پارت سوم
اما دکترگف کیسه ابت ازبین رفته بچه خوب نفس نمیکشه سریع بردنش بخش ان ای سی یو🥺🥺انگارکل دنیاروسرم خراب شد همش گریه میکردم دکترم بهم دلداری دادگف میشکلی نیس نترس دوسه روزدیگه میادپیشت اون روز وقتی از سربودن دراومدم فقط میخواستم برم بچه م ببینم ک نذاشتن🥺🥺گفتن فرداش میتونی بری ببینش.اون شب نتونستم بخوابم همش گریه میکردم بیقراربودم صبح ب یکی از پرستاراک دیدخیلی ناراحتم گفتم من ببرپیش بچم باهام اومد رفتیم دیدمش اما وقتی دیدمش بیشتر حالم خراب شد هم تودستاش هم پاهاش سرم وصل کرده بودن و دستاش جاسوزن بودهمش😔ولی خداروشکرحالش خوب بود از فرداش من مرخص کردن ولی گفتن بچه میره بخش اونجام باید دوسه روز بستری بشه باهمون لباسا بیمارستان موندم کنارش بعدم برم لباس اوردن خلاصه تاامروز۲۳گفتن حالش خوبه مرخص شد دیگه😍😍❤️💖ان شاالله بحق این روزعزیزک آعازولادت امام عصرمون دامن همه چشم انتظارا سبز بشه و بقیه هم ب سلامتی زایمان کنن و نی نی شون سالم بغل بگیرن
بماند یادگاری۱۴۰۳/۶/۲۴❤️💖🌹🥰

۳ پاسخ

وااای خدا رو شکر عزیزم ان شاالله که همیشه سالم و تندرست باشید
قدمش پر خیر و برکت دخملی🩷🩷😘

عزیزم به سلامتی
مبارک باشه
میگم گلم کیسه آب چی شده بود که از بین رفته بود متوجه نشدم

عزیزم به سلامتی 💚

سوال های مرتبط

مامان 💙رضا💙 مامان 💙رضا💙 ۵ ماهگی
پارت اول
سلام خانوما اومدم تجربمو از زایمان بهتون بگم من۳۶ هفته و ۵روز ۸ صبح کیسه آبم پاره شد رفتم بیمارستان بردنم بخش زایمان بهم قرص فشار میدادن ولی من نیم سانت هم رحمم باز نبود همش میومدن معاینه میکردن ولی خیلی روندش کند بود درد میومد و میرفت تا ساعت ۱۱شب شروع کردن ب سرم فشار زدن و هر ۵دقیقه درد داشتم اومدن اپیدورال زدن ک من درد حس نکنم ولی اونقدر درد داشتم ک من کامل متوجه میشدم ب جایی رسیده بودم ک هر پرستار و ماما و دکتر و خدمتکارا واسه تمیز کاری میومدن التماسشون میکردم و میگفتم توروخدا کمکم کنید خیلی بد بود تمام استخونام حس میکردم ک دارن میشکنن ولی ۳سانت باز شدم تا ساعت۹ صبح ک دکتر خودم اومد و گفت هم مادر هم بچه دارن میمیرن ببرید سزارین ک بردنم سزارین با اون همه دردی ک روم بود بی حسی زدن و تمام دردام رفت بچه ب دنیا اومد ولی نشونم ندادن و بردنش بخش ان آی سی یو، خودمم بردن آی سی یو بخاطره حال بدی ک داشتم وقتی بردنم بخش ان آی سی یو تازه دردام شروع شد و اثر اون آمپول و قرص های فشار دوباره برگشت ک اومدن بهم مخدر زدن
مامان رادوین💙 مامان رادوین💙 ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت 4❌👇🏻
دکتر بیهوشی اومد بالای سرم نفهمیدم چیشد دیگه وقتی بیدار شدم دکتر و ی ماما بالاسرم بودن حس کردم زدن تو گوشم بیدار شدم نمیدونم نفهمیدم اصلا
میگفتن خوبی گلوم درد میکرد نمیتونستم حرف بزنم
شکمم درد شدیدی داشت نگا کردم دیدم شکمم خالیه
گفتم بچم کو پس گفتن حالش خوبه بردنش بخش
ولی من باور نمیکردم همش گریه ک من باید بچمو ببینم نیم ساعتی شد
بردنم تو راهرو ب همسرم و مامانم گفتن بیاین کمک کنین بزاریمش رو اون یکی تخت
همسرم اومد داخل بوسم می کرد ولی من فقط میگفتم بچم همسرم گف مگه ندیدیش گفتم نه حالش خوبه گف عالیه عکسشو نشونم داد گف ببین شبیه خودته چ نازه😭😍
حالم خوب شد استرسم کم شد ولی درد زیادی داشتم
بردنم بخش بچه رو اوردن پیشم ولی جون نداشتم بغلش کنم مامانم کمک کرد شیر بدم بهش نمیخورد اولش
گفتن ضربان قلب بچه شدید افت کرده بوده مجبور شدن سزارین کنن نجاتش بدم🥺😭فقط خداروشکررر ک حالش خوبه الان
کاش همون اول اذیتم نکرده بودن انقد وحشت زده شدم ک همش تو خواب میپرم هنوز نتونستم چشم رو هم بزارم خیلی دردم دارم
وقتی رفتم دسشویی دیدم ک بخیه طبیعی رو هم خوردم همینجوری حال روحیم ریخته ب هم اخه دو جا بخیه خیلی سخته مواظبش باشی
خیلی سخت راه میرم کاش امروز مرخصم کنن🥲💔
مامان نیهان💜 مامان نیهان💜 ۲ ماهگی
پارت چهارم تجربه زایمان🍃

