تجربه زایمان پارت 4❌👇🏻
دکتر بیهوشی اومد بالای سرم نفهمیدم چیشد دیگه وقتی بیدار شدم دکتر و ی ماما بالاسرم بودن حس کردم زدن تو گوشم بیدار شدم نمیدونم نفهمیدم اصلا
میگفتن خوبی گلوم درد میکرد نمیتونستم حرف بزنم
شکمم درد شدیدی داشت نگا کردم دیدم شکمم خالیه
گفتم بچم کو پس گفتن حالش خوبه بردنش بخش
ولی من باور نمیکردم همش گریه ک من باید بچمو ببینم نیم ساعتی شد
بردنم تو راهرو ب همسرم و مامانم گفتن بیاین کمک کنین بزاریمش رو اون یکی تخت
همسرم اومد داخل بوسم می کرد ولی من فقط میگفتم بچم همسرم گف مگه ندیدیش گفتم نه حالش خوبه گف عالیه عکسشو نشونم داد گف ببین شبیه خودته چ نازه😭😍
حالم خوب شد استرسم کم شد ولی درد زیادی داشتم
بردنم بخش بچه رو اوردن پیشم ولی جون نداشتم بغلش کنم مامانم کمک کرد شیر بدم بهش نمیخورد اولش
گفتن ضربان قلب بچه شدید افت کرده بوده مجبور شدن سزارین کنن نجاتش بدم🥺😭فقط خداروشکررر ک حالش خوبه الان
کاش همون اول اذیتم نکرده بودن انقد وحشت زده شدم ک همش تو خواب میپرم هنوز نتونستم چشم رو هم بزارم خیلی دردم دارم
وقتی رفتم دسشویی دیدم ک بخیه طبیعی رو هم خوردم همینجوری حال روحیم ریخته ب هم اخه دو جا بخیه خیلی سخته مواظبش باشی
خیلی سخت راه میرم کاش امروز مرخصم کنن🥲💔

تصویر
۳۸ پاسخ

اخخخخ خاهر خدا کمکت کنه😭😭😭😭چقد اذیت شدی تو
منم چون ترس اینو دارم ک درد جفتشو بکشم میخام همین اول کار برم سزارین اختیاری و چون همه مخالفن و میگن ن برو طبیعی خوبه میخام الکی بگم بچم بریچه ک کم حرف بزنن

هیچم طبیعی خوب نیست چ فایده داره وقتی ب قول خودشون فلان قد استخونت از هم باز میشه وقتی مرگت میاد جلو چشات سزارین بعدش موقع راه رفتنش سخته تمام این چیه ک بری کلی درد بکشی خدا هم راضی نیست.

خداروشکر که حالتون خوبه
خدالعنتشون کنه واقعا تجربه بد بجا میزارن 🥺
ایشالا زود سرپا بشی عزیزم خیلی مراقب خودت باش

سلام عزیزم خوبی؟ حالت چطوره، امروز تجربه زایمانت برام اومد و خوندم اول اینکه قدم نو رسیده مبارک باشه دوم اینکه میفهمم چی میگیییییییییییی خیلی خیلی خیلی خیلی سختههههه درد دوتاشو بکشی و تحمل کنی واقعا میفهمم چی میگی و سوم اینکه ایشالا تا ۱۰ روزگی بچت اوکی میشی من خودم مرگ جلو چشمام دیدم بعد زایمان ولی گذشت و تموم شد🥲 هنوزم درد دارم اما پوست کلفت شدم اصلا. چهارم اینکه تو بهترین مامان برای پسرتی خیلی مراقب خودت باش این دورانم میگذره عزیزکم پنجم اینکه خوشحالم برات که بالاخرع زایمان کردی.....

الهی عزیزم چقدر درد کشیدی🥺بازم خداروشکر همچی بخیر گذشت😍🤲

دختر تو چقد اذیت شدی درد کشیدی دلم گرفت🥺😭
ولی برام عجیبه تو که ۹ سانت باز شدی چرا زایمانت همون طبیعی نشد که الان حالت بهتر بود😕

منم دوتا دردو کشیدم😑اخرم سزارین اورژانسی شدم

بمیرم برای دل مادرا که اینقد عذاب میکشن😭😔

اه هرکی رفته بیمارستان ابرکوه زایمانش خیلییییی اذیت شده
زنداداش منم همین بلا سرش اومد تو بیمارستان ابرکوه هم درد طبیعی کشید آخرشم سزارینش کردن
اون روز که گفتی دارم میرم زایمان نگرانت شدم گفتم ایشالله اذیت نشه
حالا گذشت دیگه قدمش مبارکتون باشه

