#پارت۱۱

و همش میگفتم :ولم کنن ،میخام بمیرم 😂😂😂
اون لحظه مامانداف هم کنارم بود ک خانم احمدی اومد بهش گف:ببین میتونی دیواره رو هل بدی چون کامل بچه پایینه
مامانداف معاینه ام کرد و گف عالیه بچه اومده اما من نمیزاتمشون و همش هولشون میدادم با پاهام😂😂😂😂

(ماما نداف اون لحظه یه زائوی دیگه داشت ک اون خیلی کولی بازی درمی اورد و میگف کاش زائوی منم اینجور بود عالیه این)
دیگه اینقد درد شدید بود ک نمیفهمیدم داره چی میشه فقط موقع دردا خود به خود زور میزدم
اونا ک منو اینجور دیدن یهو انگ‌شت کردن و بلاخرهههه😂😂😂
تونستن هولش بدن

بعد از اون معاینه و هل دادنه من دیگه واقعا حس مدفوع داشتم😥😥😥و همش بشدت زور میزدممم اونم برگاشون ریخته بود از مقاومت من و شدت زور دادنم
بعد از اون زوری ک زدم بدنم از شدت فشار شرو کرد لرزش شدید و خانم احمدی میگف:سپیده بدو رو تخت زایمان بچه اومدددد
وقتی اینو گف من دستمو گذاشتم رو وا‌ژنم و به سرش دست زدممممم😳

اما من داشتم از شدت فشار غش میکردم😂😂پرستار ک اومد کمکم کنه ک بلند بشم ما میترسیدم راه برم چون همش حس میکرد الان لیز میخوره می افته
نمیدونم چجوری رفتم رو تخت و چجوری پریدم اما اینقد سریع بود ک حتی دمپایی رو درنیوردم😂😂😂😂😂😂😂
ماما با جیغ و خنده گف:سپیده دمپاییتووو دربیاررر😂😂
اما من هیچی نمیفهمیدم و فقط زور میزدمممم

۲۱ پاسخ

یکی‌ لایک کنه میخام ادامه رو بخونم🤣

عزیز دوران بارداری ورزش میکردی شما؟

ماساژ تحریکی دردش قابل تحمل بود؟

وای آفرین این قسمتی ک میگی دست زدی ب واژنت ک سرشو ببینی منم اینکارو کردم🤣🤣🤣🤣خانم برزکار هی میگف اینا اومد سرش رو دارم میبینم منم دست زدم ب واژنم ک ببینم کو سرش🤣🤣🤣

وای یا خدا😅😂😂😂

احساس میکنم دارم میزام الان 😂

اینقد خنده دار گفتی ترسم یکم کم شد ولی می دونم خیلی اذیت شدی انشالله منم مث تو مقاوم باشم 😮‍💨

ی جوری داستانتو تعریق کردی انگار دارم رمان میخونم خیلی طولانی شد

بقیش 🫠

🤣🤣🤣🤣🤣

بسلامتی مبارک باشه

وای 🤣🤣🤣

😂😂😂😂😂

خدا ب دادم برسه هرچی میخونم ب سخت بودنش‌ پی میبرم از اونور دلگرم میشم ب کمک های ماما همراه

😂😂😂

نمیری😆😆😆

وااااای خدا این چی بود من خوندم..😂😂😁😁
آفرین چه مقاومتی داشتی مبارکت باشه عزیزم..

خدا نکشتت دختر😂😂😂

چه پروسه سختیه، خیلی مقاوم بودی عزیزم

‌وای خدا مردم از خنده🤣🤣🤣🤣🤣🤣

الهی بگردمممم

سوال های مرتبط

مامان 🪷مَهاْ🌛🩷 مامان 🪷مَهاْ🌛🩷 ۱ ماهگی
#پارت۱۰

بعد ک راز کشیدم هی بهم ورزش میداد و برام کپسول مسکن اورد ک گف هروقت درد داشتی بگو بزارم رو دهنت ک تسکین کنه
منم به حرفش گوش میدادم ورزش هارو انجام میدادم و موقع درد بهش میگفتم
ک اون قسمت بخاطر کپسوله حالت کیجی و منگی داشتم

