۱ پاسخ

کدوم بیمارستان؟

سوال های مرتبط

مامان جوجو مامان جوجو ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 🥲
تاریخ زایمان ۵ مرداد بود من ۴ مرداد رفته بودم بیمارستان برای معاینه دیدن فقط ۱ سانت باز شدم برگشتم خونه لکه بینی پیدا کردم روز بعدش یعنی ۵ مرداد با خیس شدن شورت از خواب پریدم خودمو خشک کردم چند تا سرفه کردم دیدم بازم اب اومد بلند شدم لا پاهام اب سرازیر شد صبر کردم تا عصر ولی هیچ دردی نداشتم حرف زدم با ماما گفت چون هفته ات بالاس و احتمالن نشتی کیسه آبت هست برو بیمارستان چکت کنن منم با کلی استرس و ترس بالاخره رفتم بیمارستان دوباره معاینه شدم گفتن هنوز یک سانتی ولی ترشح مایع آمونیاک می‌بینیم باید بستری بشی با همسرم رفتم پایین برا تشکیل پرونده ک در عرض چند دقیقه از زایشگاه زنگ ردن گفتن بیا بالا تو باید الان رو تختت باشی منم از فرصت استفاده کردم یکم ورزش و اسکات زدم بعدش رفتم تب و فشارم رو گرفتن آزمایش خون ازم گرفتن و آمپول سرم وصل کردم و لباسامو دادن ک شامل یه دمپایی و روپوش ابی از جلو بسته و از پشت با دوتا نخ بسته میشد مامانم اومد پیشم واسم لباسمو بست و خلاصه اشکامو اونجا ریختم و با توکل به خدا ساعت ۷ و نیم رفتم داخل زایشگاه بهم گفتن روی این تخت دراز بکش تا سرم وصل کنیم و رفتم داخل یک اتاق یک تخته و تنها و جفت اتاقم یک اتاق سه تخته بود ک یهو صدا جیغای یک خانم بلند شد منم استرسم بیشتر شد ساعت ۸ و نیم شب ک شیفت عوض شد یک‌ماما به اسم سحر علائی سرم وصل کردن
ادامه در پارت بعدی🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️👨‍🦯
مامان داداشی کوچولو و مامان داداشی کوچولو و ۲ ماهگی
پارت دو:تجربه زایمان عراق:
کم کم خونریزیم بیشتر شد دوباره بعد از ظهر رفتم گفت یک و نیم سانت باز شده و... برو سونو بیرون بیمارستان ماهم چند جا رفتیم بسته بود و چون آخرین سونوم ۳۸هفته بود گفتم ولش اومدم خونه😁
و همچنان دردم مثل پریودی بود که اونشبم خوابیدم خسته و. فرداش ک میشد شنبه یکم خلط های خونی پررنگ و زیاد شده بودن دوباره رفتم بیمارستان ک بعد از معاینه گفت سه سانتی بستری نمیشی برو ساعت سه و نیم بعد از ظهر بیا هواهم گررم منم خسته شده بودم واسه دوستم ماشین گرفتیم دربست خودم از بیمارستان تا خونه پیاده اومدم با همسر ک یک سانت و خورده ای طول کشید تا خونه اومدم خونه حموم آب داغ کردم دوباره گل گاو زبان خوردم و ناهار ساعت های پنج بود دوستم اومد با همسر رفتیم وسایل هامونم بردیم ک بدون معاینه گفت برو اتاق زایمان پرونده درست کردم و رفتم اتاق زایمان آزمایش ها هم ک صبح گرفته بودن داخل اتاق زایمان بهم انژیوکت وصل کردن و بعد اومد معاینه کرد
مامان لنا مامان لنا روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان من
۳۰ مهر ۱۴۰۳
پارت دوم
خلاصه همسرم اومد و رسیدیم بیمارستان
رفتیم اورژانس و کاراش تشکیل پرونده رو انجام دادیم
اینم بگم همون ۲۹دکترم نامه زایمان داده بود برا ۱۱ابان
رفتم لباسمو عوض کردم لباس بیمارستان پوشیدم اولش حس خوبی داشتم بعدش تبدیل ب حس عجیب شد
مشخصاتمو یادداشت کردن گفتم ک بهشون پمپ درد میخوام و بیهوشی کامل میخوام از قبلم ب دکترم گفته بودم قبول کرده بود .
چون سونو هم دیروزش انجام داده بودم بچم بریچ بود نیازی ب نامه سز نذاشت
خیالم راحت بود
همینطور ک داشت ازم اب خارج میشد دردم بیشتر میشد هم کمر هم دل