میدونی دیروز با زنداداشم صحبت میکردیم یه نکته خوبی گفت
میگفت زایمان طبیعی رو جدیدا خیلی دارن روش کار میکنن و خیلی از ماما ها و دکترا هنوز روش تسلط خوبی ندارن و مهارت ندارن
ولی سزارین رو چون سالهاست بیشتر انجام دادن دستشون راه افتاده و خیلی بهتر انجامش میدن
درسته طبیعی روش قدیمی تری هست ولی مدت ها بود که کنار گذاشته شده بود و تجربه ها تو طبیعی کمتر شده
برا همین این مدل اتفاق ها انقدر زیاد شده .. ولی خب کلا طبیعی به خیلی چیزا بستگی داره برا همین نمیشه پیش‌بینی کرد چه اتفاقی میفته
یکی ده دقیقه ای زایمان میکنه یکی ۱۷ ساعت درد‌میکشه تهش میشه سزارین ..
ولی نباید انقدر نگه دارن وقتی دیدن از چهار سانت بازتر نشدی باید دیگه می‌بردند سزارین واقعا خطرناکه هم برا بچه هم مادر ..شما رو خدا نگه داشت الحمدلله اتفاق بدتری نیفتاد و الان حالتون خوبه حتما یه قربانی بدین نی نی رو هم عقیقه کنید

بگردم الهی چقدر سختی کشیدی واقعا
خدا نگذره ازشون بهترین روز زندگی یه مادر رو اینطوری میکنن
چه تجربه سختی داشتی منم واقعا استرس اینچیزارو میگیرم برا همین مطمئن نیستم برا طبیعی آوردن
اولش مطمئن بودم ولی حس میکنم از پسش برنمیام و ممکنه مثل خیلیا برم سزارین آخر ..
خداروشکر هزار مرتبه که حالتون خوبه
این روزا هم میگذره دیگه سعی کن به حال خوبت فکر کنی که نی نی هم حالش خوب باشه ان شاءالله از این به بعد فقط روزای شاد داشته باشید سالم و سلامت در کنار هم❤️💞

آجی خدا بهت رحم کرده خدارو شکر هردو سالم هستین🙏🙏🙏
فقط خدا لعنتشون کنه که اینقدر اذیتت کردن خدا ازشون نگذره

کدوم بیمارستان بودی عزیزم

خدا بهت رحم کرده
خداروشکر خودتو نی نی سالم هستین ❤️❤️❤️🥺

یاخدا چقدر اذیت کردن میشه بگی دکترت کی بود من اکرمی بودم دردای طبیعی کشیدم ولی امپول فشار نذاشت بزنن و برش بدن اخرم بچه افت فشار و مدفوع کرد بردنم سزارین قشنگ درکت کردم منم گذاشتن رو ویلچر چنان میدویدن تند میرفت هنوز جلو چشامه

زایمان از دو جا خیلی اذیت شدی ما زن ها قوی هستیم

عزیزم چشام اشکی شد🥺🥺🥺چقد ما مامانا گناه داریم موقع زایمانمون

عزیزدلمممم بگردم الاهیی
خداروشکر پسر نازتو سالم بغل کردی روحیت بهم نریزهه عزیزم زود زود خوب میشی 😍😍
وایییی فک نمیکردم انقد سختی داشته باشه طبیعی💔

عزیزدلم خداروشکر که گل پسرت صحیح و سالم بغلته من با حرفات گریه کردم .
تو رو خدا برای من دعا کن زایمان راحتی داشته باشم و بچمو صحیح و سلامت بغل کنم. 😘🤲
ممنونم

خیلی متاسفانه بیمارستان ابرکوه اصلا خوب نیست میشناسم کاش میومدی یزد بهتره
بود اذیتت نمیکردن... انشااللّٰه زودتر بهتر باشی عزیزم خداروشکر ک بچه سالم سالم وصالح هس خداروشکر❤️😘😘

آن شاالله زود سر پا شی واقعا خ ناراحت شدم و الانم چشات پر اشکه ولی قسمتت همین بوده الهی شکر ک اخرش پسرت حالش خوبه اون مهمه و شما هم بزودی و ب مرور زمان حوب میشی فقط مواظب باش

وایی عزیزم😭😭😭😭
خدا رو شکر تموم شد
مبارکت باشه گلم
❤❤❤❤❤❤

کدوم بیمارستان بودی عزیزم

الهی که خیر نبینن فقط که اینطوری آدمو زجر میدن
انشالله نی نی شما سالم و سلامت باشه دیگه کاریه که شده

واقعا خدالعنتشون کنه خوبه خودشونم زنن آشغالا یه بند انگشتتون زخمی میشه جر میخورین بعد چطور دلشون میاد انقددددد آدمو نگهدارن ک بعد از دو جا پاره پارت کنن خیلی بیشرفن.

خداروشکر حالتون خوبه
چقدر بی وجدان بودن ک گذاشتن دوتا درد بکشی و هر دوتا جارو برش و بخیه زدن

کدوم بیمارستان بودی ؟دکترت کی بود!