بهش گفتم :من اپیدورال میخام
گف:نمیشه تو پیشرفتت عالیه اگه برات بزنیم هم تو و هم بچه بیحال میشید ک اصلا خوب نیس و زایمانتو خیلی طولانی میکنه

منم مجبوری قبول کردم
بعد از ربع یا بیست دقیقه گف سپیده پاشو بریم ک الانه ک بچت بیاد ولی من میخاستم بمونم
و بزور دل کندم از وان

رفتیم و باز معاینه کرد ک دیگه واقعا داشتم از هوش میرفتم ک هی پامو میزاشتم رو سینش و هلش میدادم😂😂😂😂😂😂
اونم همش میگف سپیده تحمل کن دارم میبینمش تحمل کنن
اما من دیگه هیچی حالیم نبود و فقط جیغ میزدم
بهم میگف زور بزنم اما زور ک میزدم حس میکردم الانه ک مثانه ام بترکه اینقد ک تو قسمت مثانه درد داشتم

بهم میگف: سپیده درد مثانه ایی ک داری بخاطر اینکه ک دیواره رحمت ک بالا و با مثانه ات یکیه هست و چون کلفته بچه بیشتر به اون قسمت داره فشار میاره
تحمل کن بزار با انگشت هلش بدم ک همینکه بزاری بچه اومده اما من نمیزاشتم🥲😂
مامان هانا مامان هانا ۲ ماهگی
تجربه زایمان 4
بالاخره ماما اومد و واقعا سر هر انقباض خیلی کمک حالم بود با ماساژ و ورزش‌هایی ک میداد ولی اصلا اون زمان درد من جوری نبود ک با اون ماساژ آروم بشم، یهو یکی اومد گف بخاب میخام کیسه آب و پاره کنم، گفت هر دردی ک گرفتی زور بزن من هرچی زور میزدم میگف نمیشه بزنم بیشتر انقد زور زدم تا بالاخره پاره کرد و رفت، ماما گفت بهش آمپول فشار بزنید زایمان کنه گفت ن نمی‌زنیم زوده. وقتی رفت حالت سجده شدم و کمر عقب جلو میکردم ولی دردم خیلییی شدت گرفته بود و اصلا نمیشد تحمل کنم، نیم ساعت بعد اومد دوباره معاینه کرد گفت هنوز همون 7سانته منم ک غمای عالم ریخته بود رو سرم هی میگفتم من نمیتونم زایمان کنم ولم کنید سزارین کنید منو، گفت هروقت معاینه میکنم تو زور بزن ببینم فرقی میکنی س چهار تا زور زدم یهو گفت تمومه فول شدی، حالا سخت ترین جاش دقیقا همینجا بود ک من فک کردم تموم شده، ماما گفت الان سر بچه اومده جلو و اگه زور نزنی بچه خفه میشه و متاسفانه نینی من مدفوع کرده بود و شرایط سخت تر شده بود، هرچی زور میزدم از اعماق وجود انگار ن انگار فقط میگفت سرش دیده میشه ولی نمیومد سرجاش ک بتونن بدنیا بیارنش، ساعت 6ونیم صبح بود ک من داشتم تلاش میکردم یهو ماما بخش اومد گفت ب بیمار بگو زور نزنه ما ساعت 7و ربع شیفتمون عوض میشه خسته ایم حوصله زایمان نداریم شیفت بعد زایمانشو بگیرن😐💔💔💔
مامان هامین♥️🐣 مامان هامین♥️🐣 ۱ ماهگی
پارت دهم
مادر شوهرم نشسته بود روب روم من همچنان مرگو با چشام میدیدم جیغای خیلی بدی میکشیدم ساعت سه صبح بود همه اومدن اعتراض کردن انقد جیغ نکش ما خابیدیم فلان اینا من فقد با فشاری ک بهم میومد یکسره جیغ میکشیدم بعد نیم ساعت ماما اومد دست کرد تو واژنم بعد مقعدم گفت دوتا زور دیگ بده منم با تمام توان زور دادم
بعد داد زد اتاق زایمانو اماده کنید من همچنان داشتم میمیردم فقد جیغ میکشیدم نفس نداشتم برای راه رفتن اما دیذن بچم قدرتمو بیشتر میکرد ماما گفت بیا پایین رفتم پایین سر بچه رو قشنگ حس کردم میلرزیدم پنج دقیقه طول کشید تا اماده بشن لباس بپوشن من همچنان رو تخت زایمان داشتم جون میدادم
ماما اومد لعنتی دساش تا ارنج تو من بود هم از مقعد فشار وارد میکرد هم از واژن میگفت زور بزن اما من نفس نداشتم هیچ انرژی برای زور زدن نداشتم به پرستار گفت بیا شکمشو فشار بده نمیتونه زور بزنه دسش تو من بود داشت سر بچه رو به بیرون هدایت میکرد اون یکیم هعی فشار میداد من زور میزدم اما در توان من نبود زورای خوبی بدم بعد یک ربع حس کردم سر بچه اومد بیرون دردا تموم شد ولی یه سوزش وحشتناکی ک جیغمو در اورد پیچید تو واژنم بچه ک در اومد کامل تموم دردا رفتن
بچه رو گذاشتن رو شکمم سفت بغلش کردم حتی توان گریه نداشتم فقد ناله میکردم پاهام میلرزید ......
ادامه
مامان 🪷مَهاْ🌛🩷 مامان 🪷مَهاْ🌛🩷 ۱ ماهگی
#پارت۱۲

