دخترک نازم
وقتی که فهمیدم تورو تو دلم دارم ۴ هفته و ۵ روز بودم
با خودم گفتم یعنی میشه برسم ۴۰ هفته؟؟؟
وقتی رفتم هفته های بالاتر فهمیدم هماتوم دارم تو ۹ هفته
دارو استفاده کردم و استراحت مطلق شدم و خداروشکر هماتوم برطرف شد
اومدم یه نفس راحت بکشم یهو تو سونو ان تی گفتن طول سرویکس ۳۲ و خیلی باید مراعات کنی یادمه دقیقا دم عید بود....خیلی دلدرد داشتم خیلی ناامید بودم
همچنان تا آنومالی صبر کردم دیدم طول سرویکسم یهو اومد ۲۷
خیلی خیلی استرس کشیدم مخصوصا وقتی دکتر‌نامه داد رفتم‌اراک پساری گذاشتم هیچوقت یادم نمیره درداشو تو ۱۹ هفته
با خودم گفتم یعنی میشه دخترمو نگه دارم تا حداقل ۳۴ هفته که ۸ ماهم تموم شه
کلی شیاف پروژسترون و آمپول استفاده کردم
آمپول ریه زدم
رسیدم ۳۷ هفته یه نفس راااحت کشیدم
پساریمو دراوردم و ورزش و پیاده روی رو شروع کردم
تا امشب دیگه رفتم ۴۰ هفته
از یه طرف خیلی خیلی خوشحالم .... خدا خواست که‌ یه دختر ناز داشته باشم
حالا استرس‌دارم که چرا نمیای😅
خیلی‌دلتنگم
دلم میخواد زودتر‌روی ماهتو ببینم
میخوام بغلت کنم بوت کنم بهت شیر بدم❤
توروخدا دعا کنید تا حداکثر ۳_۴ روز دیگه‌دردم بگیره
زایمانم گفتن طبیعیه
خداکنه یه زایمان طبیعی خوب سر وقتش داشته باشم
نمیخوام بالای ۴۰ هفته برم
خدایا کمکم کن❤

تصویر
۸ پاسخ

انگار داشتم شرح حال خودمو میخوندم ، کلی سختی و یه مسیر شیرین
امیدوارم هممون سلامت میوه ی دلمون رو بغل بگیریم

آخ دقیقن چقدمسیرسختیو منم گذروندم ایشالازودی زایمان میکنی عزیزم

عزیزم انشالله

میفهممت خداقوت
توسل به هر کدوم از اهل بیت که باهاشون ارتباط داری بی نهایت کمک کنندست

الهی با چشم سیر ببینینش عزیزم ❤️❤️🥰🥰

ان شالله خدا بهت صبرشو بده ببینیش بغلت کنی بهش جی جی بدی نی نی کوچولوت رو

ماشاالله بهت مامان قوی😌
انشاالله همین چند روز آینده صحیح و سالم زایمان کنی و بهترین حس دنیا رو تجربه کنی❤️🥰