انشاالله که ب خوشی و سلامت باشید هردو

دختر چقدر سختی کشیدی ان شاالله که زود خوب شی و با نی نی خوشگلت مرخص شی

الهیییی بگردم
خیلی اذیت شدی

اخییی چ بد 😪😪منم از داخل و بیرون تا مقعد بخیه خوردم

بخدا که اشکم دراومد خدا لعنتشون کنه وقتی میبینن نمیشه چرا سریع نمیبرن سزارین بعد هی میان میگن طبیعی خوب بابا همه نمیتونن طبیعی بیارن،فقط میتونم دعا کنم هرچه زودتر حالت بهتر بشه دردات کم و کنترل بشه و لذت وجود نینی قشنگتو ببری💜💜💜قدمش پر خیرو برکت باشه و چشمت روشن😍 بالاخره ثمره ۹ماه سختی و با یه زایمان سخت دیدی💜

واای چقدر عذاب کشیدی و اذیتت کردن آخه🫣🫢
انشالله زودی خوب بشی 🥺

آخ عزیزم چقدر اذیت شدی 🥲🥲 الهی که زود زود حالت خوب بشه و اینقدر از وجود بچت لذت ببری که این روز یادت بره💗

خدا ازشون نگذره از قبل میگفتم من دولتی خوشم نمیاد الان دیگه مطمئن شدم قشنگم حالا گذشت خداروشکر که بچت سالمه انشالله توم بسلامتی پاشی همچی یادت میره ولی کاشکی ماما خصوصی میگرفتی بخدا اینجا تا پول ندی میزارن عذاب بکشی

خداروشکر که پسر خوشگلت و خودت الان بهترین و امیدوارم روز به روز بهترم بشی💜

خدا ازشون نگذره، گذاشتن تا 9 سانت رفتی و برش هم زدن وکیوم هم کردن ، بعد بردن سزارینت هم کردن . هر چی درد بوده تو کشیدی. خدا کمکت کنه عزیزم. ان شالله رودی این همه بخیه ات خوب بشه و حال بچه ات هم خوب باشه

عزیزدلم خیلی سخته خدا کمک کنه زودتر سرپا بشی واقعا از ته دلم برات ناراحت شدم دقیقا برای همین بخیه طبیعی و سزارین با هم واقعا سخته اما باز خداروشکر جفتتون سالمید

عزیزممممم انشالله این روزام به خیر و سلامتی میگذره با فینگیلی خوش بگذرون. پرنور و پربرکت باشه

