسان👼 مامان حسان👼 ۱۰ ماهگی
قسمت ۲ داستان سزارین :

۲ :
وقتی بردنم قسمت اتاق عمل دکترمو دیدم و یکم صحبت کرد باهام گفت نمیترسی که . گفتم چرا خیلی دلهره دارم. گفت هیچی نیست اصلا نترس.. به اقای دکتر خیلی خوش اخلاق اومد گفت دکتر ببهوشیتم...گفتم میشه منو بی حس کنید ؟ اخه من بیهوشی دوس ندارم. گفت بله چرا نشه بی حسی بهترم هست‌ . منو گذاشتم رو تخت اتاق عمل و کمکم
کردن بشینم رو اون تخت..
دکتر بیهوشی با یه اقای دیگه گفتن شونه هاتو شل کن و شروع کردن به امپول زدن به ستون فقراتم. ولقعا درد نداشت.. واقعا اونطوری نبود که استرس داشتم ..اروم خوابیدم. یه عالمه پرستار اومد شروع کردن به باز کردن وسیله ها..اماده کردن اتاق ..لباسا... تخت نوزاد اوردن گذاشتن اون بغل.. اتاق عملمم رنگش سفید بود فقط سرد بود خیلی ..
دیگه کم کم داشتم بی حس میشدم یه حس خوبی بهم دست داد با اون بی حسی که داشت انجام میشد
یه پرده کشیدن جلوم دیگه ندیدم ..ولی شروع کرده بودن عملو.داشتم تو دلم دعا میکردم واسه همه ..واسه اونایی که بچه میخوان اونایی که گفته بودن منو دعا
کن ..
یه پر
مامان آرتمیس💗 مامان آرتمیس💗 ۱ ماهگی
تجربه زایمان #سزارین 2

پرستارا من و آماده کردن ، یکیشون اومد گفت موهای شکمت رو زدی ژیلت هم همراهش بود😅😅 من چون پایین شکمم رو نمیتونستم ببینم درست نزده بودم که خودش تمیز کرد، بعد لباس ابی بیمارستانی هم بهم دادن پوشیدم و گفتن منتظر بمون برای وصل کردن سوند، حقیقتا سوند وصل کردن خیلی خیلی درد داشت، من دستشویی داشتم که نزاشتن برم و گفتن صبرکن میخاییم سوند وصل کنیم، سوند رو وصل کرد و موفع خالی شدن مثانه ام چنان سوزش و دردی حس کردم که فقط جیغ میزدم😐 حقیقتا خیلی درد داشت. بعدش حالا نه میشد بشینی نه بخابی هیچی، همش حس میکردم الانه که بیرون بیاد و اصلا راحت نبودم باهاش ، بعدشم که اومدن دنبالم و بردنم برای اتاق عمل، همین که در اتاق عمل باز شد و تخت رو به روم رو دیدم پاهام شل شد و لرزید. خیلی اتاق وحشتناکی بود ترس داشت، بعدش یه پرستاری بود توی اتاق عمل خیلی خیلی خوش اخلاق بود کلی باهام حرف زد روحیه داد بهم حواسش بهم بود یکم استرسم کمتر شد وقتی فهمیدم یکی هست کنارم، خلاصه رفتم روی تخت نشستم منتظر دکتر بیهوشی، دکتر اومد که آمپول بی حسی رو بزنه بهم همش میترسیدم درد داشته باشه صدبار از پرستار پرسیدم درد داره یانه🤣 که البته اصلا درد نداشت درصورتی که من خیلی از امپول میترسیدم یکم طول کشید زدن آمپول ولی زیاد درد نداشت
مامان رایان مامان رایان ۴ ماهگی
بعد از انجام این کارها ساعت ده دیقه به ده از اتاق عمل اومدن دنبالم، فقط از شدت استرس دوییدم تو دستشویی 🤦‍♀️😂
بنده خدا آقاعه فهمید میترسم تو راه کلی باهام شوخی کرد که ترسم بریزه چون تاحالا نرفته بودم اتاق عمل خیلی ترس داشتم رسیدیم دم در اتاق عمل خانم دکترم از اشناهامون هستت اومد جلو در دنبالم گفت نترسی و این حرفا با شوهرمو مامانمو جاریم خدافظی کردم رفتم تو، من از قبل به دکترم گفته بودم میخوام بیهوش شم رفتیم تو اتاق عمل منو گزاشتن رو تخت عمل دکتر بیهوشی اومد گفت بیهوش کردنت اصلا کاری نداره ولی بنظر من بی حسی رو انتخاب کن کلی باهام حرف زد نزدیک ۱۰ دیقه داشت منو توجیه میکرد من گفتم میگن سر درد کمر درد میگیرم سرمو نباید تکون بدم گفت نه از همین الان سرتو تکون بده اصلا همچین چیزی نیس تو ریکاوری و بخش هم رفتی تکون بده هر چی شد با من، بعد گفتم من میترسم دستامو ببندین گفت اگه قول بدی تکون ندی کاری نداریم که من قبول کردم و حتی پمپ درد هم میخواستم که دکتر بیهوشی گفت نگیر رو بچه تاثیر میزاره خیالت راحت درد آنچنانی نداری با شیاف کنترل میشه
مامان مهدیار 👶🏻 مامان مهدیار 👶🏻 ۴ ماهگی
پارت ۲ ( تجربه سزارین)

لباس پوشیدم و دراز کشیدم تا نوبتم بشه،خلاصه برام سرم زدن و نزدیک تایم عملم اومدن سوند وصل کنن، انقد اینجا نظرات راجع به سوند ترسناک بود هی میگفتم میشه وقتی بی حسم برام بزنید، که گفتن درد نداره اصلا، منم بیخیال شدم، بعد برام زدن اصلااااا اصلااا اصلااااا درد نداشت بی اغراق، دیگه صدام کردن ویلچر اوردن، منم استرسم بیشتر شد، رفتیم فیلمبردار اومد از منو همسرم فیلم گرفت و حسمونو پرسید، بعدش با همسرم و پرستار رفتیم تا دم اتاق عمل، منم موقع خداحافظی از همسرم کلی گریه کردم،چون واقعا استرس داشتم، بعدش بردنم اتاق عمل، اونجا رفتم رو تخت، دیگه قضیه جدی شد، دکترم اومد، سه تا متخصص بیهوشی، دوتا کارشناس اتاق عمل و‌ چندتا پرستار🫠 هی گفتم توروخدا هرکاری خواستین بکنین قبلش به من بگین بدونم امادگیشو داشته باشم کمتر بترسم، بعد متخصص بیهوشی کلی باهام حرف زد و شوخی کرد کلا جو اتاق عمل عوض شد انقد خندیدیم، دیگه گفت میخوام داروی بی حسی بزنم، منم دستام یخ کرد از استرس😁 دکترم بغلم کرد کلی ، دستمو‌ گرفت باهام حرف زد، اونم امپول بی حسی موضعی کمر رو زد، چون درد امپول اصلی بیشتره، بعد که اون قسمت کمرم بی حس شد، امپول اصلی رو زد، دیگه گفتن دراز بکش، پرده رو کشیدن، دکترم گفت فاطمه اصلا نترس، ما هنوز قرار نیست شروع کنیم، ۲۰ دقیقه طول میکشه اثر کنه، فعلا میخوایم با بتادین بشوریم و اماده کنیم…