هیچی دیگه پرستار اومد و دمپایی رو دراورد بعد ماما اومد و امپول بی حسی زد اما اینقد بچه زده بود بیرون صبر نکرد ک اثر کنه و سریع برش رو زد ک حس کردم اما دردش اونقدر نبود
با یه زور کوچیک سرش زد بیرون
بهم گف سپیده عالی بودی یه زور دیگه و تمومه
ک اینجا تقریبا دردم رفته بود ک با یه زور و سوزش یهو یه چیزی عین ماهی ازم سر خورد و دردا باهاش از بدنم خارج شد

یک اخیش از ته دل گفتم و خالی خالی شدم
اصلا یه حس سبکی بهم دست داد ک هرچقد بگم حسش قشنگه باز کم گفتم

بازم حاضرم اون دردارو بکشم ک فقط اون حس قشنگ رو تجربه کنم
واقعا زیباترین لحظه یک زن ،قطعا همین لحظه اس و دیگه هیچ🥲❤️

جوجم رو بردن و گذاشتن توی جای نوزاد برای اینکه کاراشو بکنن و من نگاش میکردم
ماما به ساعت نگا کرد و زیباترین لحظه و تایم زندگیم رو گف:۸:۳۰ روز ۲۲شهریور سال ۱۴۰۳❤️
جفت رو هم ک کشید دیگه واقعااا اروم ترین بودم
انگار نه انگار اون ادم بودم ک بهشون میگفتم من میمیرم ،من نمیتونم
اما
تونستم ،چون من یک زنم و خدا این توانایی رو در درونم قرار داده بود
اگه بهم میگفتن تو قراره این مرحله رو رد کنی قطعا بهش میخندیدم ولی الان که فک میکنم واقعا به خدا ایمان میارم ک اگه اون بالاسر بخاد ،یه جوری برات برنامه میچینه ک تو حکمتش میمونی❤️