سوال های مرتبط

مامان نیهان💜 مامان نیهان💜 ۲ ماهگی
پارت چهارم تجربه زایمان🍃

ک دخترم روکی میارین ببینم گفت میبینیش عجله نکن بعد نیم ساعت خلاصه دل ب دلداررسید و دختر قشنگمو اوردن ک ببینم و شیربهش بدم و اون لحظع فقط توبه میکردم و خداروشکر میکردم بابت اینکه دخترم سالمه گفتن باید بریم بخش رفتم توی راهرو ک رسیدم همراهیام رودیدم خیلی خوب بودم نمیدونم چرا شوهرم روک دیدم اشکهام جاری شد و بلاخره رسیدم توی بخش هیچ دردی نداشتم اما کم کم ک اثر بی حسی داشت میرم درد کمر گرفتم و سرم درد اومد و خیلی تشنم بود نمیزاشتن هیچی بخورم گفتن بعد از ۸ساعت میتونی ابمیوه بخوری واسه دردام شیاف گذاشتن و سرم وصل کردن دخترم هم پیشم بود چون نمیتونستم بهش شیر بدم شیرخشک نان شماره ۱براش گرفتیم و بهش میدادیم و روز بعد ک دکتر اومد واسه ویزیت دخترم همش دعا میکردم مشکلی نداشته باشع گف ک سالمه و زردی هم نداره ی نفس راحت هم اونجا کشیدم بعد دکتر خودم اومد و ی سری توضیحات داد و مرخصم کرد
اینم از زایمان سخت من و اومدن نیهان خانوم ک بااومدنش زندگیمون رو زیرو رو کرد 💜🦋
ایشالله ک همه مامانا نینی هاشون رو سالم بغل کنن و زایمان راحتی داشته باشن🤲🏻😍
مامان دیان😻 مامان دیان😻 ۳ ماهگی
پارت 4
من کلی زور میدادم اومدن نگا کردن گفتن افرین همینطور ادامه بده تا ی ساعت زایمان میکنی من همینطور ادامه دادم نیم ساعت نکشید ک زایمان کردم خیلی زور دادم اخرش ت تختی ک بستری بودم گف سرش دیده شد میتونی بری اتاق عمل گفتم اره پاشدیم رفتیم اتاق عمل ی چن دیقه زور دادم گفتن عالی هستی ادامه بده ادامه دادم و با ی فشار محکم زایمان کردم خیلی راحت ب دنیا اومد ینی 1ساعت نکشید ک درد زایمان بکشم ت بیمارستان همون دکتری ک بهم گف ت3سانتی بستری نمیکنمت منو زایمان کرد گف متوجهی ک چقد راحت و خوب زایمان کردی گفتم اره من هچ دردی زایمانی نداشتم بچه رو برداشتن از شکمم حالم خیلی خوب بود باهاشون حف میزدم گفتم وزن بچم چقدره گفتن۲۷٠٠بد ماما گف ت شوهرت انقد گریه کرده ک همسرم و مامانم فقد بیرون گریه میکردن من خوب بودم ولی
بعداش بخیه هامو زد خیلی کشید بخیه هامو بزنه درسته بی حسی زد حس نکردم ولی اخراش حس میکردم خیلی کشید برام تا بخیه رو بزنه خلاصه تم شد رفتیم بستری با بچم حالم خوب بود
پارت 5هم حس
مامان ˡⁱʸan💕🐣 مامان ˡⁱʸan💕🐣 ۵ ماهگی
مامانا من زایمان کردم دوروزه درد زایمان کشیدم خیلی ب سختی بود چون زایمانم طبیعی و خیلی سخت بود خدا از این پرستا نگذره ک پارم کردن با معاینهه کردن بعد ۴سانت شدم ماما گف بستری کیسه آبم پاره نشده بود دستشو کرد داخل پارش کرد نگم از درد واقعا مرگ جلو چشام دیدم بعد قسمت خیلی بدش میگف لگن و معاینت عالیه ولی همکاری نمیکنی واسه زور زدن من از بس این دوروز درد کشیده بودم اصلا قدرتی برام نمونده اخراش ک بچه میخاس بدنیا بیاد من نمیتونستم زور بدم اون لحظه تلخ ترینش بود چون هرکاری کردم نتونستم زور محکم بزنم ایقد رو شکمم زدن مقدع و رودم نابود کردن گفتن بچت خفه میشه همکاری نکنی ولی خلاصه هرکاری کردم نتونستم زور بدم بی حال و بی جون افتاده بودم رو تخت دیگ گفتم تموم میکنم همش بفکر بچه بودم چجوری میاد من قدرت زور زدن نداشتم اصلا جون نداشتم دیگه خلاصه نم چجوری زور زدم درحد توانم و. کمک خدا بود بچه بدنیا اومد ایقد گریع کردم😭خیلی زیاد بخیه خوردم خیلی زیاد درد کشیدم ولی خداروشکر بچم سالم بدنیا اومد ولی برام خیلی دردناک بود خیلی سخت خیلی حتی الان نمیتونم رو باسنم بشینم ایقد پارم کردم بخیه زیااد خوردم
مامان آراز مامان آراز ۵ ماهگی
من هیچی نمی‌فهمیدم فقط می‌دیدم ک لرزشم خیلی قویع و حالت تهوع دارم و ی اشتباهی ک من کردم سرمو تکون دادم که متاسفانه الان از سر درد دارم میمیرم وسطای عملم بود که دیدم واقعا حالم بهم میخوره سرمو میکوبیدم ب صندلی بعد ۵دقیقع دیدم پرستارا ی چیز سفید آوردن گذاشتن کنارم تو گهواره دارن تمیز می‌کنه صدایی از نی نی در نمی اومد ب پرستار گفتم گفت الان گریه می‌کنه چنتا ب پاش زدن ک شروع ب گریه کرد واقعا ی حس ناب هست و‌ آدم و مست می‌کنه بعد برام آمپول خواب آور زدن دیگه هیچی نفهمیدم و آخرای بخیه موند بود و ماساژ رحمی ک با ی لرزش بدی تو بدنم بیدار