خدارو شکر تا اینجا خدا یارت بوده ❤️🤲🏻از این ب بعدم حواسش بهت هست

سوال های مرتبط

مامان نیکان مامان نیکان ۶ ماهگی
تجربه بارداری پرخطر
سلام من ۱۷ روزه که زایمان کردم ولی دوره بارداری بشدت سختی داشتم و پراسترس. از همون هفته ۵ و ۶ که فهمیدم باردارم لکه بینی داشتم که به خونریزی هم رسید که هماتوم بود و تا سونو ان‌تی که رفتم ادامه داشت
بعد سونو متوجه شدم که طول سرویکسم کمه ۲۲ بود و هفته ۱۴ سرکلاژ شدم و چند هفته استراحت مطلق بودم و فقط برای دستشویی پامیشدم تا هفته ۲۵ استراحت نسبی داشتم کار خاصی نمیکردم فقط برای دستشویی غذا و داروخوردن بلند میشدم ولی با این حال فانلینگ شدم با وجود سرکلاژ و مجبور شدم پساری هم بذارم. دیگه کلااا استراحت مطلق شدم و هفته ۳۲ طول سرویکسم بخاطر یبوست کمتر شد آمپول بتا زدم یه هفته بعدش آب دور جنینم کم شد و بستری شدم هرروز دوبار nst و سونو میدادم و تو هفته های آخرم کلستاز بارداری گرفتم و آنزیم های کبدیم بالا رفت🫠
ولی با همه اینا ۳۷ هفته و ۱ روز زایمان کردم و پسرم سالم و سلامته❤️
حین زایمان برای همه باردارا دعا کردم چون خودم سختی و استرسشو کشیدم و میدونم یه باردار به چه چیزای وحشتناکی میتونع فکر کنه من خیلی استرس داشتم و همیشه گریه میکردم و کلی افکار منفی تو ذهنم بود ولی خداروشکر همه چی به خیر گذشت و اگه به گذشته برگردم سعی میکنم از بارداریم لذت ببرم تا اینکه با فکرای بیهوده و وسواس الکی واسه خودم زهرش کنم🤦‍♀️
امیدوارم همه مامانا بسلامتی و با دل خوش زایمان کنن🤲
مامان مهتا مامان مهتا ۸ ماهگی
سلام مامانا خب بالاخره بیایید که از تجربه زایمان بگم براتون که انشاالله بتونم کمکی کرده باشم
من وقتی متوجه شدم باردار هستم سونو دادم تو ۱۵ هفته طول سرویکسم ۲۳ بود که دکتر گفت باید سرکلاژ کنی و منم دو روز بعدش بستری شدم و سرکلاژ کردم برای سرکلاژ بیهوشی کامل شدم و فرداش هم مرخص شدم و اصلا درد نداشت فقط تا یه هفته ممکنه لک بینی و ترشح قهوه ای داشته باشید
وقتی اومدم خونه کاملا استراحت مطلق بودم حتی غذا خوابیده میخورم و نمازمم خوابیده میخوندم و حموم هر دو سه هفته یه بار می‌رفتم
و در کل فقط خوابیده بودم تا وقتی که به ۲۸ هفته رسیدم که دکتر گفت دیگه میتونی فعالیت خیلی کم شروع کنی ولی قبلش برو یه سونو بده شرایطتت رو ببینم وقتی رفتم سونو گفت که خانم فانلینگ داری و دهانه رحمت ۲ سانتی باز شده بعدش که دکترم دید جواب سونو رو گفت سریع برو بیمارستان امام خمینی بستری بشو که آمپول بتا رو بگیری و تحت نظر باشی من ۱۰ روز اونجا بستری شدم و بعدش مرخص شدم و اومدم خونه و مجدد استراحت مطلق بودم تا آخر بارداری و تو ۳۸ هفته و ۴ روز سزارین کردم و پسرم‌ به دنیا اومد
مامان شیطون مامان شیطون ۴ ماهگی
خانما میخوام تجربه زایمانم رو بگم
قسمت اول:
خوب من سرکلاژی بودم
تو ۱۵ هفته با طول سرویکس ۲۶ سرکلاژ شدم ،۳۷ هفته و یک روز سرکلاژم رو باز کردم.
از ۱۵ هفته تا ۳۰ هفته روزی دو تا قرص دوفامد ۱۰ میخوردم ، موقع سرکلاژم نزدیک ۱۰ تا شیاف پروژسترون مصرف میکردم
با اینکه دکترم گفته بود ک تا آخر قرص هامو بخورم ولی چون شنیده بودم که پروژسترون روند زایمان رو کند میکنه خیلی استرس داشتم خودم ۳۰ هفته قرصامو قطع کردم
اینم بگم کلی استرس هم میگرفتم با هر دردم که نکنه بچه چیزیش بشه.
خلاصه از ۳۷ هفته هر روز من بیرون بودم ،از ساعت ۶ و ۷ بعدظهر میرفتم بازار دور میزدم.
روز در میون هم نیم ساعت یوگا بارداری انجام می‌دادم
از ۳۷ هفته تا ۳۸ هفته هر روز روزی دو لیوان شربت خاکشیر میخوردم
همشم منتظر بودم که ۳۷ هفته زایمان کنم
چون زایمان دخترم ۳۷ هفته و ۵ روز بود
دیگه گد
ذشت تا ۳۸ هفته و ۵ روز بودم
روز چهارشنبه رفتم معاینه که ببینم چه خبره چرا بچه نمیاد
همین که معاینه ام کرد گفت اووه دختر ۳ و ۴ سانت بازی😍
مامان آقا فراز💙 مامان آقا فراز💙 ۴ ماهگی
اولین روزی که وارد گهواره شده بودم ۴ هفته و چند روز بودم....
دو روز بود که فهمیده بودم باردارم....
وقتی هفته به هفته هاش رو نگاه میکردم تو دلم حسرت میخوردم میگفتم اوه چه راه طول و درازی ....
چقدر طول میکشه که من به اون هفته ها برسم....
۳۸ هفته رو سرش خیلی تامل کردم....
آرزو کردم چشم ببندم باز کنم ببینم تو ۳۸ هفته ام!!!
یعنی دقیقا ۳۴ هفته ی قبل!!!
چشم بستم و باز کردم ....الان تو هفته ی ۳۸ ام!!!
فکر نمیکردم تا اینجا برسم....
با این همه چالش....
با سرویکس کم....با احتمال زایمان زودرس ...با دهانه رحم باز!!!
خیلی سخت بود...خیلی اذیت شدم...خیلی شبا بغض داشتم و درد داشتم...
ولی همش دعا کردم که خدایا به نقطه امن برسم....خدایا بچمو سالم بغل بگیرم...
چه شبایی که از درد با شوهرم دوتایی گریه کردیم... چه شبایی که استرس داشتم و خودمون رو با عجله رسوندیم بیمارستان.... چند روز مونده....
نمیدونم دقیقا چقدر ...اما خداروشکر میکنم که تا اینجا به سلامت اومدیم من و گل پسری..... خدایی که مارو تا اینجا آورده قطعا اینقدر دوسمون داره و مواظبمون هست که این چند روز ام بگذره...فراز رو بغلش کنم...بوش کنم...دور نفساش بگردم....
میدونم راه سخت تری در انتظارمه...کلی چالش جدید....
اما میارزه به شیرینی بغل گرفتنش...به ذوق دیدن چشماش...به اولین هاش...
خدایا نگهدار کوچولوی من و تمام مامان های باردار باش...
امیدوارم هممون به سلامتی بغل بگیریم تیکه ی وجودمون رو🙂♥️