قبلش بچه رو پزشک اطفال معاینه کرده بود و بهش گفتم هی زور میزنه و دستو پاهاش کبوده گف نه اوکیه و گریه میکنه خوبه نگران نباش. ولی نگران بودم! تا اینکه شیفت داشت عوض میشد ماما بچه رو دید گف چقدر کبوده دستاش گفتم از ظهر که اومدم همینه یه اکسیژن ازش چک کنین.بردنش و دیگه نیاوردنش😭 گفتن اکسیژن خونش تا ۶۰ درصد افت داشته و سریع برده بودنش ان آی سی یو.. دیگه اصلا خودمو یادم رفته بود کلی گریه کردم دردم چندبرابر شد. تا شب دیگه هرجور شد از تخت اومدم پایبن که برم بچه رو ببینم. رفتم زیر دستگاه دیدمش دلم آشوب شد دیگه دوس نداشتم تو اون حال ببینمش. شوهرمم که خودشو کامل باخته بود..گفتن عفونت ریه ش بالاست. دیروز و امروز رفتم دیدنش همش میگن شیر بیار آغوز بیار منم که دریغ از یک قطره.. شیردوش دستی ماساژ قرص شیرافزا مایعات همه رو دارم امتحان‌میکنم. دردامم با شیاف کنترل میکنم. فقط دعا کنین بچه م زود مرخص بشه و شیرم بیاد. از بس گفتن شیز بیار عذاب وجدان دارم که گرسنگی نکشه بخاطر من. خیلی برام دعا کنین

۹ پاسخ

نگران نباش خودشون تو بیمارستان شیر خشک میدم به بچه تا شما براش شیر ببری نمیزارن گرسنه بمونه انشاالله زود خوب میشه گلم

شیر خشک بده به بچه یعنی چی ممنوع بچه ات باید هی دفع داشته باشه که عفونت از بدنش خارج بشه هر طور شده شیر خشک بده تند تند اصلا منتظر شیر خودت نمون سلامت بچه ات از هر چیزی مهم‌تره شده دعوا بگیر باهاشون

عزیرم ان شا الله نی نی گلت زودی حالش خوب میشه و سالم و سلامت بغلش میگیری می بری خونه، اگه سزارین بودی ۲، ۳ روز اول شیر نداری، فقط با شیر دوش دایم بدوشش که تحریک بشه و بیاد.