ک دخترم روکی میارین ببینم گفت میبینیش عجله نکن بعد نیم ساعت خلاصه دل ب دلداررسید و دختر قشنگمو اوردن ک ببینم و شیربهش بدم و اون لحظع فقط توبه میکردم و خداروشکر میکردم بابت اینکه دخترم سالمه گفتن باید بریم بخش رفتم توی راهرو ک رسیدم همراهیام رودیدم خیلی خوب بودم نمیدونم چرا شوهرم روک دیدم اشکهام جاری شد و بلاخره رسیدم توی بخش هیچ دردی نداشتم اما کم کم ک اثر بی حسی داشت میرم درد کمر گرفتم و سرم درد اومد و خیلی تشنم بود نمیزاشتن هیچی بخورم گفتن بعد از ۸ساعت میتونی ابمیوه بخوری واسه دردام شیاف گذاشتن و سرم وصل کردن دخترم هم پیشم بود چون نمیتونستم بهش شیر بدم شیرخشک نان شماره ۱براش گرفتیم و بهش میدادیم و روز بعد ک دکتر اومد واسه ویزیت دخترم همش دعا میکردم مشکلی نداشته باشع گف ک سالمه و زردی هم نداره ی نفس راحت هم اونجا کشیدم بعد دکتر خودم اومد و ی سری توضیحات داد و مرخصم کرد
اینم از زایمان سخت من و اومدن نیهان خانوم ک بااومدنش زندگیمون رو زیرو رو کرد 💜🦋
ایشالله ک همه مامانا نینی هاشون رو سالم بغل کنن و زایمان راحتی داشته باشن🤲🏻😍
مامان ایلیا:) مامان ایلیا:) روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی
پارت اول
13آبان ماه من 37هفته کامل شده بودم که از شبش سردرد شدید داشتم که احساس میکردم فشارم رفته بالا صبح زود بیدار شدیم رفتیم درمانگاه بیمارستان اونجا فشارمو گرفتن 14بود سردردم خوب نمیشد گفتن برو اورژانس مامایی اومدم اونجام هر کاری کردن خوب نمیشد ولی فشارم اوکی شده بود بعدش ازمایشو اینا گرفتن خلاصه منو فرستادن بخش تا بستری بشم
شب ساعت یازده بود من یه لحظه یه درد دی پیچید تو شکمم و سفت شده بود اومدن ان اس تی گرفتن گفتن درد نشون میده بعدش اومد معاینه کرد گفت دوسانت باز شدی سریع بردنم زایشگاه منم فقط داشتم گریه میکردم خانوادم کلا شهرستان بودن تنها بودم اونجا
بعدش دوباره اومدن منو معاینه کردن اونم وحشتناک که نگم از دردش براتون همون دوسانت بودم
خلاصه من اون شبو با دوسانت تو زایشگاه بستری شدم تا صبح شد گفتن
هفتت بالاس باید ختم بارداری بدیم
دو روز بهم امپول فشار وصل کردن ولی هیج جوره باز نمیشدم بعد از کلی درد کشیذن شدم سه سانت