موقع بخیه زدن چیزی حس نمیکردم فقط وقتی رسید به پوست درد کمی داشت اما چون بهم گف بافت پوستت خوب نیس و جای بخیه یهو خونریزی میکنه خیلی بخیه خوردم ،برام هم بخیه زیبایی زد ک دیگه کار به شکل عالی ختم بشه😂❤️
مامان كمال مامان كمال ۵ ماهگی
گفتم بستريم كن ك اصلا ديگه نميتونم تحمل كنم اونم با گريه ..گف اوك عزيزم لباس بم داد عوض كردم رفتم تو بخش زايشگاه اينقد زنا داد ميزدن با اينكه بچه سوومه ولي واقعا ترس وجودمو گرف ..تا ساعت ٤برام پرونده و اينا درست كردن ..ساعت ٦ همينجور من دردام فاصلش كمتر ميشد ك شيفت عوض شدو شيفت جديدي شروع شد ..ماما بشون گف براش سرم بزارين ك سرم فشار بود اونو ك برام گزاشتن بعد ي ده ديقه ي درد شديدي اومد و نرف من ك حرف نميزدم يا جيغ نميزدم فقد گريه ميكردم و سرمو ميزدم ب ميله هاي تخت بعد گف درد داري گفتم اره زياد ..اومد معاينم كرد بشون گف فول شده ببرينش رو تخت زايمان ..رفتم اونجا ميگف فشار بده واااي چ لحظه هاي بدي بود اينقد ك فشار ميدادم ميگف تو فشار نميدي ولي من از جون و دل فشار ميدادم ساعت ٨شد و بازم ميگف تو درست فشار نميدي ..بچه داره خفه ميشه يهو با تمام دردها و عذابي ك كشيدم شروع كردم فشار دادن با زور ك بچه اومد بيرون سرش ك اومد بيرون ي حالت سوزشي بود اما پاهاشو حس كردم چجور ليز خورد وقتي گزاشتش رو شكمم تمام دردهام رف خصوصا وقتي صداي گريه هاشو شنيدم ....
مامان هانا مامان هانا ۲ ماهگی
تجربه زایمان 5
دیگه آمپول فشاری ک زده بود و قطع کرد و رفت، ماما همراهم گفت تو زور بزن وقتی سرش بیاد دیگه نمیتونن کاری کنن مجبورن بگیرن، ولی چون آمپول و قطع کرده بود من دردام در حدی نبود ک بتونم زور محکم بزنم، از خستگی و بی‌حالی و بی خوابی داشتم بیهوش میشدم و گریه میکردم ب ماما میگفتم توروقران ی کاری کن من میمیرم آخرش، اونم بیچاره حرصش گرفته بود و کاری نمیتونست بکنه، دیگه کلا افتادم رو تخت و ن میتونستم زور بزنم ن میشد نزنم هر انقباضی ک میگرفتم زور میزدم ولی اصلا اون زور هیچ کاری نمی‌کرد ماما میگفت هیچ فایده ای نداره زور زدنات، بالاخره ساعت 7وربع شد و شیفت عوض شد یهو هرچی دکتر و پرستار بود اومد تو اتاق و هی میگفتن زور بزن زور بزن منم ک دیگه توانی نداشتم، از همه وجود زور میزدم ولی اونا میگفتن چرا زور نمیزنی هنوزم تو هنگام مگه بقیه چطوری زور میزنن ک زورای من در برابر اونا هیچی نبود😂چام بسته بود یهو چشام و وا کردم دیدم دکتر لباسای مخصوص پوشیده و قیچی دستشه یکیم اومده بود بالا سرم نمیدونستم واسه چی، چشام و بستم زور بزنم یهو دیدم اونی ک بالا سرمه شکمم و فشار میده ک بچه بیاد بیرون، واقعا درد آور ترین لحظش بود دیگه منی ک تا اون لحظه جیغ نزده بودم جیغم بلند شد دکترم ک میگفت جیغ نزن زور بزن و یهو با قیچی پاره کرد، بعد چند دقیقه دکتر گفت نمیخاد زور بزنی بسه چشام و وا کردم دیدم بچم و گذاشتم رو سینم🥹🥹🥹همه دردام تموم شد همون لحظه