شدم همش سردم بود انگار در از جون همه تو سرد خونه بودم از ماساژ رحمی هیچی نفهمیدم من و آوردن ریکاوری و متاسفانه اونجام سرمو تکون دادم همسرم اومد با مامانم همش بهشون میگفتم بچه کو دیدین مامانم گفت آره رفت بخش نوزادان الان میاد یدونه هم تو ریکاوری ماساژ رحمی دادن ک نفهمیدم بردنم بخش گذاشتن رو تخت ب همسرم میگفتم پس گل من کو می‌گفت میارم فردا وقت ملاقتع عزیزم 😂😂یدونه هم بخش ماساژ دادن و نفهمیدم بعد نوزاد آوردن ولی بخاطر خس خس سینش و استفراغ خلت مانندش ی شب بخش نوزادان بود و صب آوردن پیشم 🥺💙من از ۴/۶بستری بودم امروز مرخص شدم و حال نینی هم خوبه ولی تند تند ازم شیر میخاد و خدا رو شکر شیرم دارم و پرستارا کمک کردن بچم بگیره شیر منو🥺💙
این حال خوب قسمت همه مامانا
و پسر من آراز کوچولو ساعت ۱۰:۳۰دقیقه روز جمعه 14۰۳/۴/۷بدنیا اومد 🥺💙💙
۳۸هفته و ۳روز بودم وزن نینی هم ۳۵۰۰ بود و قدشم فک کنم ۴۵ هستش 🥺🥺❤️❤️
مامان ویهان👼🏼🩵 مامان ویهان👼🏼🩵 ۸ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۳👶🏻💙
ویهان رو که دیدم دیگه بعدش رو از شدت اینکه سرم ها هوشیاریمو برده بودن بین خواب و بیدار بودم یادم نمیاد یهو دیدم اومدم ریکاوری
اون لحظه ک تختمو تو ریکاوری جابجا کردن خیلی درد داشتم وایی
تو ریکاوری زااار میزدم از شدت درد انقدم احساس تنهایی داشتم ...
گریه میکردم میگفتم توروخدا بزارید مامانم بیاد پیشم اخر نتونستم درد رو تحمل کنم گفتم برام پمپ درد بیارید پمپ درد تو ریکاوری زیاد کمک حالم نشد ولی تو بخش خوب بود
رفتم ک بخش مامانمو همسرم اومدن پسرمم اوردن اونجام خیلی درد داشتم ار درد فقط زار میزدم گریه میکردم پمپ درد کفایت نمیکرد برام 🥺❤️‍🩹
خلاصه وقتی ویهان رو اوردن مامانم بغلش گرف همه رفتن سمت ویهان باز من تنها موندم🤣 فقط گریه میکردم 🫠
بعدش دگ از گشنگی هلاک شدع بودم نمیزاشتن جیزی بخورم حتی اب
ساعتی ک مشخص کرده بودن چیزی نخورم گذشت و گفتن باید راه بری
پاشدم راه برم خیلی سخت بود واقعا سختتت و دردناک بود برای من بشخصه
خونریزیم شدید بود موقع راه رفتن گلاب ب روتون اتاقم کثیف شد انگار شیراب باز شدع بود ...🤦🏻‍♀️
اومدم یه چیزی خوردم و خوابیدم ... در کل سزارینم خیلی دردناک بود
میشه گف فقط برش خوردنمو نفهمیدم دردای زیادی کشیدم تا روز بخیه کشیدن اما خب فدای سر بچم هنوزم ک هنوزه ۱۵ روز میگذره بخاطر بالا اوردن تو اتاق عمل سرمو چرخوندن سر درد و گردن وحشتناک هرروز باهامه 🥺🥲
-و این بود قصه ۱۴ اسفند ما👶🏻💙
انشالله همتون بسلامتی فارغ شید که بعد فارغ شدن کلی راه و مسئولیت دارید😍
مامان آرتا مامان آرتا روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان
پارت ۲
یکیشونم دستگاهو گذاشت رو شکمم گفت ببین صدای قلب بچته حالش خیلیم خوبه دکترمون خیلی حساسه یه لحظه ضربان قلبش افت کرده نخاسته اتفاقی بیوفته تو باید الان خوشحال باشی دیگه در عرض پنج دیقه اماده شدم فرستادنم اتاق عمل نشستم رو تخت دکترم اماده ی اماده بود دکتر بیهوشی اومد بی حسی بهم تزریق کرد دراز کشیدم پرده رو انداختن حس میکردم پاهام یخ زده اصلا نمیتونستم دیگه تکونشون بدم هیچی نمیفهمیدم یه ماما بالاسرم موند دستمو گرفته بود گفت هرچی بشه بهت میگم میلرزیدم بهم امپول تزریق میکرد کلا حواسش بهم بود ساعت ۴:۵۰صبح بردنم اتاق عمل ساعت ۵صبح بچم به دنیا اومد صداشو شنیدم گفتم حالش خوبه دکترم گفت خیالت راحت عالیه بعدم که بخیه اینا زدن بردنم ریکاوری هی میلرزیدم هیتر گذاشتن بالاسرم گیج خواب بودم دوس نداشتم بخوابم که بچمو ببینم و شیر بدم بهش بچمم اوردن یه مامای خوش اخلاقه دیگه بود گذاشتش ر‌و سینم شیر خورد بعد نیم ساعت اومد گفت من خودم اصلا دوس ندارم ماساژ رحمی رو درد بکشی و اینا ولی مجبورم دیگه باید انجام بشه شروع کرد فشار دادن شکمم کلی داد زدم بعدم اومدن بهم امپول مسکن زدن سرم گیج خواب شد ولی بیدار موندم از ریکاوری بردنم بخش تو بخش هم دوبار شکممو فشار دادن و تموم شد بهم شیاف زدن و سرم و انتی بیوتیک اینا گفتن تا سه ساعت سرمو بلند نکنم و تا هشت ساعت چیزی نخورم منم همون کارو کردم بعدش اولین چیزی که خوردم نسکافه بود بعد سوپ بعدشم به کمک ابجیم اول پاهامو از تخت اویزون کردم بعدم اومدم پایین تو حموم ابجیم بدنمو شست و پوشک گذاشتم و شلوار پوشیدم تنهایی رفتم تو راهرو و راه رفتم