عزیزم توکلت بخدا باشه انشالله زودبگذره و همچی روبراه بشه 🌱

نگران نباش خدا بزرگه اینا هم میگذرن

خب شیرخشک بدین وقتی فعلا شیرنداری

ان شالله ک نی نیتو بسلامتی تو آغوش میگیری عزیزم غصه نخور🥺❤️

نگران نباش این روزاهم میگذره
خودبیمارستان شیردوش برقی دارن بروسینت خالی کن

عزیزم شیر دوش برقی بگیر آغوز سفته با شیردوش دستی نمیاد

سوال های مرتبط

مامان نورا خانم مامان نورا خانم روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین تو بیمارستان اریا اهواز
پارت ۲
خب بعد از بی حسی من یکم احساس نفس تنگی داشتم که گفتن بخاطر استرسه و چیزی نیست و اکسیژن برام گذاشتن. جو اتاق عمل واقعا شاد بود شعر میخوندن و بگو و بخند بود که خب خوبه. همه چیز خیلی سریع تر از انتظار من پیش رفت تا به خودم اومدم دیدم خانم دکتر یه بسم الله گفت و صدای گریه بچمو شنیدم که خب اونجا خیلی استرسم انگار بیشتر شد. همه شروع کردن به تبریک گفتن و بچه رو اوردن پیشم یکم کنار صورتم نگهش داشتن و با دیدنش واقعا دیگه خودمو فراموش کردم انگار دیگه نمیدونستم داره چی میشه. همینطور ک دراز کشیده بودم و پرده جلوم بود ولی صداهارو میشنیدم با اینکه سعی میکردن اروم صحبت کنن ولی متوجه شدم که یه نفر به دکتر گفت بچه خوب نفس نمیکشه و اونجا بود که خیلی نگران شدم ولی دکتر انقدر با آرامش و خوب برخورد کردن و چک کردن بچه رو و گفتن مشکلی نیست تازه به دنیا اومده بهش فرصت بدین. یکم گریه میکرد و یکم اروم میشد و اینجا بود که من خیلی نگران شدمم
مامان ᴴᵃᵏᵃⁿ🧚ᴰᵉˡᵛᵃⁿ مامان ᴴᵃᵏᵃⁿ🧚ᴰᵉˡᵛᵃⁿ ۴ ماهگی
سلام اومدم تجربه زایمانم رو بهتون بگم
شب عاشورا بود که خونه مادرشوهر بودم داشتم آماده میشدم برم هیات ک یهو درد خیلی بدی گرفتم ک اصلا ولم نمی‌کرد حدود یه نیم ساعت همون‌جوری بودم هی رفتم تو حیاط راه رفتم و اومدم تا ول کرد و فهمیدم عین همیشه درد کاذبه رفتم هیات و شب با مامانم اینا اومدیم شهر خونه اونا بخوابم ولی شوهرم روستا موند.صبح ساعت ۵صبح با حس اینکه دارم ادرار میکنم از خواب پریدم همش تو دلم خدا خدا میکردم ک اشتباه کرده باشم تا پا شدم بشینم ک خودمو چک کنم یهو یه عالمه آب ازم خارج شد ک زیرم خیس خیس شد دیگه با ترس مامانم رو صدا زدم گفتم پاشو بریم بیمارستان با بابام مامانم سوار ماشین شدیم رفتیم بیمارستان شوهرمم زنگ زدم سریع خودشو رسوند چون از روستامون تا شهر فقط ۵دقیقه فاصلس.رفتم معاینه کردن گفتن ۳سانت و من درد خیلی خفیفی داشتم بردنم بلوک رو تخت درازم کردن و بهم یه دستگاهی وصل کرد برا قلب رو تحت نظر داشته باشن اومد دوباره معاینه کرد و چشتون روز بد نبینه گف معاینه تحریکیه یعنی حس کردم قشنگ همه دستش رو داخلم فشار میداد و فقط التماسش میکردم دربیاره رف و من رفته رفته دردام هی شدید میشد این مابین دوبار رفتم دستشویی چون حس میکردم دستشویی دارم دوباره یه معاینه تحریکی شدم و گفتن ۵سانت و بعد اون ب ۵دقبقه نکشید ک بی تاب شدم و دیگه تحمل واقعا سخت بود برام گاز انتونکس بهم میداد ماما همراه ولی بیتاب ترم میکرد و پسش میزدم و داد میزدم اومدن معاینه کردن گفتن سریع ببرینش رو تخت زایمان ک‌ سر بچه همین جلوعه دیگه بردنم اتاق زایمان و با دو تا زور بچه بدنیا اومد و گذاشتن رو شکمم بعدم چک کردن و گفتن بخیه لازم نداری .بعدشم تا نیم ساعت میلرزیدم دوتا پتو روم انداختن بعدش خوب شدم
مامان باران مامان باران ۹ ماهگی
سلام خانما اومدم بگم که من زایمان کردم