رو تخت بودم تا کارامو انجام بدن
سرم زدن بهم
تا دکترم بیاد
منم از درد گریع میکردم
دکترم بالاخره اومد گفت چون صبونه خوردی باید ۶تا ۸ساعت بگذره تا بیهوشت کنم
منم قبول کردم و همینطوری از درد ب خودم میپیچدم و با خودم میگفتم من ک سز میخوام چرا دارم درد طبیعی میکشم
چون ساعت ۲شده بود از کسی خبری نبود
پرستار صدا میزدم تا نیم ساعت بعدش تازه میومد بالا سرم
خلاصه با اون درد استرسم بیشتر شد

من برم دوباره میام بقیش میگم بچم بیدار شد
مامان سلینا ♥️ مامان سلینا ♥️ ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی🥺😍
من ساعت ۳ شب دردام شروع شدخیلی شدید بود ولی طوری هم نبود که خابم ببره
دیگه تا ساعت ۶ صبح خابم نبرد هی مینشستم هی دراز می‌کشیدم😢بالاخره ۶ خابم برد تا ۷
ساعت ۷ از خواب پریدم با درد زیر دل و کمر درد شدید
خلاصه همسرم هی بیدار می‌شد می‌گفت بریم بیمارستان من می‌گفتم نه زوده دوباره میخابید😂 بعدش تا ساعت ۹ همش تو خونه راه رفتم تا جای که تونستم هم قر کمر رفتم یکی دو تا بشین پاشو رفتم ک درد شدیدی واژنم رو گرفت که بیخیال شدم😂 دیگه طاقتم تموم شد همسرمو بیدار کردم با گریه گفتم منو ببر بیمارستان بعد آماده شدیم به مامانم زنگ زدم گفتم من دارم میرم سمت بیمارستان توعم بیا مامانم بیچاره خیلی ترسیده بود🥺همش نگران زایمان من بود دیگه تا وقتی رفتیم ساعت ۱۰ شد اونجا هم ک رفتم دردام شدید بود اونا هم واسه ی معاینه خیلی معطل میکردن تا وقتی معاینه کردن ساعت ۱۱ شد گفتن دو سانتی😢گفتن برو خونه دوش بگیر راه برو دردات بیشتر شد بیا
منم دردام خیلی شدید بود 🥺🥺دیگه رفتیم خونه مامانم یه دوش گرفتم ی چیزی خوردم راه رفتم دردام خیلی شدید بود همش ب مامانم میگفتم بهم مسکن بده😭😭تا ساعت ۱ راه رفتم دوباره رفتیم بیمارستان گفتن ۴ سانتی برو بستری نمی‌کنیم
دیگه نرفتم
مامان گل پسرم مامان گل پسرم ۶ ماهگی
دوستان تایپک قبلی بعدش پسرم بیدار شد نتونستم بنویسم.. ۲۹ هفتم بود ک نصف شب بیدار شدم ساعت ۳ ک حس کردم شلوارم خیسه تا خواستم عوض کنم قطره قطره ریخت دیگه بعد نوار گذاشتم دیدم لکه هام صورتی شده ولی هیچ دردی نداشتم صبحش با شوهرم رفتبم بیمارستان معاینه کرد یه فینگر باز بودم ولی چون آبریزش داشتم گفتن یساری شو ولی درد نداشتم گفتم بزار برم خونه پیاده روی و اینکار بکنم دردم بگیره بیام.بعدش اومدنی دوساعت پیاده روی کردم دیگه از ساعت ۱۲ و نیم دردام کم کم شروع شد ولی خفیف .منم هی دور خونه راه میرفتم دیگه ساعت ۸ شب دردام خیلی بیشتر شد و مرتب دیگه رفتم بیمارستان تازه دو فینگر بودم گفتن برو ی ساعت پیاده روی کن بیا منم راه رفتم خیلی ازیت بودم ولی باید راه میرفتم دردم ک داشتم بعدش ک رفتم گفتن هنوز دوسانتی ولی بستری باید باشید زیر نظرمون خلاصه ساعت دو نیم یا ده بود ک بستری شدم و لباسامو عوض کردم داخل ی
اتاق کوچیک ک دوتا تخت داشت بردنم بجز من کسی تو اتاق نبود یعنی زایمانی بود ولی اتاقی بغلی دیگه سرم زدن و آمپول و اینا ک دیگه کم کم دردناک بیشتر شد وای مخصوصا وقتی اون‌ کمر بند ان اس تی دور کمرم بود یعنی مردم بخدا
مامان ILIYA مامان ILIYA ۵ ماهگی
از شنبه شب حرکات بچم کم شده بود یکشنبه شب نوبت دکتر داشتم رفتم پیش دکتر نوار قلب گرفت گفت حرکاتش خیلی کمه هفتت بالاست سزارین اختیاری هم هستی رشد بچه هم خوب بوده وزن گرفته به نظر من ریسک نکن همین امشب برو بیمارستان بستری شو صبح میام عملت میکنم منم که استرس داشتم اخه تاریخم 13 خرداد بود گفتم امشب میرم خونه صبح میرم بیمارستان دکتر گفت باشه فقط امشب تا صبح به پهلو بخواب خلاصه که رفتم خونه کارامو انجام دادم با همسرم و مدارک و ساک لوازم گذاشتم دم دست دوش گرفتم و خوابیدم صبح ساعت شش و نیم پاشدیم راه افتادیم سمت بیمارستان ساعت هفت رسیدیم اونجا رفتم اتاق مامایی اورژانس که پرونده تشکیل بدم ماما نوار قلب گرفت و فشارمم گرفت و یک دست لباس داد گفت اماده شو تا بریم بخش زنان همسرمم رفت سراغ تشکیل پرونده، گوشیمو وسایلامو تحویل دادن به همسرم و من رفتم بخش زنان ادنجا ازمایش و اینا ازم گرفتن گفتن روی تخت بخوابم تا دکتر بیاد ساعت هشت و نیم بود دکتر ساعت 14 بود اومد بالای سرم گفت سوند و وصل کنن و ببرنم اتاق عمل