مامان Adrian مامان Adrian ۷ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
37هفته بودم ک باید بخاطر دیابتی ک داشتم هر هفته میرفتم دوبار nst میدادم صبح شنبه با همسرجان رفتیم ک هم بیمارستان رو ببینم هزینه ها رو بپرسم و هم nst بدم. نوار قلب ازم گرفتن و دوتا انقباض کم داشتم ک ب تشخیص دکترم من رو معاینه کردن. (بزرگترین اشتباهم این بود ک اجازه دادم معاینه کنن) همین شد افتادم ب خونریزی. شب خونریزیم شدید شد، باز رفتم نوار قلب گرفتم و معاینه شدم با 4سانت دهانه رحمم بازشده بود. ک گفتن تا صبح زایمان طبیعی میکنی، ولی من میخواستم سزارین اختیاری بشم. با دکتر هماهنگ شد و گفتن تا نیم َساعت دیگه میری اتاق عمل، ب همین سرعت و یهویی، منم کلی گریه ک نمیخواستم زایمان کنم چون هفتم پایین بود. موقع سوند زدن بشدت چندش آور بود. درد نداشت اصلا ولی حس بدی بود. و با بی حسی سزارین شدم. بی حسی اصلا درد نداشت.تا بهم گفتن پاهات بی حس شده و من جواب دادم آره بعد کمتر از چند دقیقه صدای بچم اومد وای خدا چ حس قشنگییییی بود.......
بعدشم حدود یک ربع بخیه زدن. و شکمم رو همونجا فشار دادن ک اصلا نفهمیدم. بعد تو ریکاوری ی نیم ساعت زمان برد ک پاهام حس پیدا کنن. بعدم ک رفتم تو بخش، با پمپ درد، دردام در حد خیلییییی کم حس شد کمتر از پریودی، من زیاد سرم رو تکون ندادم ولی بعدش دو روز سردرد وحشتناک داشتم ولی قابل تحمل ک با نسکافه قهوه خوب شد، اولین راه رفتنم اونطور ک میگفتن سخت و وحشتناک نبود. اذیت شدم ولی اونطور ک میگن نه. موقعی هم ک مرخص شدم تا ی هفته سرم سنگین بود، گوشم گرفته بود و دوروز سردرد داشتم در حد نیم ساعت.
خلاصه بسیار راضی و خرسندم از سزارین....
مامان پناه مامان پناه ۸ ماهگی
پارت چهار
دیگ تادید چهارسانتم زنگ زد به ماما همراهم اومد من درد داشتم وحشتناک ماما همراه اود یخورده ورزشم داد ک انقد درد داشتم نمیتونستم ورزش کنم رفتم رو تخت و گفتم اپیدورال میخوام ک گفتن شبا اپیدورال نداریم فقط میتونیم از گاز کاهش درد استفاده کنیم گازو ک اوردن یخورده از دردام کمتر شد ولی بشدت خواب الودم کرده بود دیگ شد ساعت۱۲ شب ک اومد معاینه کرد گف هفت سانتی خودشون متعجب بودن ک من چقد سریع دارم پیشرفت میکنم قبل از معاینه هفت سانت سوال کردم ازشون ک تقریبا چند ساعت دیگ زایمان میکنم ک گفتن تا هفت و هشت صب تمامن ساعت یک سب دردم وحشتناک شد وحشتناکا ک از همون قسمتش دیگ گفتم من ...بخورم دیگ بچه بخوام دردام همینجوری زیاد و زیادتر شد تا ساعت ۲ک گفت بچه سرش دیده میشه چندتا زور بزنی دیگ تمومه که زور زدنام نیم ساعت طول کشید و من ساعت دوونیم زایمان کردم که ماماهمراهم و ماما بخش متعجب بودن که منی ک بچه اولمه چقد سریع فول شدم ک در عرض پنج ساعت زایمان کردم اونم با دهانه رحم بسته ولی چون انرژی زور زدن نداشتم از ای سر تا اون سر بخیه خوردم چون ماما میگف وحشتناک جرخوردی
مامان میکائیل مامان میکائیل ۲ ماهگی
مامان میکائیل مامان میکائیل ۲ ماهگی
دیگه بهم لباس و اینجور چیزا دادن و بردنم بخش زایشگاه واسه بستری
اونروز ت بخش زایشگاه فقط من بستری بودن کسی نبود
موقعی ک بستری شدم هنوز دردام کم بودن
ولی کم کم دردام زیاد شدن ولی بازم قابل تحمل بود
ماما همراه نداشتم یکی از مامااای زایشگاه آوند یکم ورزش بهم گف انجام بدم
بعد معاینهم کرد
لحظه ب لحظه دردام بیشتر می‌شد
یک ساعت بعد اومد معاینهم کرد باز گف ۶ سانتی و کیسه آبم ترکید
آره ساعت ۱ونیم ک بستری شدم تا یکساعت اول دردام قابل تحمل بود
ولی تا ساعت ۸ شب ک زایمان کردم حدود ۷ساعت درد خیلی بدی کشیدم
دردام ب حدی بودن ک خودم رو میزدم موهام رو میکشیدم و جیغ و داد میکردم
منی ک فک نمیکردم جیغ بزنم زایشگاه رو گذاشته بودم رو سرم چون واقعا خیلی دردش واسم سخت بود
فقط گریه میکردم دکتر ک اومد معاینهم کنه گف شدی ۸ سانت دو سامت دیگه داری
اون لحظه جیغ میزدم و میگفتم ولم کنید چی از جونم میخوایین و موهام رو میکشیدم و سیلی میزدم تو صورتم 🥲🥲🥲
دیگه دیدن خیلی درد میکشم ی آمپول زد بهم و گاز اکسیژن
گآز اکسیژن خوب بود دردام کمتر میشد ولی حالت خماری میداد بهم