تاریخ ۱ اسفند وفتی ۴۰ هفته و سه روز بودم کیسه ابم پاره شد،بعد دو ساعت رفتم بیمارستان گفتن اصلا دهانه رحمت باز نیست بعد بستری شدم و دکتر اومد معاینه وحشتانکی کرد که به زور معاینه گفت یک سانتی و سر بچه خوب اومده پایین اما اصلا اصلا درد نداشتم، خلاصه منتظر موندن و هی زود زود معاینه میکردن که اونقدر وحشتناک بود من از ترس پسرفت کردم و گفتن سر بچه رفته بالا،ماما داد میزد میگفت دستم درد میکنه تو چرا اجازه معاینه نمیدی دیگه ببین من چی میکشیدم که اون میگفت دستم درد میکنه! خلاصه که ۵ بار معاینه وحشتناک شدم،در حالی که سرم فشار بهم وصل بود اصلا تغییر نمیکردم،آخرین معاینه به قدری داد زدم و گریه کردم که بچه م بهش استرس وارد شد و ضربانش افت کرد،بعد اون از ترس سرم فشار رو قطع کردن اما همچنان افت ضربانش ادامه داشت،دیگه بعد حدودا شش ساعت زجر دادن من(که البته ۱۲ ساعت کیسه آبم پاره شده بود) به خاطر افت ضربان جنین اورژانسی سزارین شدم و الانم بعد شش روژ هنوز حالم خیلی بده هم درد بخیه دارم و هم داخل شکمم وحشتناک درد میکنه
مامان ارسلان 💙 مامان ارسلان 💙 ۲ ماهگی
کاش می‌شد با یه نفر حرف بزنم درد دل کنم پسرم رفت دستگاه یک هفته با زور ماساژ شیردوش برقی کلی شیرافرا بخاطر استرس استراحت که نکردم شیر که نیومده بود آوردیم اما بعد که از بیمارستان مرخص شد شب اول تا صبح زیر سینه ام بود اما سیر نمیشد یه بند جیغ میزد چون شیرم کم بود ناچارا بخاطر اینکه بیمارستان همش سرم قندی گرفته بود افت قند پیدا نکنه بهش شیرخشک دادیم اما خب من بی تجربه با شیشه بهش دادم چون کسی بهم نگفته بود ممکنه دیگه سینه نگیره حالا که شیرم بیشتر شده پسرم دیگه سینه نمیگیره سینه من بزرگ سر نداره وقتی میره زیر سینه مدام جیغ میزنه عوض خوردن انقدر گریه میکنه تا سیاه میشه سعی میکنم شیرم بدوشم بهش بدم واقعا تلاش میکنم سینه بگیره اما نگرفته هنوز مدام با روش مختلف باهاش در کلنجارم اما خب منم مادرم دلم نمیاد به بچم گرسنگی بدم حتی دکتر دید که بخاطر ژنتیک مدل سر سینه ات بچه سختشه یکم کلا بچه بد قلق حالا همینطوری سعی کن باهاش کنار بیای اما از بس اطرافیان گفتن دارم دیونه میشم احساس میکنم افسردگی گرفتم بخدا من مادر از خدامه پسرم شیرخودم بخوره اما چه کنم نمیخوام بچم عذاب بدم بخدا دارم دیونه میشم همش بابت اینکه شیرخشک بهش میدم عذاب وجدان دارم
مامان کوچولو مامان کوچولو ۴ ماهگی
سلام خانما اومدم تجربه ام از زایمان طبیعی بنویسم
پارت 1
من از ۱۱ونیم ظهر درد خفیف داشتم تو کمرم فکر میکردم درد کاذبه دیگه ساعت ۳ که شد دردا هر نیم ساعت یبار شدن فهمیدم درد زایمانه سریع دوش گرفتم ژیلت زدم تا لباس پوشیدم شد ۴ونیم رفتم دسشویی ترشح صورتی دیدم دیگه گفتم برم بیمارستان رفتم تا رسیدم ساعت ۵ بود گفتن ۲ سانتی نوار قلب گرفتن و اینا شد ۶ که بیمارستانم عوض کردم رفتم یه بیمارستان دیگه ۷ونیم رسیدم معاینه کردن و نوار قلب گرفتن گفتن برو پیاده روی ۹ونیم بیا منم رفتم ولی دردا زیاد شد نتونستم تا ۹ونیم تحمل کنم ۸ونیم برگشتم بهشون گفتم درد دارم دیگه نامه دادن ب همراهم گفتن برو فرم پر کن و وسایلش بخر تا بستریش کنیم دیگه تا فرم پر کردن و برگشتن ۹ونیم شده بود بردن بهم نوار قلب وصل کردن و آمپول فشار اینجا ۳ سانت شده بودم هر ۱۵ دقیقه چک میکردن ولی رو ۳ سانت بودن دیگه کیسه آب زدن و دردام هی بیشتر و بیشتر میشد و غیرقابل تحمل که پمپ درد برام آوردن تا موقعی که ۷ سانت شدم پمپ درد ازم گرفتن گفتن دیگه نمیشه استفاده کنی بردنم حموم گفتن دوش آب گرم بگیر و به حالت برعکس رو دسشویی فرنگی بشین و زور بزن
مامان سه کوچولو مامان سه کوچولو ۱ ماهگی
اومدم از زایمانم بگم