مامان دلوین مامان دلوین ۴ ماهگی
تجربه_زایمان_سزارین
سلام مامانای عزیز امروز میخوام از تجربه زایمانم واستون بنویسم
صبح روز ۲۶خرداد یعنی ۳۶هفته و ۵روزگی نوبت دکتر داشتم و که دکتر بهم گفته بود چون ورم کردم ازمایش ادرار بدم که منم قبل رفتن پیش دکتر رفتم ازمایش دادم و نیم ساعت بعدش با جوابش رفتم پیش دکتر که وقتی دید گفت با این وضعیتت فرداصبح ساعت پنج صبح زایشگاه باش منم که اصلا فکرشو نمیکردم به این زودی بشه و حداقل یک هفته ده روز دیگ فک میکردم جا دارم شوکه شدم😅😅که چه بهتر که یهویی بشه خلاصه گفتم دکتر میشه چند روز دیگه هم صبر کنیم که گفت نه اصلا نمیشه و ازمایش دفع پروتئینت بالاست و باید سریع زایمان کنی اینم بگم ک روز اخر من خیلیی ورم داشتم و خیلی هم اذیت بودم از ورم زیادم٫به حدی بود ک چشمام دیگ اندازه یک خط باز میشد😄خلاصه اومدم خونه و کارامو کردم و واسه فردا اماده شدم البته که شبش از استرس و ذوق خوابم نمیبرد ساعت حدودای چهار و نیم صبح بود رفتیم سمت بیمارستان و وقتی رسیدیم بیمارستان به من گفتن برم زایشگاه اونجا اول بهم گفتن یک ازمایش ادرار بدم بعد از اون یک دست لباس بهم دادن پوشیدم و به دستم برانول و سرم زدن بعد از اون یک سری اطلاعات گرفتن و گفتن برو رو تخت دراز بکش بعد از اون یک خانومی اومد ک بهم گفت دکتر گفته باید معاینه بشین ک ببینیم میتونین طبیعی زایمان کنین یا نه اینجا خیلی استرس گرفتم چون اصلا قرار نبود طبیعی باشم و همیشه شنیده بودم میگفتن معاینه خیلی درد داره ولی خب باکلی مقاومت معاینه ام کرد ک دیدم درد کمی داره و اذیت نشدم و بهم گفت دهانه رحمت بسته اس بعد از اونم سوند و بهم وصل کردن ک اونم باز ازش میترسیدم ک فقط یک سوزش خیلی ریز همون لحظه بود و تمام ابقیشو توی تاپیک بعدی مینویسم ...
مامان رایان مامان رایان ۸ ماهگی
سلام خانما خوبید میخوام تجربه زایمان طبیعی مو بگم بهتون با تاخیر ببخشید🫣دوستداشتم بگم ک چی گذشت بهم...اینم بگم ک من نامه سزارین گرفتم از دکتر ربیعی برای ۱۴م اسفند ک برم بوعلی ولی بعدازظهر روز ۱۱م زیر دلم و کمرم ی نمه نمه درد میکرد منم فک میکردم ک دردای کاذب چون توی ۳۸هفته و سه روز بودم..بعد دیگ توجه نکردم بهش تا غروب ک رفتم حموم تا موهای بدنمو بزنم هرچی ک میگذشت دردام منظم تر میشد ولی نمیخواستم ک باور کنم درد زایمانه😉تا اینک همونجا توی حموم ی لکه ی قهوه ای دیدم ک مطمئن شدم دردای زایمانه و باید برم بیمارستان معاینه شم..دیگ تا رفتم بیمارستان ساعت هشت شب بود معاینه کردن و گفتن ک یک سانت باز شدی برو خونه اگ دردات شدید شد بیا...منم رفتم خونه و دردامو ک هرچی میگذشت بیشتر میشد تحمل کردم تا ساعت ۳نصف شب ک دیگ خیلی شدید شد و تحملش سخت...ساعت ۳ رفتم بیمارستان معاینه کردن گفتن سه چهار سانت باز شدی و باید بستری بشی...دیگ بستری شدم رفتم داخل ی اتاق ماما بهم گفت ورزشارو انجام بده دوش آب داغ بگیر تا زودتر زایمان کنی...
دیگ من همونجا ورزشارو انجام میدادم و دردامم بیشتر و بیشتر میشد ولی من صدام در نمیومد تا ساعت پنج ک ماما اومد و کیسه آبمو پاره کرد تا زودتر زایمان کنم وقتی کیسه آبمو پاره کرد دردام خیلی بیشتر شد دیگ نمیتونستم تحملش کنم فقط جیغ میزدم بخاطر همین ماما اومد و دهانه رحمم تحریک کرد تا بازتر بشه و من فقط داد میزدم جوری ک صدام کل بیمارستان رو برداشته بود..دیگ نزدیکای ساعت شیش صبح بود ک سه چهار تا زور اومد سراغم ک دست خودم نبود با درد شدید ک باعث شد رایان کوچولوی من ساعت ۶صبح روز شنبه ۱۲م ب دنیا بیاد ک شیرین ترین و عزیزترین لحظه ی عمرم بود...
مامان آرن مامان آرن روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین 😌♥️
پارت ( سه )