مامان آیکان👨‍👩‍👦 مامان آیکان👨‍👩‍👦 روزهای ابتدایی تولد
شده بود ساعت پنج عصر ک التماس میکردم به پرستار میگفتم سرم قطع کن یه کم استراحت کنم خیلی فشار بهم میاد افت فشار هم دارم تحمل درد ندارم میگف ن حالت خوبه یکم آبمیوه بخور خوب میشی سرم رو هم باید هشت ساعت بگذره تا استراحت بدیم دیگ رحمم داشت پاره میشد از درد ک اومدن استراحت دادن😅یکم حالم بهتر شد سرم تقویتی هم وصل کردن ولی بازم درد داشتم با فاصله کم یجور داشتم تحمل میکردم ک دیگ حداقلش سرم فشار وصل نیست ک چندتا ماما ودکتر اومدن داخل شیفت اونا بود ماما قبلی گفت خوش بحالت ببین چه بیماری داری هشت سانت دارم بهت تحویلش میدم موقع ک اینو گفت خدایش خیلی تعجب کردم انتظار نداشتم اینقدر خوب پیشرفت کنم چون فکر کردم الان میگه پنج سانتی درسته درد داشتم ولی خوب برام قابل تحمل بود نمی‌گم اذیت نشدم اما انتظار دردای شدید تر رو داشتم از زایمان طبیعی خلاصه ماما جدید اومد معاینه کرد گفت هر وقت درد اومد سراغت پاهات جم کن داخل شکمت و زور بزن چند تا زور زدم اونم معاینه کرد گفت همینطور ادامه بده میتونی بری رو توالت بشینی زور بزنی بعد به یه خانم دیگ گفت اتاق زایمان آماده کن رفتم نشستم توالت درد شدید ک میومد داخل واژنم من زور میزدم انگار ک یبوست گرفته باشی حدودا چهار تا زور زدم ک حس کردم وقتشه واژنم پر شده انگار صداشون زدم اومدن رفتیم اتاق زایمان رفتم بالا رو تخت گفت هر وقت درد داشتی زور بزن تقریبا دو دقیقه درد نداشتم اونم تو این فاصله بیحسی رو زد ک درد اومد سراغم گفت پاهات بده داخل شکمت و زور بده همین کار رو کردم ک حس کردم یچی مثل ماهی لیز خورد ازم بعدم صدای گریه بچم شنیدم ساعت تولدش زد 19.10دقیقع دیگ بعدش اصلا دردی نداشتم درد من تا اونجایی بود ک گفت
مامان فسقلی😍 مامان فسقلی😍 ۵ ماهگی
بعد زدنش دردای زیردلم و کمرم از بین رفت فقط اون حس فشاری ک همراه با دردا میومد سراغم مونده بود
ماماهمراهم ی زیرانداز رو زمین پهن کرد گفت برو رو این عین حالت توالت ایرانی بشین و هرموقع حس فشار اومد زور بزن و مدفوع کن تا من بفهمم زوری ک میزنی کافیه
بخاطر اپیدورال زیاد نمیتونستم فشار بیارم بخودم اما خب تمام توانمو ب کار بردم اون بین هم همون مامای بخش میومد ومعاینه میکرد ساعتای ۹:۳۰بود ک چند نفر اومدن دوتامامای جدید،دکتر بیهوشی و مامای همراه خودم وهمون مامای بخش
معاینه ک کردن گفتن فول شده ببرینش زایشگاه
یه استرس بدی داشتم رفتیم تواتاق زایشگاه رو تختی ک مثل صندلی معاینه اس درازکشیدم و چنتاشون بالای سرم بودن و چندنفرشون پایین پام با خانوم دکتر
گفتن هرموقع حس فشار اومدزور بزن
وقتی اون حس میومد زور میزدم اما سر بچه بیرون نمیومد
اونجا تازه فهمیدن من علاوه براینکه ورودی لگنم کوچیکه یه حالت گودی داره ک سربچه رو تا میومدن بگیرن سر میخورد و میرفت تو گودی
وقتی دیدن بازور خودم نمیشه دوتا ماما ک از بقیه درشت تر بودن اومدن کنارتختم و گفتن هرموقع فشار بهت اومد زور بزن ماهم شکمتو فشار میدیم