من دیروز ظهر بلند شدم به کار کردن و تمیز کردن خونم و جابه جابه کردن و بخاری گذاشتن دست تنها هم بودم 🫣

شد ساعت شش بعدازظهر که مادرشوهرم اومد خونمون تشک اقا مهراد و اورد واسم من واسه جمعه نامه بستری داشتم دیگه همه کارامو کرده بودم شامم هم گذاشتم اومدم ساعت هشت بود دراز کشیدم دیدم کمرم درد میکنه گفتم چون خیلی کار کردم سنگین هم بود کارام از اون اومدم یک پیام به شوهرم دادم گفتم بیا تا زایشگاه بریم یک ضربان قلب گوش کنیم
گفت باشه و اومد دنبالم رفتم بیمارستان ان اس تی وصل کردن گفتن خانوم تو درد زایمان داری هر پنج دیقه میگیره با اینکه من هیچی احساس نمیکردم
گفتن همی الان اورژانسی باید بری مشهد موندم اصلا دیگه من تا ساعت ده شب زایشگاه شهرمون بودم با امبولانس منو فرستادن بیمارستان شریعتی
اینم بگم بعداز سون وصل کردن اومدم از تخت پایین فهمیدم داره ازم اب میریزه، گفتن کیسه ابشم سوراخ شد
دیگه تا خود بیمارستان شریعتی من تو امبولانس فقط خیس میشدم رسیدیم دیگه اونجاهم یک ساعتی طول کشید تا برم اتاق عمل دیگع بردنم بی حسی زدن بچم به دنیا اومد نشونم دادن حال بچم خوب بود تو اتاق ریکاوری هم پیشم بود ولی گریه میکرد یکم ناله داشت گفتن یک ساعتی باید ان ای سیو اکسیژن داشته باشه گفتم چرا، گفتن چون مپقع زایمان طول کشیده درد داشتی یکم اذیت شده
دیگه منم اوردن تو بخش بعداز یک ساعت گفتن باید بستری بشه وزنم 3کیلو 80بود
الانم داره اکسیژن میگیره و یک شلنگ تو دهنشه میگن ترشح معدشو میکشه بیرون ولی هنوز معلوم نیست تا کی طول بکشه 😭
خودمم حالم بد نیست از ساعت چهار صب تا شش درد وحشتناک داشتم
الانم که مرخص شدم اومدم خونه
ببخشید اگه غلط املایی داشتم 🫣
مامان دیارا مامان دیارا ۵ ماهگی
مامان نوران مامان نوران ۱ ماهگی
پارت سوم بهشون گفتم قبلا که میومدم برا ان اس تی بهم میگفتن تحویلت نمیگیریم بخاطر همین رفتم اونجا ماما گرفتم گفتن نه تحویلت میگیریم چرا نگیریم منم که از خدام بود معاینم کردن گفتن کیسه آبت سوراخه دیگه گفتن باید بستری بشی به همراها گفتن برید تشکیل پرونده اومدن ازم آزمایش گرفتن وسایلی که همسرم گرفته بود لباس واینا واسه بیمارستان رو اوردن واسم لباسامو عوض کردم وبه همراه پرستار رفتیم طبقه بالا زایشگاه سرم بهم وصل کردن بعدم امپول فشار دیگه کم کم دردای خفیفم شروع شد در این حین پرستار موقعه ایی که میبینه درد دارم معاینم میکرد تا دهانه رحمم باز بشه یک سانت بود کم کم باز شد روی ۵ سانت دوباره گیر کرد دیگه اومدم رو توپ ومادر شوهرم وخواهر شوهرم ماساژم میدادن مامان خودم که اصلا نمیتونست بیاد تو وببینه درد دارم درد امونم رو بریده بود بعد یه زن اومد من موهامو بسته بودم گفتش موهاتو باز کن تا موهاتو باز نکنی دهانه رحمت باز نمیشه خدا شاهده تا موهامو باز کردم پرستار اومد گفت برو رو تخت معاینت کنم وقتی معاینم کرد داد زد فول شده سر بچه اومد پایین زود بیاید خلاصه زایمانم شد ساعت ۲ شب با کلی درد در این بین نوار قلب بچه هی اوفت میکرد منتظر بودم هر آن بگن باید سزارین بشی کلی میترسم از اتاق عمل همش دعا میکردم کارم به اونجا نکشه که خداروشکر نکشید ولی کم اذیت نشدم از طبیعی حالا بعد از زایمانم هم موضوع تموم نشد😂تازه درد بخیه ها و درد مقعدم شروع شد نمیتونستم درست بشینم از درد به مامانم گفتم بهشون بگو یه مسکن بهم بدن خیلی درد دارم رفتن قرص گرفتن واسم یکم دردم آروم شد خوابیده بودم که احساس کردم دستام خارش دارن از قرصا حساسیت داشتم کبود شده بودم ورم کردم با خارش شدید حالا بیا و درستش کن امپول بهم زدن