قراره نفر اول عمل کنم
اصلا توی راه استرس نداشتم برای زایمان و فقط میترسیدم چرخیده باشه 😂 هر چند دکتر گفته بود محاله
توی راه به ترافیک خوردیم و با نیم ساعت تاخیر یعنی ساعت ۷:۳۰
رسیدیم بیمارستان هنوز دکترم نیومده بود

نوبت گرفتیم و بخش تریاژ گفت چون بریچ هستی باید قبل عمل هم سنو کنیم خودمون گفتم باشه و حدود ساعت ۹:۳۰ دکترم اومد و منو فرستان سنوگرافی داخل همون بیمارستان


با کمال ناباوری و تعجب دکتر گفت موقعیت بچه سفالیک 😳😐

یعنی چیییییی
مگههههه میشهههههه
اخ چطوری توی ۵/۶ روز چرخید


اخه ۱۰ هفته نچرخیده تو این مدت کم چطور و چرا چرخید
هیچی دیگه هر کاری کردیم بیمارستان و دکترم قبول نکردن که اون روز زایمان کنم 😂✋

گفتن نمیشه که نمیشه بیمارستان هم دولتی بود و زیرمیزی قبول نمیکرد و سزارین اختیاری هم نداشت هیچی دیگه این همه‌ ادم تربچه تربچه دست از پا دراز تر برگشتیم خونه 😐

یعنی به قدری خورده بود تو ذوقم که کارد میزدی خونم در نمیومد و همون روز دوباره رفتم پیش دکترم
مامان سام مامان سام ۶ ماهگی