ادامه .....
مامان هانا مامان هانا ۲ ماهگی
تجربه آخر زایمان
بعدش بچرو سریع بردن از پیشم و باز گفتن زور بزن😐جفتت هنوز نیومده پایین هم زور بزن هم سرفه کن ولی من صدام ک در نمیومد ب خاطر اینکه صدام و مینداختم تو گلوم ب خاطر زور توانم نداشتم ک زور بزنم، بیخیال دراز کشیدم گفتم نمیتونم دکتر و صدا کردن اومد دست انداخت تو و یکی شکمم و بدجور فشار داد جفت اومد بیرون و دیگه واقعا دردی نداشتم جز ی درد پریودی ساده، رسید ب قسمت افتضاح بخیه😅بی حسی زدن و قسمت داخلی و بخیه زدن هیچی نفهمیدم منم خیلی زیاد بخیه خوردم چون دکتر قشنگ با قیچی پاره کرد و میگفتن واژنت اصلا بافت خوبی نداره، بخیه واقعا خیلی دردآور بود نمیدونم چطوری بقیه میگن ما اصلا نفهمیدم درد بخیر، قسمت بیرونی و ک بخیه میزد گفت اینجا اصلا بی حس نمیشه و قراره دردارو بفهمی، هر بخیه ای ک میزد من دقیقا می‌فهمیدم، بدبختی دیگه این بود ک هر 10دیقه یکی میومد شکمم و فشار میداد، بخیه ها نیم ساعت طول کشید و رفت و هر ی ربع میومدن شکمم و فشار میدادن ولی دیگه دردی نداشتم، فقط هنوزم بعد دو روز بخیه هام خیلی درد میکنه در حدی ک نمیتونم بشینم و خیلی سخت راه میرم و یاد دردایی ک کشیدم میفتم حس میکنم قرار نیست دیگه بچه بیارم😅😂ولی ب هانا ک نگاه میکنم میبینم چقدر این دردا می‌ارزید، زایمان چ سزارین چ طبیعی سختی های خودشو داره ولی واسه من واقعا طبیعی خیلی سخت بود، الانم ک بچم تو دستگاهه ب خاطر زردی دعا کنید فردا مرخص بشه من بعد ی هفته درد و بخیه و فلان آرامش بگیرم، امیدوارم همه ب سلامتی و با درد کمتر زایمان کنید ♥️
مامان هیراد مامان هیراد ۱ ماهگی
در بیمارستان / پارت ۵
دیگه بی حال شده بودم بخیه زیادی خوردم . بچه بیرون اومد گذاشتنش رو لباسم و گفتن اینم تماس پوست با پوست .
( ميگما مگه نباید مستقیم با پوست تماس داشته باشه؟🤔)
دیگه رمق نداشتم حس کردم دارم از حال می رم . بردنم تو اتاق کسایی ک زایمان کرده بودن چون بخش جدایی نبود. گفتن یه چیزی باید بخورم ولی هیچ اشتهایی نداشتم عجیب بود تلاش میکردم واسه خوردن ولی اصلا نمیتونستم انگار راه گلوم بسته بود. درد بخیه روز اول خیلی بد بود شیاف هم واسه آروم کردنش جواب نداد،اصلا نمی تونستم تکون بخورم.(ولی هر روز ک می گذره کم تر میشه اما وقتی بخیه ها دارن جوش می خورن خیلی می سوزه یا شاید هم واسه من اینجوری بود). پسرم رو آوردن ک بهش شیر بدم اصلا
نمی تونستم قیافه ش رو ببینم چون درد داشتم و نمی تونستم تکون بخورم.
ماما همراهم باز عجله ای اومد و بچه رو گذاشت رو دستم و گفت بهش شیر بده اونقدر سرسری بود ک فقط واسه رفع تکلیف اومده بود ولی این انصاف د
نبود من مامای همراه جدا گرفته بودم و هزینه ش رو پرداخت کرده بودم که اینجوری رفتار شه؟؟؟ ( من ک حقم رو حلالش نمیکنم🙃)
مامان النا ♥️😍 مامان النا ♥️😍 ۱ ماهگی
دیگه کلا زایمانم ده دقیقه طول کشید اینقدر خوب برام بخیه زد هیچی حس نکردم همش بهش گفتم خدا خیرت بده از تنها کسی ک راضی بودم تو بودی
دیگ بچم گذاشتن رو بدنم بهترین حس دنیا بود 🥲♥️ ارزش این همه درد داشت دیگه بعدش ک بخیه هام تموم شد خانمه گفت بچت می‌بریم پیش دکتر اطفال و برات میاریم
دیگه بچمو بردن و من موندم تو اتاق تا ی نفر اومد گفت بشین رو ویلچر بریم اتاق ریکاوری
گفتم بهش میشه کمکم کنین اصن جواب نداد خودم ب بدبختی از تخت زایمان اومدم پایین رفتم رو ویلچر
بردنم اتاق ریکاوری و بچمو آوردن پیشم برام غذا آوردن گفتن بلند شو بخور گفتم نمیتونم بشینم گفتن ب ما ربطی ندارع دیگ زنگ مامانم زدم ک بیا پیشم تا اون اومد بچم آوردن پیشم و گفتن شیرش بده منم بلد نبودم ک چجوری شیر بدم دیگ یک ساعت بعد مامانم اومد و کمکم کرد شیر دادم بهش و غذامو خوردم و بردنم بخش
تا صبح اونجا بودیم رفتار پرستار های بخش خیلیییی بهتر بود
دیگ ظهر موقع مرخص شدنم گفتن بیمت ب مشکل خورده و باید آزاد هزینه رو بدی من بیمارستان دولتی آزاد رفتم ۱۰ میلیون و ۴۰۰ گرفتن البته پس فرداش همسرم رفت دنبال کاراش و بیمه قبول کرد ک پول رو بهمون تا آخر برج برگردونه
ولی دیگ بمیرم هم سمت بیمارستان دولتی پامو نمیزارم
مامان زهرا و علی مامان زهرا و علی ۵ ماهگی
پارت۳