فشار ک اومد اونم با مشت پرید رو شکمم و هی فشار میداد محکم
اما بازم نتونستن بچه رو بگیرن
دوتا قلاب اوردن دو طرف واژنم انداختن
دکتر ساکشن دستش بود
اما بازم نتونستن
هی اون دوتا ماما ک شکممو فشار میدادن جاشون رو عوض میکردن
مامان آوین بلا💋👀 مامان آوین بلا💋👀 روزهای ابتدایی تولد
من اون روزی ک گفتم زنگ زدن از بیمارستان و میرم بستری بشم رفتم و کار های بستریم انجام شد دیگه تا کارا انجام شد ساعت ۶ و ۷ بود ... اون موقع اومدن لباس بهم دادن و سرم فشار و اینا وصل کردن و تا یکی دو ساعت حالم خوب بود ولی یکم درد داشت سراغم میومد . ساعت ۸ و نیم و ۹ دردام شروع شد شدید شدن پرستار گفت میخوای ماما همراه بگیری منم انقد درد داشتم از خدام بود یکی پیشم باشه چون داشتم دیوونه میشدم توی اون اتاق تک و تنها
چند دیقه یبار هم میومدن معاینه ام میکردن ک اذیت میشدم خیلی ...
دیگه ماما اومد و ورزش هارو باهام شروع کرد ک خیلی سخت بود موقع درد اون ورزش هارو انجام بدی ... ولی به زور هم ک شده بود همراهی میکردم ...
اون شب ۹ نفر پشت سر هم زایمان کردیم همین کارو سخت تر کرده بود چون وقتی من ده سانت باز شدم مامام گفت زور نزنی فعلا تا بریم اتاق زایمان ..
خلاصه ک رفتم اتاق زایمان و انقد درد کشیدم و زور زدم ک نفسم داشت بند میومد واقعا
دکتر گفت پوست دهانه رحمش کلفته بچه بیرون نمیاد به زور و بدبختی دیگه آخرش برش زدن و دنیا اومد اون لحظه کل درد هام تموم شدن بعدش هم بخیه زدن ک یکم درد داشت ولی خب قابل تحمل بود ...
بعد ک بخیه ها تموم شدن لرز بدی داشتم انگار ک داشتم میمردم تموم بدنم میلرزید .. بعد از لرز هم تب کردم تا صبح
دیگه خلاصه فرداش ساعت ۱۱ ترخیص شدم و تمام
مامان نورا مامان نورا ۱ ماهگی
پارت سوم ،خیلی درد داشتم و همش مامانمو صدا میکردم و مامانم هم شنید صدای منو پشت در زایشگاه و مامانم هم داشته گریه می‌کرده ک از قضا ی خانمی ب مامانم میگه چرا ماما همراه نگرفتی و مامانم هم از خود بیمارستان برام ماما همراه میگیره و منم چون جیغ و داد زیاد میکردم ی آمپول دیگه بهم زدن و دوباره خاب رفتم ک وقتی بیدار شدم ی خانمی گفت من ماما همراهتم و یادمم نیست ک داشت کمرمو ماساژ میداد ولی من وحشتناک درد داشتم و هی میگفتم منو ببرین سزارین کنین ک گفتن نه تو لکنت خوبه و این دردا طبیعیه،یهو حس مدفوع کردن اومد سراغم و ماما هم گفت اگه میخای زور بزنی بزن و منم ماسک اکسیژن برام گذاشتم و هی زور زدم و نفس کشیدم و جیغم میزدم ک گفت موهاشو دارم میبینم و اینا اونجا دردام قابل تحمل نبود ک کم کم بردنم تو ی اتاق دیگه دکتر اومد رو سرم و من زور میزدم ماما هم کمکم میکرد بچه ک بدنیا اومد گذاشتنش رو بغلم و منم براش دعا کردم ،خلاصه ماما همراه برای من با اینکه دیر تر برام گرفتن ولی برام مثل فرشته نجات بود چون در دام فول شده بود و خیلی احساس خوبی همراهشون داشتم
مامان 🪷مَهاْ🌛🩷 مامان 🪷مَهاْ🌛🩷 ۱ ماهگی
#پارت ۹

ماما احمدی شروع کرد به معاینه تحریکی و ماساژ پرینه ک برامن دردناک بود واقعا
بعد گف بزار کیسه رو پاذه کنیم ک یهوو
یه اب زیاددد ریخت و زیرم کامل خیس خیس شد😥😥

معاینه ک تموم شد
با درد ازش خاستم :تروخدا پاشم راه برم دردمو کم میکنه
اونم گف :افرین خیلی خوبه پاشو راه بروو خیلی خوبه
منم شرو کردم راه رفتم و تنفس شکمی ک اون همش تشویقم میکرد و بهم انرژی میداد
میدید ک موقع درد چجوری خودمو کنترل میکنم و به راه رفتن و اسکات زدن ادامه میدم

گف:سپیده زود بیا ببینم چقد شدی

(راستییی،خانم احمدی تقریبا ساعت ۶:۴۰ رسید بیمارستان،منم ساعت ۶ و نیم بستری شدم)
منم تا ترس و حالت زار رفتم و دراز کشیدم
معاینه کرد و گف:هروقت درد داشتی زور بزن،و وقتی میدید دارم زور میزنم اونم همزمان ماساژ پرینه برام انجام میداد ک قسمت بد زایمان همینه وگرنه انقباضات حتی موقع شدت زیاد هم باز قابل تحملن
هروقت ک این کار رو تکرار میکردیم من جیغ فرابنفش میزدم و میگفتم تروخدا بسههه ،نمیخام دیگه ،میخام برممممممم🥲😂😂
اونم میگف: سپیده باورکن اگه یکم تحمل کنی تا ۱۰ دقیقه دیگ بچت میاددد لطفااا تحمل کن و من مجبوری تحمل میکردم و هرچی میگف انجام میدادم🥲با با نفرین و جیغ و گریه

بعد ک تموم شد انقباضم بهش گفتم:تروخدا برم تو وات اب گرم خاهش میکنممم
اونم گف باشه بریم
رفتم و دراز کشیدم ک نگم براتون چقد حالمو خوب کرد،نگم چقد کمکم کرد،عالی بود اصلااا
مامان مامان جوجه ام مامان مامان جوجه ام ۳ ماهگی
پارت ۳

اومدم پایین گفت حالت سجده برم رو توپ ولی مگه مینوستم اون لحظه که درد میومد پامیشدم راه میرفتم نمیتونستم یه جا بشینم بعد نیم ساعت اینا ماما اومد نوار قلب وصل کرد نمیتونستم رو تخت بند بشم یه مامای دیگه اومد گفت بزار معاینه کنم ببینم چه وضعیه
معاینه کرد گفت فول شده چرا نمیزارین زایمان کنه دیگه چهار پنج نفر صدا کرد وسیله آوردن همشون آماده شدن منم اون لحظه هم ذوق داشتم عم استرس و ترس میگفتم دیگه فوقش یه ربع تموم میشه ساعتو نگاه کرد ۱۱ بود یعنی فوق درد منو دوساعت بود دردارو خیلی خوب تحمل کردم دیگه اومدن هی معاینه گردن گفتن سر بچه نیومده پایین یکی از ماماها اومد رو تخت با مشت افتاد به جونم شکممو یه جور فشار میداد دیگه صدای جیغ و دادم کل بیمارستان رو برداشته بود هی فشار میدادن میگفتن زور بده اون لحظه که فشار میداد نفسم میرفت دیگه نمیتونستم زور بدم دقیقا یک ساعت طول کشید تا سر بچه بیاد پایین
دیگه دیدن فایده نداره منو به حالت سجده کردن رو تخت گفت موقع درد زورتو بنداز ته ات انگار که داری مدفوع میکنی همش میگفت اگه همکاری نکنی اکسیژن بچه گم میشه بی حال میشه دیگه نمیاد بیرون منم میترسیدم آخر گفتم بمیرمم باید زور بدم چندبار زور محکم دادم برگشتم معاینه کرد گفت دیگه تمومه دوتا زور بدی اومده بیرون دیدن اونجور دنیا نمیاد برش دادن دوتا زور دادم اومد بیرون
آخ اون لحظه دیگه همه چی تموم شد راحت شدم ساعت ۱۲ بود بچم دنیا اومد انگار من نبودم که داشتم یک ساعت جیغ میکشیدم همین که اون لحظه صدای گریه بچه میاد انگار دنیارو میدن خیلی حس خوبیه خیلییییی ایشالا این حس نصیب همتون باشع ،،
ادامه