میکردم واس زور زدن ولی بچه نمیومد پایین بهم گف سجده برو و زور بزن رفتم ولی نمیشد خیلی وحشتناک بود تحملم کم شده بود ب دکتر میگفتم چیشده هیچی نمیگف خیلی خونسرد بود دکتر و پرستار از اتاق رفتن گفتن نمیتونه ، تا رفتن ترسیدم گفتم حس زور دارم بیاین دیگ اومدن زور زدم گفتن نمیتونی ک خلاصه پرستاره اومد شکمم فشار میداد از بالا منم همزمان زور میزدم دکتر هم سعی میکرد از پایین بچه رو بیاره بیرون اینقدر داد زدم دست پرستارو‌میکشیدم ک فشار نده دردم گرفته بزور فشار میداد اینقذر زور زدم تا دست دکتر ب بچه خورذ گفتم برش بزنین ک بیاد دارم میمیرم نمیزد ولی بعد با دوتا زور دیگ بچه اومد بیرون و‌گزاشتنش روی سینم داغیشو حس کردم واییی بهتررین لحظه ی عمرم بود بعد بردنش واس اونطرف پرسیدم حالش خوبه گف اره صداش ک اومد اینقدر قربون صدقش رفتم و اشک ریختم خداروشکر گفتم واس این لحظه و سلامتیش ، بعد جفتو دراوردن وباند و پانسمان گزاشتن داخل واژنم، منو بردن داخل سالن و اومدن شکمم فشار دادم ، شکمم خیلی آزرده بود بخاطر فشارها حین زابمان ،بعد بردنم سرویس گفتن ادرار کن ک نتونستم اومدم بیرون باند و کشیدن بیرون و سوند گزاشتن ، ابمیوه اوردن و چایی ، خوردم بچمو اوردم گفتن شیرش بده ک ببریمت بخش
بعد شیردهی لباسام عوض کردن منو بردن بخش
اینم از تجربه من از زایمان طبیعی خداروشکر خیلیی راضی بودم انشالله قسمت همه ی مامانا بشه 🌸🤰